ماجرای دخترک پــدر تندخـو و نهنگ مجروح!
مسیح عرفان
پویانمایی «در سایه سرو» از محصولات کانون پرورش فکری در ایران است که در کنار دریافت جوایز مختلف بینالمللی، برنده اسکار بهترین انیمیشن کوتاه شد. سازندگان «در سایه سرو» هم مثل هر تکنسین دیگری که هویت ملی ندارد، در مراسم اسکار با پوشش و نطقی به دور از فرهنگ ایرانی، به روی صحنه رفتند و سخنرانی کردند. پرداختن به این انیمیشن از آن جهت مهم است که مطمئنا مثل آثار ضعیف اصغر فرهادی، به الگویی برای انیمیشنسازان ایرانی تبدیل خواهد شد. آن هم در شرایطی که انیمیشن ایران سالهاست در سطح عالی قرار دارد و در بعضی آثار هم توانسته فرهنگ ایرانی را به مخاطب جهانی معرفی کند.
در ادامه به نقد و بررسی این انیمیشن کوتاه میپردازیم.
اختلال روانی پدر
اثر بانمایی نزدیک از یک تُنگ ماهی شروع میشود. ناگهان شیئی به سمت تنگ پرتاب میشود و تنگ میشکند. نمایی نزدیک از ماهی که در حال جاندادن است، باعث تأسف ما برای ماهی میشود. این صحنه کات میخورد به پدر که میبینیم بسیار عصبانی است و او بوده که تنگ را شکسته. دخترش میرود تا به او کمک کند اما با ضربهای دخترش را روی زمین میاندازد. درنمایی از بالا دخترک را میبینیم که روی فرش ایرانی افتاده است. محیط خانه به سبک خانههای ساده جنوب ایران است که به خوبی طراحی شده. این صحنه هم سپس کات میخورد به دخترک که لبش به خاطر ضربه پدر خونی شده و با دستش لبش را پاک میکند. سپس در چند نما از دید دخترک، وسایل خانه را میبینیم که شکسته است؛ گلهای درون گلدان هم به بیرون افتاده و مثل ماهی در حال جاندادن است. گویا هیچ چیز دارای حیات، نمیتواند در این خانه دوام بیاورد.
نمای آخر این سکانس به چمدان میرسد که نشان میدهد دخترک چارهای جز ترک خانه ندارد. دخترک وسایلش را جمع میکند و بار سفر میبندد. پدرش از رفتن وی ناراحت است و کارگردان با چند نمای متوسط از پدر و حالتی که مثل چند گلبرگ به دور دخترش میپیچد، نشان میدهد که پدرش او را دوست دارد و کارهایی که میکند در اختیار خودش نیست. اما دخترک باید برود تا خلاص شود. دخترک صبحانه را هم برای پدرش تدارک دیده و فیلمساز بانمایی نزدیک از سفره ایرانی، رنگ و بوی خوبی از سبک زندگی ایرانی را میسازد که البته همراه با غم و غصه است.
نجات نهنگ
دخترک درحال ترک خانه است که ناگهان با نهنگی بزرگ در ساحل روبهرو میشود. نهنگ روی این دو نفر آب میریزد و دوباره نیروی حیات را به زندگیشان بازمیگرداند. پدر و دختر مشغول به کندن دور نهنگ میشوند تا آب گودال اطراف او را پر کند و زنده بماند. پدر با قایقموتوریاش سعی میکند نهنگ را به درون آب بکشد، اما نمیتواند. پدر از ناتوانیاش در کشیدن نهنگ عصبانی شده، طناب را میکَنَد و به سمت کشتیاش که در وسط آب است حرکت میکند. درون کشتی به گُلها آب میدهد، آنجا را آب و جارو میکند و بیشتر از خانهاش در خشکی، به لنج رسیدگی میکند. بر دیوار لنج چند قاب عکس قرار دارد که جوانیِ پدر و مادر و دخترک را نشان میدهد. در وسط قاب دوربین هم عکسی از خود لنج است. پدر مشغول رنگزدن کشتی میشود که ناگهان پرندگان را در آسمان میبیند و صورتش به سبک زمانی که اضطراب پس از حادثه به سراغش میآید، تغییر رنگ میدهد. همزمان با تغییر رنگ صورت پدر، صدای ناله زنی میآید.
