سرابی به نام چتر هستهای آمریکا متحدان واشنگتن در فکر دستیابی به سلاح هستهای
مترجم:
سیدمحمد امینآبادی
بازگشت دوباره ترامپ به کاخ سفید بیش از آن که دشمنان آمریکا را نگران کند دوستان و متحدان واشنگتن را نگران و دلواپس کرده است. ترامپ خواستار الحاق کانادا و گرینلند به آمریکا و تصاحب کانال پاناما شده است، او زلنسکی رئیسجمهور دیگر متحد خود یعنی اوکراین را از کاخ سفید بیرون کرده است و گفته است باید برای تداوم کمکهای نظامی منابع معدنی با ارزش اوکراین را به آمریکا تقدیم کند. ترامپ همچنین کانادا، مکزیک و اتحادیه اروپا را به وضع تعرفههای سنگین تهدید کرده است. ترامپ همچنین به سایر متحدین خود در آسیا مثل ژاپن نیز گفته است باید هزینههای دفاع از امنیت خود را بپردازند در غیر این صورت خبری از حمایت آمریکا نخواهد بود. زمزمههای خروج آمریکا از ناتو نیز متحدان اروپایی واشنگتن را به شدت نگران کرده است. «فارن افیرز» در مقالهای به قلم « گیدئون روز» پژوهشگر برجسته آمریکایی با اشاره به اقدامات ترامپ در رابطه با دوستان و متحدان آمریکا مینویسد چتر هستهای آمریکا که برای چند دهه از سوی آمریکا تبلیغ میشد با اقداماتی که ترامپ انجام داد مشخص شد که سرابی بیش نبوده است و دولتهای اروپایی و آسیایی که تا پیش از این چتر هستهای آمریکا را ضامن امنیت خود میدیدند فهمیدهاند که در زمان خطر نمیتوان به آمریکا اطمینان کرد و باید خود به فکر تامین و تضمین امنیت خود با حرکت به سمت هستهای شدن بروند.
سرویس خارجی کیهان
دوستان آمریکا در فکر تسلیحات هستهای
با سرعتی که دولت دوم ترامپ در حال از بین بردن عناصر اساسی نظم بینالمللی پس از جنگ است، به نظر میرسد که برخی پیامدهای آشکار اقدامات خود را در نظر نگرفته است؛ از جمله احتمال آغاز موج جدیدی از اشاعه تسلیحات هستهای، اینبار نه توسط تروریستها یا دولتهای یاغی، بلکه توسط کشورهایی که پیشتر به عنوان متحدان آمریکا شناخته میشدند.
برگرداندن ساعت سیاست خارجی به یک قرن پیش، تهدید وجودیای که امروز با آن مواجهیم را از بین نخواهد برد: یعنی گسترش گسترده دانش هستهای و فناوری هستهای نسبتاً ارزان و در دسترس. رژیم عدم اشاعه که مانع از گسترش سلاحهای هستهای در سطح وسیع میشود، یک اقدام داوطلبانه از سوی کشورها برای محدودسازی خود است؛ اقدامی که کشورها به آن پایبند میمانند زیرا احساس میکنند با این رژیم امنیت بیشتری دارند تا بدون آن. اما بخش عمدهای از این احساس امنیت، ناشی از این واقعیت است که این رژیم درون یک نظام بینالمللی گستردهتر قرار دارد که تحت قدرت کلیِ آمریکا نظارت میشود. و این دقیقاً همان شبکه همکاریهای بینالمللی، از جمله نهادهایی مانند ناتو، است که دولت ترامپ در حال نابود کردن آن است.
همه باید درک کنند که اگر نظم لیبرال فروبپاشد، رژیم عدم اشاعه نیز با آن فرو خواهد پاشید. و قدرتهایی که به سمت تسلیحات هستهای خواهند شتافت، همان دوستان پیشین آمریکا خواهند بود که دیگر اطمینانی به تضمینهای امنیتی آمریکا ندارند، و حتی ممکن است از اجبار و فشار آمریکا نیز هراس داشته باشند.
