نیمه پنهان کشمیر- 39
ادامه سرکوب شدید کشمیریها
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
قیام کشمیریها، سرکوب شدید آنها توسط حاکمان و گرامیداشت شهدا یک داستان قدیمی است. در سرینگر مردم قرنهاست بر سر مزار مردانی میروند که در مقابل ظالمان ایستادند و در این راه جانشان را از دست دادند.
آرامگاه شهدا دیگری در سرینگر وجود دارد که مختص مردانی است که توسط نیروهای هاری سینگ (1961- 1895) حاکم وقت خاندان دوگراهای کشمیر در سال 1931 به شهادت رسیدند.
کشمیر پس ازآنکه استقلالش را در اواخر قرن 16 به امپراطوران مغول در دهلی واگذار کرد حاکمان خارجی مختلفی را به خود دید.
در اواسط قرن 18 نیروهای افغان به رهبری احمدشاه ابدالی مغولها را شکست دادند.
در اوایل قرن 19 سیکها به رهبری رانجیت سینگ افغانها را شکست دادند. حاکمان سیک همچون افغانها بسیار سرکوبگر بودند. متعاقبا انگلیسیها نیز در سال 1846 جنگی را علیه سیکها آغاز کردند.
بیشتر فرماندهان سیک جانب انگلیسیها را گرفتند. اما آن پناهندگی (خیانت ) که تاثیر مهمی در کشمیر از خود بهجا گذاشت مربوط به گلاب سینگ رئیس قبیله و خاندان هندو در جامو بود.
گلاب سینگ تلاش کرد تا در ارتش رانجیت سینگ ژنرال شود. او به انگلیسیها قول داد به کمک آنها بیاید و در جنگ 1846 وارد معرکه نشد و خود را کنار کشید لاجرم سیکها شکست خوردند.
گلاب سینگ بهخاطر این خوش خدمتی جایزهاش را دریافت کرد، انگلیسیها از طریق کمپانی هند شرقی کشمیر را به قیمت 5/7 میلیون روپیه به او فروختند.
گلاب سینگ تلاش کرد از طریق وضع مالیات و بیگاری از مردم ستم دیده کشمیر پولهایی که به انگلیسیها داده بود را جبران کند.
اعتراضهایی علیه فروش کشمیر و وضعیت رقتبار مردم در آن دوران گزارش شده است.
ستوان رابرت تورپ (1868-1838) یک افسر انگلیسی الاصل ارتش هندی بود.
او در زمان حکومت مهاراجه رانبیر سینگ فرزند گلاب سینگ و همچنین پراتاپ سینگ (نوه گلاب سینگ ) مسافرتهایی زیادی به کشمیر به عمل آورد و مسایل دردناکی را از زندگی روزمره مردم کشمیر به رشته تحریر درآورد.
نوشتههای او در کتابی تحت عنوان «سوءمدیریت در کشمیر» در سال 1870 به چاپ رسید. او در این کتاب اطلاعات دست اولی را در مورد مالیات ظالمانه و مرگ کارگران ناشی از اعمال شاقه، گرسنگی، اعمال زور، سرما و... ارائه میدهد.
تورپ در بخشی از این کتاب وضعیت کارگران نگونبخت را این چنین شرح میدهد:
«بجز آنهائی که از نزدیک شاهد بودند، هیچکس دیگر نمیتواند این صحنههای رعب انگیز را تصور کند. کشمیریها صبورانه با جان کندن برفها را جابهجا میکنند، همه سعی دارند به همدیگر امید بدهند. آنها ممکن است به سلامت به طرف دیگری برسند اما رمقی برایشان باقی نمانده و باد تا مغز استخوان همه چیز را فلج کرده است.
بهتدریج این باور در میان آنها حاکم میشود که هرگز نتوانند از این تنهائی و انزوا خارج شوند و هرگز نتوانند به خانههایشان بازگردند یا با کسانی که درآنجا اقامت داشتند و منتظر برگشتشان بودن تماس برقرار کنند».
پراتاپ سینگ (1925 - 1848 ) حاکم وقت کشمیر تلاش کرد رابرت تورپ را بهنحوی ساکت کند. در یک صبح روز زمستانی در 1868 تورپ در حال قدم زدن در تپه «شانکار آچاریا» سرینگر بود که مردان سینگ با دشنهای به او حمله کردند.
نویسنده شجاع در اثر اصابت چندین ضربه زخمهای عمیقی برداشت و جان خود را ازدست داد.