در این سکانس فیلمساز نمیتواند تعلیق ایجاد کند؛ زیرا ما علت اختلال پدر را در سکانسهای بعدی میفهمیم که ریشه در بمباران هواپیماها دارد. در این سکانس هم جزنمایی نزدیک از ناخدا، پیاُوی او به آسمان و صدای ناله یک زن، چیزی دستگیر ما نمیشود. فیلمساز بایستی از سوبژکتیو ناخدا، یک هواپیمای جنگی را در بین پرندگان به شکلی مبهم نشان میداد تا ما دستگیرمان شود که آسمان جایی بوده که از آنجا روی سر ناخدا و همسرش بمب ریختهاند. اینگونه میتوانست کاشتی در مورد جنگ را در همین دقایق اولیه در ذهن ما بکارد تا ما به کشف راز جنگ بیشتر راغب شویم.
اما فیلمساز در ایجاد تعلیق ناتوان است و پیام این سکانس هم مثل سکانسهای قبلی، صرفا اختلال ناخدا است و چیزی از علت آن به ما نمیدهد.
کَشتی یا تیمارستان؟
چند نما از آبدادن دخترک به نهنگ میبینیم که زیر گرمای خورشید، مشغول به نجاتدادن نهنگ است. این صحنه به ناخدا که در کشتی است کات میخورد. قاب عکسی میافتد و ناخدا میخواهد قاب عکس را دوباره با زدن یک میخ به دیوار، نصب کند. در این سکانس با صدای نویزیِ یک موسیقی دلهرهآور از رادیو و ضربهزدن ناخدا به دیوار چوبی که صدای زیادی دارد و چند کات بین میخ و پدر، ناگهان پدر یاد آتش گرفتن لنج و جنگ میافتد. ما از دید پدر به گذشته رفته و لنج را میبینیم که در حال سوختن در آتش است. دوباره به حال میآییم و میبینیم که پدر اینقدر بر دیوار چوبی کوبیده است که علاوهبر میخ که خراب شده، دیوار هم آسیب دیده است. پدر چون یاد آن صحنهها میافتد دوباره اختلالش عود کرده و صورتش آبی میشود. سپس، کات میخورد به کتری چای که در حال قلقل زدن است و این سکانس اضطرابآور با همین نما تمام میشود. این سکانس با پیامی ضدجنگ سعی دارد اختلال پدر را به آتش گرفتن کشتی ربط دهد. به دخترک کات میخورد و موسیقی مشوّشکننده، قطع میشود. دخترک در حال نجات دادن نهنگ است و دوباره آرامش به مخاطب بازمیگردد. درواقع در این سکانس نشان دادن پدر همراه با استرس است و دخترک، آرامش را به ارمغان میآورد. اینکه قوری چای هم (به عنوان یک عنصر ایرانی) برای نشان دادن اضطراب بیشتر پدر و ایجاد دلهره در دل مخاطب استفاده میشود، خوب نیست. این دومین بار است که فیلمساز المانهای ایرانی را با استرس و ناراحتی همراه میکند. مورد اول در سکانس اول و افتادن دختر روی فرش ایرانی بود.
پدر و گذشتهای که تا حال ادامه دارد
دوباره به فلشبک (بازگشت به عقب) از دید پدر بازمیگردیم و هواپیمایی جنگی را میبینیم که در حال بمباران کشتی است. البته هیچ بمبی دیده نمیشود و صرفا هواپیما در آسمان است و پدر هم با سلاح ضعیفش در حال تیراندازی به آسمان. در ادامه، کات میخورد به دخترک که مادرش را در حال غرقشدن میبیند و جیغ میکشد. مادر را هم میبینیم که در حال غرقشدن در آب است. مشخص نیست که چرا این هواپیمای جنگی به لنج حمله کرده است. این هواپیما هیچ هویتی ندارد. برخی این واقعه را به بمباران ایران در هشت سال دفاع مقدس مربوط دانستهاند؛ اما در اثر، چنین چیزی پیدا نیست. یعنی فیلمساز صرفا میخواهد نشان دهد که سوختن کشتی به خاطر بمباران، علت اختلال پدر است و دغدغهای برای پرداختن به دشمن و هویت او ندارد. سکانسی ضدجنگ که ریشه همه مشکلات زندگی این خانواده را در کشتهشدن مادر خانواده در جنگ و بمباران آن هواپیما میداند. هواپیمایی که مشخص نیست از کجا آمده و به کجا میرود.
