kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۵۵۸۵
تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۱۷
جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- ۹۵

نگاه آمریکایی‌ها به یک بریتانیایی

 
 
 
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
به سختی می‌توان گفت که دخالت آمریکا در کمیته‌های اروپایی از حمایت بومی برخوردار نبوده است، زمانی که افرادی چون اسپندر و آرون [که خود اروپایی بودند] بقای اروپا را با منجی آمریکایی امکان‌پذیر می‌دانستند [و معتقد بودند آمریکا همچون روحی در کالبد اروپاست که زندگی و بقا بدون او معنا نخواهد داشت!]. اسپندر ویژگی‌های جذاب دیگری برای کارفرمایان آینده خود داشت. او به عنوان بخش مهمی از گروه مَکسپوندِی (مک‌نیس، اسپندر، اودن، دِی لوئیس) پیوند مهمی با اشراف ادبی لندن (که هنوز به بسیاری از مظاهر کریه غرور و خودپسندی دوره بلومزبری چسبیده بودند، اما اعضای آن بی‌درنگ تسلیم افسون اسپندر شدند) برقرار کرد. 
جوسلسون شخصاً ناسازگاری [و یک‌دندگی] عنصر بریتانیایی را در اولین کنگره برلین تجربه کرده بود و بسیاری از استراتژیست‌های آمریکایی از حال و هوای برتربینی و غروری که تحت تأثیر روشنفکران بریتانیایی ایجاد شده بود، عصبانی بودند. 
استوارت همپشایر توضیح داد: «پیشینه‌های مهمی برای همه این‌ها وجود دارد». 
«من معتقدم، در سال ۱۹۴۹ بنیاد فورد به لندن آمد و جلسه بزرگی در یک هتل (که بسیاری از روشنفکران پیشرو به این هتل فراخوانده شدند) برگزار کردند. 
در آن زمان آن‌ها سرمایه‌ای داشتند که ارزشش از کل ذخایر ارزی بلوک استرلینگ1 بیشتر بود. 
بنابراین روشنفکران آمدند و بنیاد فورد به آن‌ها زمین پیشنهاد کرد، اما آن‌ها گفتند: نه متشکر، ما وضعمان خوب است ما همه ارواح را داریم و این برای ما کافی است. [آنچه خوبان همه دارند ما داریم]. 
بریتانیایی‌ها سرد بودند و چیزی آن‌ها را خوشحال نمی‌ساخت. آن‌ها چند چیز بسیار کوچک خواستند که آمریکایی‌ها فکر کردند دیوانه هستند. 
زمینه رفتارشان این بود که یک حس ضدآمریکایی عمیق و فروید گونه وجود داشت. 
نوعی غرور ویکهامی [غروری که ویژه دانشجویان و یا فارغ‌التحصيلان وینچستر کالج بود] که با [برتربینی] جناح چپ چینی به هم می‌رسید و افرادی چون امپسون و فورستر مظهر کامل این تفکر بودند. [امپسون کمونیسم چینی را برتر از کمونیسم بلوک شوروی می‌دانست. او با چین و بریتانیا احساس همدردی می‌کرد و دو بلوک شوروی و آمریکا را دو کشور استعمارگر توصیف می‌ نمود]. 
یادم می‌آید فورستر یک بار با لیونل تریلینگ در نیویورک ماند. تریلینگ (که یک کتاب درباره فورستر داشت و یک «انگلیسی‌دوست» نگون‌بخت به شمار می‌رفت که تا آن زمان هرگز به انگلیس نرفته بود) خیلی پَکَر بود. 
فورستر به او گفت که نیاز دارد برای برخی مراسمات یک پیراهن بخرد و تریلینگ او را به [فروشگاه] برادران بروکس برد. 
اما وقتی فورستر به آنجا رسید نگاهی انداخت و گفت: خدای من، من این‌جا نمی‌توانم چیزی بخرم. 
و این [جمله] خلاصه آن [چه که ما درباره غرور بریتانیایی و احساسات ضدآمریکایی آن‌ها مطرح کردیم] را بیان می‌کرد».
اسپندر که پس از جنگ برای کمیسیون کنترل بریتانیا کار کرد، به خوبی به نیازهای دولت در حوزه سیاست فرهنگی واقف 
بود. 
از آن تاریخ، او زمان زیادی را در آمریکا گذراند، جایی که خود را تحت مسئولیت جان کرو رَنسم، آلن تِیت، و دو محافظه‌کار [به اسم] بن تِیت و سناتور رابرت تَفت یافت. 
اسپندر با همه همکاران بریتانیایی خود روابط عمیقی برقرار کرد. 
او تنها پلی بود که آمریکایی‌ها برای پیشروی به سوی متحدین سرکش و بدقلق خود به آن نیاز داشتند. 
اما بیشترین استعداد او که باعث ‌شد دیگران به او طمع کنند، به ادعای همسرش ناتاشا، این بود که به راحتی فریب می‌خورد. 
ناتاشا گفت: «البته استیون تمام مؤلفه‌های لازم برای انتخاب شدن به عنوان یک جلودار را داشت. 
او یکی از بزرگ‌ترین [توابین و] بازگشتگان از [نیمه راه] کمونیسم بود2 و قابلیت فراوانی در گول خوردن نشان می‌داد، زیرا بسیار بی‌گناه بود. 
پدرش توسط لوید جرج (صدراعظم صهیونیست بریتانیا) فریب خورده بود. 
آن‌ها خانواده‌ای بودند که به همه اعتماد می‌کردند، هرگز به ذهنشان خطور نمی‌کرد مردم به آن‌ها دروغ بگویند». هزینه این ساده‌لوحی مادرزادی بعداً ثابت شد که 
بالا بود.
پانوشت‌ها: 
1- گروهی از کشورها که ارز و یا پشتوانه ارزی خود را به پوند استرلینگ قرار داده بودند، و بخش عمده‌ای از آن‌ها جزو مستعمرات بریتانیا بوند
2- او تمامی سخنان و اظهارات خود درباره کمونیسم را پس گرفت.