دانشمند علوم سیاسی، «کنت والتز»، استدلال معروفی داشت که بر اساس آن، هنگامی که صحبت از گسترش تسلیحات هستهای میشود، میگفت « دولتهای بیشتری اگر به سلاح هستهای دست پیدا کنند ممکن است بهتر باشد» چراکه رقابتهای بینالمللی با چشمانداز نابودی متقابل تضمینشده بهطور پایدار تثبیت خواهند شد. جهان ممکن است در آستانه آزمودن این فرضیه باشد. و از آنجا که خطرناکترین مرحله از فرآیند اشاعه، همیشه زمانی است که کشورها در آستانه عبور از آستانه هستهای قرار دارند، اگر دولت ترامپ مسیر خود را تغییر ندهد، احتمالاً سالهای پیشرو با بحرانهای هستهای تعریف خواهند شد.
دوگل چه کرد؟
سیاستمداران آمریکایی در دهه ۱۹۴۰، پس از سه دهه جنگ و بحران اقتصادی، شروع به ایجاد یک نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین کردند. درسی که آنها از نیمه اول قرن بیستم گرفتند، ساده بود: عمل کردن صرفاً بر اساس منافع کوتاهمدت و خام، کشورها را به سمت سیاستهای اقتصادی آسیبزننده به همسایگان و سیاستهای امنیتی مبتنی بر واگذاری مسئولیت سوق میدهد که در نهایت به آشفتگی اقتصادی و اجتماعی، ظهور حکومتهای خودکامه تهاجمی، و در نهایت، کشتار جهانی منجر میشود. برای جلوگیری از تکرار این چرخه، واشنگتن تصمیم گرفت که به جای پیگیری منافع کوتاهمدت، بر مبنای منافع بلندمدت آگاهانه عمل کند و سیاست بینالمللی را به شکل یک بازی گروهی پیش ببرد. این به معنای همکاری با متحدان همفکر برای ایجاد چارچوبی پایدار و امن بود که در آن اعضای این تیم بتوانند بدون ترس از تهدید رشد کنند.
از همان ابتدا، این نظم بر قدرت فوقالعاده آمریکا استوار بود اما این قدرت نه فقط برای خود آمریکا، بلکه برای کل تیم به کار گرفته میشد. این سیاست نه ناشی از نوعدوستی سادهلوحانه بود و نه از یک امپریالیسم نوین و حسابشده، بلکه بر این درک استوار بود که در دنیای مدرن، مسائل اقتصادی و امنیتی باید در سطحی فراتر از یک کشور مدیریت شوند.
سیاستمداران آمریکایی میدانستند که سرمایهداری یک بازی با حاصل جمع مثبت است که در آن همه میتوانند رشد کنند، نه اینکه پیشرفت یکی به ضرر دیگری تمام شود. آنها همچنین فهمیده بودند که در میان دوستان، امنیت میتواند یک منفعت مشترک و غیررقابتی باشد. به همین دلیل، واشنگتن به جای اینکه مانند قدرتهای مسلط پیشین از قدرت خود برای استثمار سایر کشورها استفاده کند، تصمیم گرفت اقتصاد متحدانش را تقویت کند و از امنیت آنها حمایت کند. نتیجه این سیاست، ایجاد یک منطقه روبه رشد از همکاری و اعتماد متقابل در دل یک سیستم بینالمللی خشن و بیرحمانه بود.
اما تسلیحات هستهای، بهعنوان ابزار نهائی جنگ، چالشی منحصر به فرد برای این نظم ایجاد کردند. به نظر میرسید که کشورهایی که به این سلاحها دست پیدا کنند، از استقلال استراتژیک و قدرت بازدارندگی برخوردار خواهند شد، درحالیکه کشورهایی که فاقد آن باشند، آسیبپذیر خواهند ماند. جای تعجب نبود که بسیاری از کشورها به دنبال دستیابی به این فناوری باشند همانطور که همیشه با ظهور فناوریهای جدید نظامی این اتفاق میافتد. اما گسترش گسترده سلاحهای هستهای زمانی متوقف شد که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ راهحلی نسبی برای این مسئله پیدا شد. ایالات متحده تصمیم گرفت که با استفاده از سیاست بازدارندگی، دشمنان هستهای خود را مهار کند، در عین حال با استفاده از زرادخانه خود، نهتنها از خود بلکه از متحدانش نیز محافظت کند، تا آنها نیازی به برنامههای هستهای مستقل نداشته باشند. این ترتیبات در سال ۱۹۷۰ با پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای(NPT) تثبیت شد. بر اساس این توافق، آمریکا، شوروی، بریتانیا، فرانسه، و چین توانستند زرادخانههای هستهای خود را حفظ کنند تا سیاست بازدارندگی ادامه یابد، درحالیکه سایر امضاکنندگان از حق دستیابی به سلاحهای هستهای صرفنظر کردند. این معامله منطقی به نظر میرسید و تا حد زیادی پایدار باقی مانده است، بهطوریکه پس از آن فقط اسرائیل، هند، پاکستان، و کره شمالی به باشگاه کشورهای هستهای پیوستند.