از طرفی در تمام اثر، این خانواده تنها هستند و هیچ ردی از انسانهای دیگر موجود نیست. متاسفانه عناصر ایرانی در این پویانمایی باعث شده در فرم متوجه زیستبوم ایرانی شویم؛ اما اثر با حذف مردم، تشریک مساعی ایرانیان در جنگ را به کناری گذاشته و نشان میدهد که این خانواده چقدر تنها هستند. برخلاف واقعیت دفاع مقدس که مردم ایران پشت هم ایستادند و از ارسال پتو و خوراکی و مایحتاج جنگ تا مشارکت مستقیم در مبارزه علیه دشمن و درمان بیماران و خدماتدهی، به معنی واقعی حماسی زندگی کردند. اما در اثر خبری از حماسه نیست و با یک ضدجنگ تقلیلداده شده به زندگی فردی و انگیزههای شخصی طرف هستیم.
رابطهای از هم پاشیده
ماجرا در ادامه کات میخورد به دستان دخترک که با تکه چوبی در حال نقاشی بر روی زمین است. چوبش به یک خرچنگ میرسد و خرچنگ هم با همدلی به چوب دخترک ضربه میزند و کنار میرود. گویا او هم تنهائی دخترک را درک میکند. حتی خرچنگ بالای سر فرزندش ایستاده است. اثر با این سکانس تضادی بین رابطه خرچنگها و این دختر و پدر ترسیم میکند. حیوانات هم حامی فرزندانشان هستند اما این ناخدا چنین زشت با دخترش رفتار میکند.
ناخدا با پشتی خمیده بازمیگردد و دخترک چهرهاش را در هم کشیده، پشتش را به پدرش میکند. با نمایی نزدیک از صورت پدر، میبینیم که به خاطر ناراحتی دخترش متأثر میشود. علت ناراحتی دخترک چیست؟ با یک کات از پدر به نهنگ میفهمیم که دخترک برای نهنگ ناراحت است و به همین دلیل با پدرش اینگونه بیمحلی میکند.
مشخص نیست چرا پدر مقصر است! مگر نهنگ را او در ساحل نشانده؟ یا خودش به اندازه نهنگ زور دارد و کمکش نمیکند؟ مگر ندیدیم که با قایقش چنان نهنگ را کشاند که موتور قایقش سوخت، اما نتوانست؟ چرا دخترک طلبکار است و پدرش را مقصر میداند؟ منطقی در روایت «در سایه سرو» وجود ندارد! به نظر میرسد فیلمساز حس شخصی و بیمنطق خودش را در اثر گنجانده است تا پدر را چنانکه خواهیم دید، به مرگ بکشاند.
درگیری ناخدا با گذشته
ناخدا درون کلبه نشسته است که ناگهان صدای دخترش را میشنود. پرندگان زیادی به نهنگ هجوم آورده و در حال نوکزدن به بدن نهنگ هستند. درنمایی نزدیک از یک پرنده میبینیم که با نوکزدن به گوشت بدن نهنگ، بخشی از بدن نهنگ را میکَنَد!
پرندگان گوشنواز جنوب، از عناصر مهم زیستبوم کشور ما است که در سفر به شهرهای زیبای جنوب، صدایشان در گوش ما میپیچد. اما فیلمساز نهنگ را (که معمولا گردشگران در جنوب کشور چنین حیوانی را نمیبینند) قربانی کرده و از پرندگان موجوداتی خونخوار ترسیم کرده است. با چند کات سریع، حرکت دوربین و جیغ و داد دخترک، حس اضطراب و تنش به ما منتقل میشود و خوردهشدن نهنگ توسط پرندگان را بدتر جلوه میدهد. این سومینبار است که از عناصر ایرانی و زیستبوم جنوب برای القاء استرس استفاده میشود.
تأکیدی دوباره بر ضدجنگ، این بار با بمب!
