چشم به راه سپیده
تو را غایب نامیدهاند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زدهاند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمیدانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را میخوانند، ظهورت را از خدا میطلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر میشوی، همه انگشت حیرت به دندان میگزند با تعجب میگویند که تو را پیش از این هم دیدهاند. و راست میگویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه میرسد، صاحبدلان «دل» از دست میدهند و قرار از کف مینهند و قافله دلهای بیقرار روی به قبله میکنند و آمدنت را به انتظار مینشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه میلاد باشکوهت، با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه میکنیم.
امام غریب پرده نشین
سایه ات هست تا به روی زمین
ای امید جهان چه بهتر از این
قدمِ تو محول الاحوال
نفسِ تو نسیم فروردین
چشم ما با تو میشود روشن
زندگی با تو میشود شیرین
ای که ماه شب چهاردهم
در حضور تو میکند تمکین
ای که خورشید در مقابل تو
قرنها روی خاک، سوده جبین
قاب قوسین ابرویتای نور
بسته بر بام نُه فلک آذین
غنچه غنچه ز شوق خندیدند
سوسن و یاس و لاله و نسرین
هر گلی که محمدی شده است
شده از مقدَمِ تو عطرآگین
هر کجا که تویی بهشت آنجا است
بی خیال بهشت و حورالعین
کهکشان تشنه کرامت توست
ای رهین تو خوشه پروین
با تماشای پرچم سبزت
شده پاییز با بهار، قرین
ما همه غائب و تویی حاضر
ای امامِ غریبِ پردهنشین
موی پر پیچ توست، سوره لیل
شهدِ ناب کلام تو والتّین
جدّه ات شرحِ سوره کوثر
جدّ تو کُنهِ سوره یاسین
دست تو دست کیست؟ دست خداست
چشمهای تو چیست؟ عینِ یَقین
شرح توحید ما ولایت توست
ای که آغوش توست حصنِ حصین
پرِ پرواز ماست واعتصموا
نخی از شال توست حبلِ متین
تا به هر کس نظر میاندازی
میشود همنشینِ علّیین
جلوه نور در دلِ ظلمات
رحمتی فی السَّماءِ و الاَرَضین
پرچمت را که بر میافرازی
بیرق کفر میرود پایین
شکرِ بیحد که بود از آغاز
گِلِ ما با محبتِ تو عجین
پس اَعوذُ بِرِبِّکَ یا نور
از شیاطینِ در یسار و یمین
در مَثَل قابل مقایسه نیست
پر گنجشک با پر شاهین
ما اسیر همیشه نفسیم
صاحبِ خانههای دل چرکین
با دعای فرج بزرگ شدیم
حک شده بر لبانمان آمین
ما مسلمان آستان توایم
بهتر از این ندیدهایم آیین
سیصد و سیزده نفر عاشق
عاشقان بدون جایگزین
در رکاب تواند تا محشر
تا گذرگاههای یوم الدین
قسمت این شد که از ازل باشی
بر رکابی پیمبرانه نگین
در پی توست حضرت عیسی
تشنه یوسف است بنیامین
بر سر سفره ی تو میکائیل
می نشیند کنار روح الامین
هست در کوچه باغ هر چه غزل
شعر ناب تو عاشقانهترین
آسمان دور مانده از دستم
پس برایم کمی ستاره بچین
دوستی با تو شادی محض است
بر سر سفره ی دلم بنشین
از قدیم و ندیم میگویند
دل بیدوست، میشود غمگین
کاش هنگام دیدنت در خواب
بر نمیداشتم سر از بالین
مایه شادی کریمان است
به نوایی اگر رسد مسکین
رعد، یعنی زمانِ گریه تو
آسمان سینه میزند، سنگین
هیچ راهی به جز ظهورت نیست
در نگاهِ دلِ حقیقت بین
برگ سبزی برایت آورده
شاعری که نداشت بیش از این
احمد علوی
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغی ست
در سینه هر اهل دل و دلشده داغی ست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی ست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی ست
از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
کی یار سفر کرده ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
از باب صفا، قبله ما کی به در آید
بی بال و پران را پر و بالی دگر آید
کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسله زلف، دو صد سلسله داری
با آن که خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
ای گمشده مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخساره خود پرده گشایی؟
ما ریزه خوریم و تو ولی نعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، واماندهتر از ما
ما بیخبریم از تو و تو با خبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلتای منتظَر از ما