در حوزه تسلیحات هستهای، همواره بیشترین توجه معطوف به ابرقدرتها بوده است و پس از آنها، به کشورهای مانند کره شمالی(که در سال ۲۰۰۶ به سلاح هستهای دست یافت)، عراق(که در پی دستیابی به آن بود)، و ایران(که اکنون در آستانه هستهای شدن قرار دارد). با این حال، به دلیل تحولات اخیر، دو مورد کمتر مورد توجه قرارگرفته، یعنی بریتانیا و فرانسه، اکنون شایسته بررسی بیشتری هستند.
بریتانیا در سال ۱۹۴۱ اولین برنامه تسلیحات هستهای جهان را آغاز کرد و دو سال بعد آن را با پروژه منهتن ادغام کرد. اما پس از جنگ، وقتی واشنگتن همکاری خود را متوقف کرد، لندن تصمیم گرفت به تنهائی ادامه دهد و در سال ۱۹۵۲ اولین بمب خود را با موفقیت آزمایش کرد. از سوی دیگر، فرانسه یک برنامه نظامی هستهای مخفی را در سال ۱۹۵۴ آغاز کرد، در سال ۱۹۵۸ آن را علنی ساخت، و سرانجام در سال ۱۹۶۰ اولین سلاح هستهای خود را آزمایش کرد.
اما چرا فرانسه، درحالیکه تحت چتر هستهای آمریکا قرار داشت، به دنبال سلاح هستهای رفت؟ چون رئیسجمهور فرانسه، شارل دوگل، به تعهدات امنیتی واشنگتن اعتماد نداشت. او معتقد بود که بازدارندگی هستهای گسترده آمریکا یک سراب است و برای اینکه پاریس واقعاً احساس امنیت کند، هیچ راهی جز دستیابی به توانایی هستهای مستقل ندارد. همانطور که دوگل در سال ۱۹۶۳ گفت: «تسلیحات هستهای آمریکا همچنان تضمین اصلی صلح جهانی هستند... اما واقعیت این است که قدرت هستهای آمریکا لزوماً و فوراً به تمام شرایطی که اروپا و فرانسه با آن مواجه میشوند، پاسخ نمیدهد. بنابراین... [ما تصمیم گرفتهایم] که نیروی هستهای مخصوص به خود را داشته باشیم.» فرانسویها این توانایی را «نیروی ضربتی» نامیدند.
برای چند دهه بسیاری از تحلیلگران غیرفرانسوی این منطق را به سخره میگرفتند و آن را بیشتر ناشی از غرور ملی فرانسویها یا بدبینی بیش از حد میدانستند تا یک استراتژی منطقی. اما پس از هفتههای نخست دولت دوم ترامپ، این دیدگاه پیشبینانه به نظر میرسد و دیگر کسی آن را دستکم نمیگیرد.
کلاهی که بر سر اوکراین رفت
با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تصویر هستهای جهان بهطور قابل توجهی تغییر کرد. احتمال رویارویی مستقیم میان ابرقدرتها کمرنگ شد و تهدیدات فوریتر، بیشتر ناشی از پراکندگی مواد و دانش هستهای شوروی سابق به کشورهای دیگر یا گروههای غیردولتی به نظر میرسید. مقابله با این «سلاحهای هستهای سرگردان» به مسئلهای حیاتی تبدیل شد و برنامههایی مانند «قانون کاهش تهدید تعاونی نان- لوگار» که در سال ۱۹۹۱ تصویب شد، برای حل این مشکل ایجاد شدند.
یکی از چالشبرانگیزترین مسائل مربوط به بقایای زرادخانه هستهای شوروی بود که در کشور تازه استقلالیافته اوکراین باقی مانده بود. سایر کشورها بر کییف فشار آوردند که این تسلیحات را به مسکو بازگرداند و در عوض وعده دادند که این اقدام به ضرر اوکراین نخواهد بود. اوکراین که توان چندانی برای مقاومت نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت و این تصمیم در «موافقتنامه بوداپست» در سال ۱۹۹۴ رسمی شد. بر اساس این توافق، بلاروس، قزاقستان و اوکراین به پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای(NPT) پیوستند و در مقابل، ایالات متحده، بریتانیا و روسیه تضمینهایی برای امنیت آنها ارائه دادند.