ناخدا با دیدن دخترش یاد همسر از دست رفتهاش افتاده، وقایع آن شب کذایی را مرور میکند. در این مرور وارد ذهن ناخدا میشویم و علاوهبر دیدن صحنه حمله به لنج، این بار بمب انداختن هواپیما روی لنج را هم مشاهده میکنیم. چند نمای گیجکننده از گذشته و درونیات پدر با ریتم سریع از جلوی چشم ما میگذرد که با کوبیدن کله ناخدا به دیوار به صورت موازی تدوین شده است. در یکی از این نماها چندین نفر را به شکل ناخدا میبینیم که در حال رژه نظامی هستند و صدای پایشان هم شنیده میشود. همراهکردن عناصر نظامی با اختلال روانی پدر، تأکیدی دوباره بر این است که جنگ مسبّب مشکلات روانی ناخدا است. اما مشخص نیست که چرا ناخدا رژه میرود! مگر او سرباز بوده که از جنگیدن حس منفی گرفته است؟ او قربانی تجاوز یک جنگنده به خاک ایران است و ژست سرباز وِتِرَن (کهنهسرباز) برای ناخدا بیمعنی است. گویا فیلمساز با دیدن چند أثر ضدجنگ هالیوودی و دیدن وترنهای آمریکایی که از جنایت در ویتنام و عراق و جنگهای جهانی پشیمان هستند، گمان کرده است ناخدای ماجرای ما هم باید چنان باشد. در حالی که ناخدا قربانی جنگ است و نه متجاوز. ناخدا هم در ذهنش مارش نظامی میرود و نظامیگری را با اختلال روانیاش گره میزند.
ناخدا با سلاح به سمت هواپیما حمله میکند اما هیچ فایدهای ندارد. این سکانس علاوه بر پیام ضعفی که نسبت به جنگندههای دشمنان ایران به مخاطب منتقل میکند، تنهائی ناخدا را در جدال با دشمن به رخ میکشد که ربطی به واقعیت دفاع مقدس نداشته و به خاطر این است که فیلمساز با ندیدن واقعیات جنگ، خواسته در فانتزی خودش جنگی را روایت کند که علاوهبر اینکه دشمن متجاوز است و ما قربانی، قربانیِ انیمیشن از جنگیدن پشیمان است! این دقیقا برعکس رویکرد فیلمهای جنگطلبانه هالیوود است. در فیلمی مثل «تکتیرانداز آمریکایی»، جنایتکاران جنگی آمریکا، تبدیل به قهرمان شده و مردم بومی، به شیطان مبدل میشوند. یعنی ظالم اتفاقا قهرمان جلوه میکند و مظلوم، خطاکار است.
اما این ماجرا «در سایه سرو» دقیقا برعکس است. عنصر نامطلوب فیلم، ناخدا است که خودش قربانی جنگ بوده!
این سکانس هم بانمایی از ناخدا که در خودش فرو رفته و روی فرش ایرانی خوابیده تمام میشود تا برای بار چهارم، المانی که نشاندهنده هویت ایرانی است (فرش ایرانی که در تمام جهان زبانزد است) با غم و غصه کاراکتر همراه شده، حسی منفی نسبت به محیط و این عناصر ایرانی به ما منتقل کند.
تفنگت را زمین بگذار!
در سکانس بعدی، ناگهان پدر از خانه خارج شده، با سلاحش به سمت نهنگ میرود تا او را نابود کند! دختر میخواهد جلوی او را بگیرد اما نمیتواند و برای بار دوم، پدر او را به زمین میزند. پدر در مقابل نهنگ قرار میگیرد و در لحظهای نفسگیر، میخواهد نهنگ را بکشد. فیلمساز به خوبی به ماشه کات زده و حس استرس را به مخاطب القاء میکند. عملی از روی جنون توسط پدر که هیچ کدام از ما آن را نمیخواهد. ناگهان دخترک میآید و این بار او است که پدرش را هُل میدهد. پدر به زمین میافتد و به صورت نمادین میبینیم که آن روحیه جنونآمیزش (که ناخدا به رنگ آبی درمیآورد) میشکند. به دخترک کات میخورد که دستانش را روی صورتش گرفته و از این کار احساس شرم و ناراحتی دارد. این نما خوب است و نشان میدهد که حیاء و احترام ایرانی به بزرگتر در دخترک وجود دارد. اما وقتی پدرش رویش را برمیگرداند و میبینیم که حالش عادی است، دخترک به جای اینکه در بغل پدر مریضش برود و این جانباز جنگی را تسلّی دهد، گریه میکند و به سمت خانه میدود و از پدرش دور میشود! متاسفانه در فیلم اثری از محبت نیست و این نشان میدهد که این انیمیشن نه به دنبال ترسیم رابطهای خانوادگی، که هدفش عقدهگشایی علیه این ناخدای جانباز است.