ما شب زدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بینالمللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمری ست که در بوته عشقت به گدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هر چند که ما بهره ور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیده آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو
علی انسانی
چشمه فیاض
مهدی است آنکه نهضت قرآن به پا کند
مهدی است آنکه نیک و بد از هم جدا کند
مهدی است آنکه پرتو توحید پاک را
در قلبهای تیره و آلوده جا کند
مهدی است آن که در شب میلاد او خدا
او را به (مَرحبا لِکَ عِبدی) ندا کند
مهدی است آنکه حُسن دلارای احمدی
از چهره مبارک خود رونما کند
مهدی است آنکه پرچم اسلام راستین
بر قلعههای محکم دشمن بهپا کند
مهدی است آنکه کاخ عظیم ستمگری
با یک نهیب خویش دچار فنا کند
مهدی است آنکه داد سرای نهائیش
بر پایههای عدل خدائی بنا کند
مهدی است آنکه کینه و بغض و نفاق را
تبدیل بر محبُت و صلح و صفا کند
مهدی است آنکه چشمه فیاض علم را
بر تشنگان دانش و عرفان عطا کند
مهدی است آنکه از نظری بر جمال او
هر دردمند غمزده کسب شفا کند
مهدی است آنکه مژده فجر طلوع خویش
از پایگاه کعبه بهگوش آشنا کند
مهدی است آنکه دولت عدل جهانیش
حقّ عظیم عترت و قرآن ادا کند
مهدی است آنکه وقت نماز جماعتش
عیسی به صد نیاز به او اقتدا کند
مهدی است آنکه تابش خورشید طلعتش
قبر نهان فاطمه را برملا کند
برخیز و باز دامن لطفش (حسان) بگیر
شاید که از کرم به تو هم اعتنا کند
حسان
رحمت بیحساب
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
در دل این کویر تفیده
بحر جوشید و آب پیدا شد
چشمِ چشم انتظارها روشن
روی حق بینقاب پیدا شد
در جمال منورِ یک ماه
چارده آفتاب پیدا شد
همه عالم تراب مقدم او
هیبت بوتراب پیدا شد
چشمتان روشنای مسلمانان
روح اسلام ناب پیدا شد
اهل ایمان امانتان آمد
که امام زمانتان آمد
او همان وجه ذات ذوالمنن است
عالمی را چراغ انجمن است
او همان کعبه وصال خداست
که وجودش مطاف مرد و زن است
نه به بتخانه چون خلیل خدا
او به هر جا بت است، بت شکن است
بر لبش دم به دم کلام خداست
با خدا لحظه لحظه هم سخن است
گر چه ما دورش از وطن دیدیم
ماه مصر است و یوسف وطن است
هم به دستش زمام ملک وجود
هم امام تو، هم امام من است
آفرینش بود به فرمانش
پدر و مادرم به قربانش
نه زمین باد نه زمان بیتو
شده دلگیر آسمان بیتو
ذکر ما در هجوم ظلم و ستم
گشته «الغوث و الامان» بیتو
شعله «الفراق» جای نفس
خیزد از سینه جهان بیتو
نه به گل هست چشمِ دیدارم
نه به دل شوقِ بوستان بیتو
دور هم صبح جمعهها تا کی
جمع گردند دوستان بیتو؟
گرچه باشد چراغ بسیارش
مانده تاریک، جمکران بیتو
قبر پنهان مادرت زهرا
همچنان مانده بینشان بیتو
تو که خورشید عالم جانی
تا به کی پشت ابر پنهانی
حاج غلامرضا سازگار
چشمه انوار الهی
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
سلطان عصر، آن که به قصر جلال او
شاهان تاج دار، فقیرند و بینوا
خاک درش که سرمه چشم ملائک است
در چشم مردمان بود آن خاک، توتیا
بر کوه اگر بخوانی مدح و ثنای او
آید صدا ز کوه که روحی لک الفدا
از امر او بتابد در آسمان نجوم
از حکم او بگردد گِرد زمین سما
از روی او پدید است انوار کردگار
وز رای او عیان است آثار انبیا
از عرش تا به کرسی و از لوح قلم
از ماه تا به ماهی و از خاک تا هوا
از نور تا به ظلمت، از دیو تا پری
از ذرّه تا به خورشید از بدر تا سُها
بر خوان نعمتش همه را چشم انتظار
بر فضل و رحمتش همه را روی التجا
خِضر و مسیح و صالح و ایّوب و الیَسع
نوح و کلیم و یوسف و یعقوب و ارمیا
ذوالکفل و لوط و یوشع و ادریسِ پاک دین
داوود و هود و یونس و لقمانِ پارسا
بالجمله تا به خاتم از آدم صفی
او را تمام مدح گر و منقبت سرا
جود و کرم تو راست، لک الجود و الکرم
عزّ و علا تو راست، لک العزّ و العلا
وصف و صفت تو راست، لک الوصف و الصّفة
مدح و ثنا تو راست، لک المدح و الثّنا
فضل و نعم تو راست، لک الفضل و النّعم
ملک و بقا تو راست، لک الملک و البقا
چون من زبان گشایم در مدح حضرتت
روح الامین بگوید طوبی و مرحبا
شاها «طرب» به مدح تو دم میزد ز صدق
حاشا اگر قبول نفرمایی از عطا
میرزا محمدنصیر (طرب) اصفهانی