در همان زمان، برخی این تصمیم را اشتباه میدانستند. برای مثال، «جان مرشایمر»، دانشمند علوم سیاسی، در مقالهای در «فارن افیرز» در سال ۱۹۹۳ هشدار داد که اوکراین در نهایت برای مقابله با تجدید نظرطلبی روسیه به یک توانایی هستهای نیاز خواهد داشت و حفظ این قابلیت، کمهزینهترین راه برای انجام این کار است. او نوشت: «اوکراین نمیتواند با سلاحهای متعارف از خود در برابر روسیهای که دارای سلاح هستهای است دفاع کند و هیچ کشوری، ازجمله ایالات متحده، تضمین امنیتی معناداری به آن نخواهد داد. تسلیحات هستهای اوکراین، تنها بازدارنده مطمئن در برابر تجاوز روسیه خواهند بود.» اما در آن زمان، نگرانی از گسترش سلاحهای هستهای بر نگرانی از جنگهای آینده غلبه کرد و در نتیجه، اوکراینِ پساشوروی با یک ارتش کاملاً متعارف باقی ماند.
به مدت دو دهه، این موضوع چندان مشکلساز به نظر نمیرسید. اما در سال ۲۰۱۴، زمانی که اوکراین بهطور فزایندهای به سمت غرب گرایش پیدا کرد، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، تصمیم گرفت که به کییف درس عبرتی بدهد. او با تحریک جنبشهای جداییطلب در استانهای جنوبی و جنوب شرقی اوکراین، که جمعیت روسزبان داشتند، بهانهای برای مداخله ایجاد کرد و سپس نیروهای روسی را برای «کمک» به این جنبشها اعزام کرد. در نتیجه، کریمه و بخشهایی از دونباس را بهسرعت تصرف کرد. این درگیری کمشدت و مذاکرات بینتیجه سالها ادامه یافت، تا اینکه در سال ۲۰۲۲، پوتین یک تهاجم تمامعیار را آغاز کرد. هدف او این بود که باقیمانده اوکراین را فتح کند و آن را یا مستقیماً به روسیه ملحق کند، یا به مستعمرهای با یک دولت دستنشانده تبدیل کند که دستورات مسکو را اجرا کند.
با توجه به تفاوت فاحش در اندازه و قدرت بین طرفهای درگیر، کمتر کسی انتظار داشت که اوکراین بتواند در برابر حمله گسترده روسیه مقاومت کند. اما این کار را کرد، و هنگامی که مشخص شد کییف به این زودیها سقوط نخواهد کرد، ایالات متحده و اروپا به تدریج حمایت نظامی و اقتصادی خود را افزایش دادند. با گذشت ماهها و سالها، جنگی که در ابتدا بر اساس تحرکات سریع بود، به یک جنگ فرسایشی و موضعی تبدیل شد؛ روسیه همچنان کریمه و بیشتر مناطق دونباس را در کنترل داشت، در حالی که اوکراین به بخشی از قلمرو روسیه در نزدیکی کورسک چنگ زده بود. دولت بایدن و متحدان اروپاییاش متعهد بودند که کییف را در میدان نبرد نگه دارند، اما تمایل پوتین به استفاده از تمام منابع عظیم کشورش به او برتری نسبی میداد.