او در یک گورستان مربوط به مسیحیان پشت لالچوک دفن گردید. دختران و پسران جوان دو مدرسه در خیابانی که به گورستان مسیحیان ختم میشد سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند.تبتیهایی که دردهه60 میلادی در کشمیر پناهنده شده بودند در پیادهرو کفش و لباس میفروختند. من تابلویی را مشاهده کردم که روی آن نوشته شده بود: «قبرستان مسیحیان» وارد آنجا شدم، سه نفر روی سنگی نشسته بودند.
راجع به قبر رابرت تورپ پرسیدم هیچکدام از آنها چیزی در این مورد نمیدانستند.
یکی از آنها گفت: قبور اینجا مربوط به مسیحیان محلی است. او سپس به انتهای گورستان اشاره کرد و گفت: شما گورهایی مهمی را مربوط به انگلیسیها در آنجا خواهید یافت.
علفهای هرز بلندی اطراف و بعضا روی گورها را پوشانده بود. یکی از آنها از من خواست متون نوشتهشده روی سنگ قبرها را ترجمه کنم.
هر زمان که او متوجه میشد گوری بیش از 100 سال قدمت دارد با صدای بلند میگفت:«انا لله وانا الیه راجعون» . بالاخره ما نتوانستم قبر تورپ را پیدا کنیم.
داشتم نوشته یک سنگ قبری را میخواندم که او شانههای مرا تکان داد و گفت: 50 روپیه باید به من بدهی پیدایش کردم. قبری که میخواستی را پیدایش کردم، خیلی از مردم اینجا میآیند و از آن عکس میگیرند. او مرا به طرف یک مزار قدیمی راهنمایی کرد، گذشت زمانه باعث شده بود سنگ قبر سیاه شود. علفهای هرز و بوتهها، گور را پوشانده بودند.
پرسیدم: آیا این مرد را میشناسی؟
او گفت: نه، اما او مرد مهمی است. من علفها، بوتهها و شاخ و برگها را کنار زدم. روی سنگ قبر نوشته بود « رابرت تورپ،30 ساله، 22 نوامبر 1868 ورتیاس (الهه حقیقت ) او جانش را در راه کشمیر فدا کرده بود». سرینگر شهر سنگرهاست. این شهر بالاترین حضور نظامی را در میان شهرهای دنیا دارد.
اما سرینگر همچنین شهر«فرصتهای از دسترفته» هم محسوب میشود. این شهر شبهایش را بهمدت 15 سال بهخاطر مقرراتهای پی درپی منع آمد و شد از دست داده است.
این شهر سینماهایش را از دست داده است، اسامی جادویی مانند ریگال، شیراز، نیلام، برادوی که در تمام دوران کودکی از ته دل دوستشان داشتم. تا من بزرگ شوم و از گیشه بلیطی بخرم و یک فیلم هندی بدی را ببینم همه آنها تعطیل شدند. سرینگر همچنین با مهاجرت کشمیریهای پاندیت از این ایالت در اوایل دهه 90 میلادی ویژگی و شاخصه چند مذهبی بودن خود را از دست داد. موجر من خانم کائول در دهلی همیشه در مورد بازگشت مجدد به کشمیر صحبت میکرد. من نمیدانستم خانهاش در سرینگر کجاست اما میتوانستم منطقهای که او در آن زندگی میکرد را مشاهده کنم: حبه کادال سرینگر مرکزی.
یک بعد از ظهر من وارد کافی شاپ نزدیک پل مخروبه حبه کادال شدم سومین پل روی رودخانه جهلم بود.
یک بچهای پشت پیشخوان بود و نوجوانی با تی شرت «آدیداس» بر کار فروش نظارت داشت. پدرش، صاحب مغازه آنجا نبود. من از او در مورد برخی جاهای دیدنی در حبه کادال پرسیدم. او شانههایش را بالا انداخت و گفت: چیزی برای دیدن وجود ندارد. اینجا خرابه است. برو پایین جاده میتوانی برخی از خانههای سوخته را ببینی.
داشتم آنجا را ترک میکردم که یک مرد میانسال وارد شد. پسر نوجوان فورا سیگارش را بیرون انداخت. او گفت پدرم است. از جایش بلند شد. پدر پشت پیشخوان نشست و یه تماشای عابران پرداخت. از او در مورد منطقه صحبت کردم. گفت برگرد به سمت چپ چند ساختمان از مغازه من پایینتر یک معبد هندو قرار دارد.
من قدم زنان به طرف در ورودی معبد رفته و در آنجا ایستادم. مجتمع معبد به یک اردوگاه نیروهای شبه نظامی تبدیل شده بود. به قدری در اطراف و در دیوار آن سنگربندی کرده بودند که نمای معبد از دید مخفی شده بود.
بالای سنگر پرچم هند نصب شده و شعار«هند بزرگ است» روی آن نوشته شده بود.