زیرا اولا فیلمنامه طوری نوشته شده که سکانسهای مربوط به ناخدا باعث اذیت و آزار باشد و کنشهایش هم جز مصیبت، نتیجهای به بار نیاورد. ثانیا دخترک هیچ محبتی نسبت به پدرش ندارد و این خیلی عجیب است؛ چگونه میشود این دو نفر در ساحل به تنهائی زندگی کنند و دختر اینقدر از پدرش دور باشد؟ فیلمساز اگر در این سکانس عشق و محبت دختر به پدرش را نشان میداد، هم سکانسی احساسی و جذاب میساخت و هم حالات جنونآمیز پدر را توجیه میکرد. پدر با اختیار خودش چنین رفتارهایی نمیکند اما فیلمساز از سمپاتی با پدر طفره رفته و نمیخواهد ما به پدر نزدیک شویم. چرا؟ چون میخواهد پدر را قربانیِ نجات نهنگ کند!
جانباز خوب، جانباز مرده است!
دخترک میخوابد و صبح بیدار میشود. جای خواب دخترک هم با بالشت گرد ایرانی تزئین شده و برای بار چندم حس افسردگی با عنصر بومی، همراه شده است. دخترک بیدار میشود و میبیند که کشتی نیمبند پدرش در حال غرقشدن است. دل به دریا میزند و با شنا در عمق دریا، میبیند که کشتی دارد پایین میرود و نهنگ را هم با خود به درون دریا میکشاند. سؤالی که در ذهن مخاطب میتواند شکل بگیرد این است که چطور دخترک شنا بلد است، اما همسر ناخدا که در کنار ساحل زندگی میکرده، در دریا غرق شده و شنا بلد نیست؟! فیلمساز میتوانست بمب آن جنگنده را علت کشتهشدن مادر نشان دهد که منطقیتر مینمود و حس نفرت از ابزارهای جنگی را هم در دل مخاطب بیشتر زنده میکرد.
روایت در ادامه به پدر کات میخورد که در کشتی در حال سوراخ کردن دیوار است تا آب به درون کشتی بیاید و لنج را به عمق دریا بکشاند. وقتی ناخدا بیرون میآید، با چاقو نمیتواند طناب را ببرد و به همین دلیل زمان بیشتری را در زیر آب درگیر میشود. به دخترک کات میخورد که زمانی طولانی را منتظر پدرش در قایق نشسته است و بعد هم درنمایی بسیار دور از درون دریا به سطح آب، میبینیم که نهنگ زنده مانده و جنازه پدر هم در فاصلهای دور بر روی آب شناور است. دختر به سراغ جنازه پدرش میرود. اینجا اثر با حرکت دوربین به سمت پایین و به درون آب (که هیچ معنی ندارد) به پایان میرسد!
جمعبندی و نتیجهگیری
انیمیشن «در سایه سرو»، برنده اسکار و چندین جایزه بینالمللی دیگر، روایتی از زندگی یک جانباز جنگی را ارائه میدهد که از همان اول، با خشونت نسبت به دخترش به ما معرفی میشود. تمرکز اثر بر رابطه نامطلوب پدر و دختر است و با اینکه پدر یک جانباز جنگی است، اثر همراهی خاصی با پدر نمیکند. در پایان هم فیلمساز اِبا دارد کهنمایی نزدیک از چهره جنازه پدر در آغوش دخترش نشان دهد که خدایی نکرده مخاطب به پدر جذب نشود و برای او دلسوزی نکند! بلکه درنمایی نزدیک نهنگ را میبینیم که زنده است و در دریا سیر میکند.