سپس، ترامپ بار دیگر به کاخ سفید بازگشت. او در جریان مبارزات انتخاباتی خود وعده داده بود که جنگ را در یک روز پایان خواهد داد، بدون اینکه توضیح دقیقی درباره چگونگی آن بدهد. با آغاز دوره دوم ریاستجمهوری او، جزئیات سیاستهای دولتش کمکم روشن شد و به نظر میرسد که این برنامهها اساساً بر وادار کردن اوکراین به پذیرش خواستههای روسیه متمرکزند: واگذاری سرزمینها، تضعیف قدرت نظامی، تغییر دولت، و چرخش دوباره به سمت شرق. هنوز مشخص نیست که گرایش شدید دولت ترامپ به سمت مسکو تا کجا پیش خواهد رفت، هم به دلیل ابهامات ناشی از این تغییر بزرگ در سیاست خارجی آمریکا و هم به دلیل ناهماهنگی در مواضع اعلامی دولت ترامپ. اما در هفتههای اخیر، تغییرات به اندازهای بودهاند که بهوضوح نشان دهند که دیگر نمیتوان به وعدههای پیشین آمریکا در قبال اوکراین و سایر کشورها به طور کامل اعتماد کرد. درست مانند دوگل، مرشایمر نیز حق داشت. بازدارندگی هستهای گسترده یک توهم بود و کشورهایی که به آن اعتماد کرده بودند، بازیچهای بیش نبودند. این مسئله برای بسیاری از کشورهایی که احساس خطر میکنند، یک پرسش مهم را مطرح میکند: چرا نباید راه فرانسه را در پیش گرفت و با توسعه نیروی ضربتی (force de frappe) خود، امنیتشان را تضمین کنند؟
کشور بعدی کیست؟
حالا که ایالات متحده به یک متحد غیرقابل اعتماد تبدیل شده است، کشورهایی که به دنبال محافظت هستند، میتوانند راه دیگری را انتخاب کنند: تأمین بازدارندگی گسترده از سوی یک قدرت دیگر. به عنوان مثال، «فریدریش مرتس»، صدراعظم جدید آلمان، اعلام کرده که قصد دارد با بریتانیا و فرانسه مذاکره کند تا ببیند آیا میتوانند چتر هستهای خود را برای آلمان نیز گسترش دهند. دیگر اعضای ناتو نیز ممکن است به فکر اقدامی مشابه بیفتند. «کر استارمر»، نخستوزیر بریتانیا، و امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه، نسبت به این ایده نظر مثبتی دارند، و این احتمال وجود دارد که یک بازدارندگی واقعاً اروپایی شکل بگیرد. چنین تحولی میتواند مفید باشد و در دنیای پساآمریکایی به ثبات امنیت اروپا کمک کند. اما خیانت واشنگتن تردیدهای عمیقی درباره هرگونه بازدارندگی گستردهی جدید ایجاد خواهد کرد، زیرا نشان میدهد که این تعهدات موقتی و ناپایدارند، نه پایدار و قابلاعتماد. در گذشته، لندن به واشنگتن اعتماد نداشت و پاریس به هیچیک از این دو کشور اطمینان نمیکرد. پس چرا کشورهای دیگر اکنون باید به لندن و پاریس اعتماد کنند؟ همانطور که ضربالمثل میگوید: «یک بار فریبم بدهی، تقصیر توست؛ دوبار فریبم بدهی، تقصیر خودم است.»
بنابراین، برخی کشورها ممکن است تصمیم بگیرند که برای اطمینان از امنیت خود، مستقیماً به دنبال سلاحهای هستهای بروند. با وجود تمام محدودیتهای کنونی برای جلوگیری از چنین سناریویی، این کار آسان نخواهد بود. آنها باید تخصص هستهای پیشرفته، مقادیر زیادی مواد شکافتپذیر، و توانایی تولید سلاحهای پیشرفته را به دست آورند. چنین اقدامی نیازمند سالها تلاش مداوم و سرمایهگذاری دهها میلیارد دلاری خواهد بود. اما قطعاً غیرممکن نیست.
اسرائیل در دهه ۱۹۵۰ برنامه تسلیحات هستهای خود را آغاز کرد و در این مسیر کمکهای زیادی از فرانسه دریافت کرد. گفته میشود که اسرائیل تا اواخر دهه ۱۹۶۰ نخستین بمب خود را توسعه داد و در دهههای بعد چند صد کلاهک دیگر به زرادخانهاش افزود.
از سوی دیگر، پس از آنکه دشمن دیرینهاش هند به سلاح هستهای دست یافت، پاکستان نیز در دهه ۱۹۷۰ یک برنامه مخفیانه هستهای را آغاز کرد. با دریافت کمکهای فراوان از چین و کره شمالی، اسلامآباد در سال ۱۹۹۸ توانست یک سلاح هستهای را با موفقیت آزمایش کند.
ژاپن به جای توسعه یک برنامه هستهای کامل، یک توانایی هستهای نهفته را ایجاد کرده است نوعی بمب در زیرزمین که در صورت لزوم میتوان بهسرعت آن را به یک سلاح تبدیل کرد. از دهه ۱۹۶۰، توکیو متعهد شده است که سلاح هستهای نداشته باشد، آن را تولید نکند، و اجازه ورود آن را به خاک ژاپن ندهد.
