kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۸۲۰۲
تاریخ انتشار : ۱۷ فروردين ۱۴۰۴ - ۲۱:۵۳
یک شهید، یک خاطره

از نــان جــو تا کتابخــانه

 
 
 
مریم عرفانیان
ماه مبارک رمضان بود. یک روز ابوالقاسم به خانه ما آمد و از من خواست سه چهار کیلو جو برایش تهیه کنم تا آن را آرد کنند. تعجب کردم! پرسیدم:
ـ داداش! این همه آرد رو می‌خواهید چه کار کنید؟
پاسخ داد:
ـ می‌خوام مقداری از اون رو نان درست کنم تا موقع افطار با نان جو روزه‌مون رو باز کنیم و بقیه‌ش رو هم توگی درست کنیم.
 
با این حرفش به خانه رفتم و برایشان آرد تهیه کردم. ابوالقاسم تمام ماه رمضان و حتی چند ماه بعد را روزه می‌گرفت و با نان جو و توگی افطار می‌کرد. مدتی از این ماجرا گذشت و برادرم کتابخانه‌ای برای مطالعة جوان‌ها راه‌اندازی کرد. با خودم فکر کردم: «چطور تونسته این کار رو انجام بده؟!» آخر وضع مالی خوبی نداشت. کمی که گذشت، از حرف‌های ابوالقاسم فهمیدم که مدتی نان جو می‌خورده و روزه استیجاری می‌گرفته و پول حاصل از این کار را پس‌انداز کرده تا با آن کتابخانه را تأسیس کند.
بر اساس خاطره‌ای از شهید ابوالقاسم عصاریان
راوی: خواهر شهید