درواقع این پایانبندی نشان میدهد که با آزادی نهنگ، مسئله دختر هم حل شد. دخترک از شرّ پدری تندخو و مجنون رها میشود، نهنگ هم از بند خشکی!
متاسفانه این انیمیشن نه تنها ضدجنگ است، که حتی پا را فراتر گذاشته، به اثری ضددفاع تبدیل شده است. ضدقهرمان داستان، جانباز جنگی است و در پایان هم باید خود را برای یک نهنگ قربانی کند تا آرامش به زندگی دخترک بازگردد. دخترک هم فردی ضعیف و قربانی است که یا باید منتظر مرگ نهنگ باشد و یا پدرش به نحوی قربانی نهنگ شود تا نهنگ هم نجات پیدا کند. اما به هر حال خودش کنش خاصی ندارد. اینکه یکی از فیلمسازها خانم بوده، باعث تعجب نگارنده است. گویا در ذهن سازندگان محترم، زن یعنی انسانی ضعیف و در حاشیه که اگر دیگری خطر را از سر او رفع نکند، خودش عرضه هیچ کاری را ندارد.
سازنده انیمیشن «در سایه سرو» با استفاده از عناصر تصویری بومی، اثری ضددفاع ساخته است. در شرایطی که تمام جهان در حال انفجار است و هر روز دشمنان خبیث ایران زمین، مردم آزاده کشورم را تهدید به حمله میکنند، تکنسین خوب ما اثری ضددفاع میسازد! البته شاید حق دارند، چون در دانشگاه هنر چیزی جز طراحی و تکنیک به ایشان آموزش داده نشده و دوستان برای خوراک فکری، به مضامین اینستاگرامی مثل «تفنگت را زمین بگذار» پناه برده، بدون درک عمیقی از جنگ و دفاع و تقدّسِ مبارزه برای وطن، هجوی علیه جانبازان جنگی ساختهاند.
اینکه نهادی مثل کانون پرورش فکری پشت اثر بوده نشان میدهد که اینگونه نهادها هیچ فهم درستی از هنر و رسانه ندارند که در چنین زمان حساسی، اثری نه فقط ضدجنگ، که ضددفاع ساخته و ایرانیان را تنها، بیکس و در سیاهی ترسیم میکند.
ایرانی که در مقابل حملات هوائی رژیم غاصب خم به ابرو نیاورد، در این اثر با یک سلاح جنگ جهانی اول به جدال با یک جنگنده میرود!
ضدیت اثر با نسل گذشته هم قابل توجه است؛ مطمئنا اعضای خانواده با هم دچار تضاد میشوند، اما اینکه اثر به مخاطب خط میدهد که دختر خانواده نباید هیچ حسی به پیرمرد جانباز داشته باشد، تا بمیرد، اثر را از اینی که هست شخصیتر و حقیرتر میکند.
از طرفی پدر خانواده وقتی همسرش در حال غرقشدن است، به جای نجات دادن او به سمت هواپیما تیراندازی میکند. اثر هم با تأکید نکردن بر دشمن و تأکید بیش از حد بر جنون پدر، ما را بیش از آنکه از دشمن دور کند، از پدر متنفر میکند.
چند سالی است که انیمیشنهای ایرانی قوت گرفته، در سطح جهانی اکران میشود و هویت ایرانی را با فرمی جذاب معرفی میکنند.
طبیعتا اسکار هم بیکار نمینشیند و با حمایت از آثار سیاه، ضدوطن و عقدهگشا، سعی دارد جریانی در بین هنرمندان انیمیشنساز ما بسازد که برای جایزه گرفتن، وطنفروشی کنند.
تجربه موفقی که در بُتشدن فرهادی، دیدیم. اما راهکار حل این معضل (بیوطنی تکنسینها) تغییر در نحوه آموزش و تربیت هنرمند در کشور است. هنرمند با این دروس سکولار، یونانیزده و صرفا تکنیکی، تبدیل به ابزاری برای بیان حرفهای دیگران از زبان و قلمش میشود. بایستی سیستم تربیتی ما به سمت تربیت انسان- رسانه حرکت کند؛ انسانی که خود دارای هویتی محکم متکی بر ارزشهای ایرانی است.