درگیری با تروریستها
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
شخصیت آفاق برای والدینش ناشناخته بود او تحت تاثیر عوامل گروه مبارز پان-اسلامی مورد القائات فکری در زمینه ایده جهاد و شهادت قرار گرفته و حاضر شده بود یک عامل بمبگذار انتحاری شود.
3 ساعت پس از آنکه او خودش را منفجر کرد پلیس با این خبر به خانه آفاق آمد. مادرش گفت او حتی نمیدانست چگونه دوچرخهسواری کند.
آفاق خودرو مملو از مواد منفجره را به یک مقر نظامی کوبیده بود.
مادرش ادامه داد: او حتی به من هم هیچی نگفت و الا قبل از رفتن او را حداقل در آغوش میگرفتم. من تنها مادری در کشمیر نیستم که پسرش را ازدست داده است. او برای فرزند بیکار دیگرش در جستوجوی کار بود.
مادر آفاق در حالیکه مرا تا گورستان همراهی میکرد پرسید: آیا میتوانی کاری برای او انجام دهی؟
در این گورستان به همراه آفاق50 سنگ قبر دیگر وجود دارد که متعلق به مردانی است که در طول مناقشه در کشمیر کشته شدهاند. بر روی سنگ قبرهای مرمری نام و سن کشته شدگان حک شده است. بیشتر آنها در سنین بین 17 تا 24 سالگی قرار داشتند.
سایر علائم و نشانههای خشونت و مرگ در دور بر من پراکنده شده بودند.
چند روز بعد من با فردی به نام مقبول شیخ در یک خانه مخروبه در یک منطقه سرینگر ملاقات کردم. او که سنی حدود 40 سال داشت بهیار بیمارستان پلیس سرینگر بود.
مقبول شیخ تنها کارشناس کالبد شکافی در این بیمارستان بود جایی که بیشتر کسانی که در سرینگر و اطراف کشته میشدند را به آنجا میآوردند. در زمان شروع درگیریها و شورشهای مسلحانه مقبول شیخ بدن 12000 جسد مرد و زن و کودک را شکافته و بههم دوخته بود.
در چشمهایش غم و اندوه ابدی موج میزد، 25 سال پیش وقتی او این شغل را در بخش پزشکی ایالتی شروع کرد مقبول شیخ آدم خوششانسی بود. او گفت: وقتی دیروز بعد از کار مقداری میوه برای دخترم خریدم او پاکت میوه را انداخت و داد و فغان راه انداخت که لباسهای من بوی خون میدهد. بچههایی که قبل یا بعد از قیام مسلحانه در دهه 90 میلادی متولد شدهاند خیلی با ترس و جنگ مأنوسترند.
دختر عمهام که در اوایل دهه90 میلادی روزی که درگیری مسلحانه در اطراف بیمارستان جریان داشت متولد شد یک بازی رایانهای به نام «ارتش مبارزان» را خیلی دوست داشت.
من مشاهده میکردم که او در بازی از تفنگهای چوبی و نارنجکهای پارچهای استفاده میکند. آنها به گروههای مختلف تقسیم شده و در مواضع مختلف سنگر میگرفتند. یک پسربچه فریاد زد «آتش» و بازی شروع میشد.
در واقع آنها نمایشنامه خونینی که در دور و برشان به وقوع میپیوست را شبیه سازی میکردند اما وقتی برف میبارید و تفنگها غلاف میشدند او و دوستانش آدم برفی درست کرده و برای چشمهایش از زغال چوبی استفاده میکردند.
دختر عمهام میگفت برای خودش یک کارت شناسایی درست کرده که بدون آن هیچجا نمیرود. او سپس از من خواست کارت شناساییام را نشان دهم من از روی تنبلی به او گفتم کارت ندارم.
او با تعجب پرسید: شما کارت شناسایی ندارید! چرا؟ مگر شما در دهلی پلیس یا ارتش ندارید؟
نوشتن در مورد چنین خونریزیهایی دردناک بود اما در عین حال باعث میشد من از درون آزاد شوم. چند سال قبل یک کاپیتان جوان ارتش هند که در اطراف روستای ما مستقر بود پدر بزرگم را بهخاطر اینکه آن پیر مرد کارت شناسایی همراهش نبود مورد اذیت و آزار قرار داده بود.
من آن موقع عصبانی بودم و نمیتوانستم کاری انجام دهم. به عنوان یک خبرنگار اکنون میتوانم در مورد آن بنویسم.
سه هفته بهسرعت گذشت آنها خوشحالی مرا بهخاطر اینکه به عنوان یک خبرنگار به موطنم بازگشته بودم خراب کردند.