اما در عین حال، یک برنامه پیشرفته انرژی هستهای غیرنظامی، ذخایر بزرگی از پلوتونیوم جداشده، و یک صنعت دفاعی قدرتمند ایجاد کرده است.
اگر هر دولتی در ژاپن تصمیم بگیرد، میتواند ظرف چند ماه آخرین گامها را برای دستیابی به تسلیحات هستهای بردارد البته در صورت پذیرش واکنشهای داخلی و بینالمللی که به دنبال آن خواهد آمد.
دو نامزد آشکار برای هستهای شدن، اوکراین و تایوان هستند؛ دو کشوری که آشکارا با تهدید همسایگان قدرتمند و مجهز به سلاح هستهای روبهرو هستند.(تایوان تاکنون دو بار، در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، تلاش کرده است که به سلاح هستهای دست یابد، اما هر دو بار ایالات متحده مداخله کرد و مانع شد.) اما اگر این کشورها بار دیگر چنین تلاشی را آغاز کنند، ممکن است همسایگانشان پیش از تکمیل این روند، به آنها حمله کنند. بنابراین، تلاش برای کسب امنیت میتواند به جنگ پیشگیرانه و حتی نابودی ملی منجر شود.
اگر نظم جهانی همچنان رو به فروپاشی برود، به احتمال زیاد کره جنوبی اولین کشوری خواهد بود که به این موج جدید پیوسته و یک قدرت هستهای جدید شود.
این کشور در سال ۱۹۷۵ به پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای(NPT) پیوست، اما میتواند هر زمان که بخواهد از آن خارج شود. ممکن است سئول به این نتیجه برسد که برای مقابله با تهدید کره شمالی، نیاز به یک توانایی هستهای مستقل دارد.
مقامهای کره جنوبی پیش از این هم درباره این احتمال صحبت کردهاند، و اگر ایالات متحده نشانههایی از عقبنشینی و کاهش تعهدات امنیتی خود نشان دهد، این بحثها بهطور جدی شدت خواهند گرفت. اگر سئول به سمت هستهای شدن برود، ژاپن احتمالاً بلافاصله از آن پیروی خواهد کرد. در نهایت، استرالیا نیز ممکن است به این گروه بپیوندد و برنامه تسلیحات هستهای خود را که در دهه ۱۹۷۰ کنار گذاشته بود، از سر بگیرد.
آغاز یک رقابت جدید در اروپا
در اروپا، برخی از ژنرالهای لهستانی علناً این ایده را مطرح کردهاند که به جای تکیه بر فرانسه و بریتانیا، لهستان میتواند یک نیروی هستهای مستقل برای خود ایجاد کند.
در ۷ مارس(17 اسفند)، «دونالد توسک»، نخستوزیر لهستان، در سخنرانی خود در پارلمان این کشور، بهنوعی این ایده را تأیید کرد. او گفت: «لهستان باید به سمت مدرنترین امکانات حرکت کند، از جمله در زمینه تسلیحات هستهای و سلاحهای غیرمتعارف پیشرفته. خرید سلاحهای سنتی و متعارف دیگر کافی
نیست.»
در همین حال، مقامهای کشورهای نوردیک و بالتیک(مانند سوئد و فنلاند) احتمالاً در جلسات خصوصی در حال بحث درباره گزینههای هستهای خود هستند. سوئد تا دهه ۱۹۷۰ یک برنامه مستقل هستهای داشت، و ممکن است اکنون دوباره به آن
بازگردد.
هیچیک از این احتمالات قطعی نیستند، بهویژه چون هنوز مشخص نیست که دولت ترامپ واقعاً چقدر در مسیر کنار گذاشتن اتحادهای قدیمی آمریکا پیش خواهد رفت.
اما اگر این اتفاق بیفتد، نباید تعجب کرد که متحدان سابق آمریکا برخی از تصمیمات گذشته خود را که بر اساس حمایت پایدار آمریکا گرفته بودند، بازنگری کنند. هنوز بسیار زود است که پیشبینی کنیم این دنیای جدید و عجیب چگونه پیش خواهد رفت.
اما یک چیز روشن است: موانع روانی که برای دههها مانع از گسترش سلاحهای هستهای شده بودند، ممکن است همین حالا فرو ریخته
باشند.