وقتی به حرفهای مردم گوش میدادم که در مورد مرگ، ترس و تحقیر صحبت میکردند برایم خیلی دردآور بود، این مسئله مرا به شدت عصبانی و رنجور میکرد. اما من مجبور بودم برگردم و اوقات بیشتری را در کشمیر بگذرانم. هیچ چیز در دهلی برایم مهمتر و واجبتر از نوشتن در مورد کشمیر نبود اما مجبور بودم برای کار به دهلی بازگشته تا دوباره بتوانم به کشمیر برگردم.
برای خدا حافظی پیش پدربزرگ رفتم و شب را در دهکده با او گذراندم. زمستان به معنای بارش برف، حرکت سنگین و آرام زندگی و ریخته شدن خون کمتری در کشمیر است.
پدربزرگ چشمانتظار آرامش نسبی در ماههای سرد سال توأم با سرماخوردگی و سرمازدگی بود. ما با فراغت خاطر و بیتفاوت نسبت به وز وز تلویزیون چای مینوشیدیم و حرف میزدیم که ناگهان مجری تلویزیون با هیجان و با صدای بلند اعلام کرد: «تروریستها به پارلمان (هند) حمله کردهاند»! ما با نگاه کردن به تصاویر تلویزیون خشکمان زد: آژیرهای خودروهای پلیس به صدا درآمدند، سربازان و نیروهای امنیتی در حال دویدن بودند، تیراندازی به سمت تروریستها شدت گرفته بود، دود ناشی از شلیک گاز اشکآور همه جا را پوشانده بود، صدای تبادل آتش بین طرفین شنیده میشد.
جسد یکی از تروریستها در پلههای پارلمان افتاده بود، نمایندگان وحشتزده با عجله از پارلمان خارج میشدند. ما فورا از این هراس داشتیم که جنگی ممکن است بین هند و پاکستان در بگیرد، پدربزرگ آهی کشید و گفت: این زمستان برف رنگ خون به خود خواهد گرفت.
در پایان روز جزئیان بیشتری از حمله به پارلمان آشکار شد. قانونگذاران در جلسه صبح پارلمان زیر گنبد تالار مرکزی ساختمان که در قلب دهلینو واقع شده اجتماع کرده بودند.
آنها با عصبانیت در مورد دخالت وزیردفاع هند در یک رسوایی تسلیحاتی بحث و جدل میکردند.
خودروهای سفید امباسادور زیادی در خیابانهای اطراف پارک کرده بودند. حادثه حمله به پارلمان حوالی ظهراتفاق افتاد. در ساعت حدود 11/30 نیروهای پلیس متوجه شدند که یک ماشین امباسادور با پنج سرنشین به دروازه اصلی پارلمان نزدیک میشود. به نظر میرسید این خودرو مجوز لازم برای ورود به پارلمان را داشته و آن را به شیشه جلو ماشین نصب کرده بود از این رو آنها بدون مشکلی از دروازه اصلی وارد محوطه ساختمان پارلمان شدند.
خودرو چند لحظه بعد با یکی از ماشینهای پارکشده تشریفات معاون ریاست جمهوری هند که انتظار میرفت هر لحظه از پارلمان خارج شود تصادف کرد. نیروهای پلیس سریعا به طرف ماشین امباسادور دویدند و در همین حین درهای خودرو باز شد و پنج مرد مسلح شروع به تیراندازی به پلیس کردند. قبل از اینکه کسی بخواهد عکسالعملی نشان دهد آنها در زیرزمینهای بزرگ پارلمان پراکنده شدند. سخنگوی پارلمان ناگهان روند جلسه پارلمان را متوقف و آن را به وقت دیگری موکول کرد. پیامهای هشدارآمیز سریعا بین بیسیمهای پلیس صادر شد: «تروریستها به پارلمان حمله کردهاند». نیروهای شبهنظامی و پلیسهای بیشتری به صحنه حادثه فرا خوانده شدند. تیراندازی شدیدی در بیرون از ساختمان پارلمان بین طرفین در گرفت.
در داخل 200 نماینده پارلمان به دام افتاده بودند، آنها به مدت نیم ساعت داشتند به صدای رد و بدل شدن گلولهها و انفجار نارنجکها گوش میدادند. این حمله تا ظهر به طول انجامید، 5 مرد مسلح کشته شدند 8 نیروی پلیس و یک باغبان هم در جریان این حادثه جانشان را از دست دادند.
پس از این حمله تنش و خصومت بین دوکشور افزایش یافت و هندوستان نیم میلیون سرباز را به مناطق مرزی این کشور با پاکستان گسیل داشت.