گزارشی درباره رمان «ماه و بلوط» نوشته محسن مؤمنی شریف
با عشق برای کردستان
«ماه و بلوط» جدیدترین رمان محسن مؤمنی شریف است. ماجراهاي اين رمان در كردستان و در دوران جنگ تحميلي و سالهاي 59 تا 68 رخ ميدهد.
مجید آقایی، استاد دانشگاه یورک کانادا درباره این رمان نوشت: میخواهم به کتاب «ماه و بلوط» بپردازم که محسن مؤمنی شریف
چه بهرههایی برده است. به نظر میرسد که نویسنده، کتاب را از پی و مسیر خوانش و فضای حقیقی کردستان دریافت کرده است. این یکی از مؤلفههای مهم است. خواننده در مواجهه با شخصیتهای این کتاب نوعی نزدیک بودن به علقههای درونی را احساس میکند. این علقهها ما را به حس گفتوگو کردن به جای حس انزجار نزدیک میکند. من شیفته شخصیت ملاعبدالکریم شهری کندی شدم. کاملاً به فخامت و فخر این شخص اشاره میشود. این آدم میتواند فضا را ارتباط بدهد. درک عمیقی که از ادبیات فارسی و زبان فارسی در کنار زبان کردی دارد، ما را وارد یک حس پیوند میکند. شیوه روایی که انتخاب شده است، محصول یک نوع روایت از منظر اول شخص است. حاصل تجربه راوی در مواجهه با یک بازجو بیان میشود. در شیوه روایی اول شخص تکنیکهای مختلفی داریم. انسان در تنهائی خویش شروع به مونولوگ گفتن میکند. در حوزه روایت ایرانی مونولوگها را در پیوند با یک جمع بیان میکنیم. قصه عقل سرخ و آواز پر جبرئیل، وقتی سهروردی شروع به روایت میکند، آنها را در قالب یک جمع میگذارد. در سلامان و ابسال هم همینگونه است. انگار بیان خودمان را در مقام جمع بیان میکنیم. این
نحوه بیان به شدت ما را به حوزه روایت ایرانی نزدیک میکند.
محسن مؤمنی شریف، نویسنده این رمان هم درباره آن گفت: زمانی که کتاب دیگرم «راز گل سرخ» که مربوط به شهید صیاد شیرازی است، رونمایی میشد با خودم گفتم این کتاب صاحب دارد. اما برای کتاب ماه و بلوط کسانی زحمت کشیدهاند که نام همگی در سایتی که به نام کتاب طراحی شده، آورده شده است. کتاب «ماه و بلوط» اثر کوچکی برای شناسایی کردستان است. مقام معظم رهبری
همواره نگاه حقشناسانهای نسبت به کردها دارند. کردها همواره مرزبانان ایران بودند. شهدایی که کردستان داد، کمتر از اقوام دیگر نیست. وامدار جانهای پاکی هستیم که فدا شدند. خیلی مدیون بچههای تاریخ شفاهی هستیم. انشاءالله خداوند توفیق بدهد که تاریخ شفاهی را بهدرستی بیان کنیم. سوره مهر پر از دوستان کاردان در حوزههای مختلف است. یکی از بخشهای درخشان بخش ویراستاری است. ویراستاری کاری سخت بود. روایتهای متعددی در کتاب وجود داشت و لحنی که من اصرار داشتم تا آخر کار بماند. همیشه دغدغهام این بود که قبل از چاپ خوانده شود تا بدون اشتباه به دست خوانندگان برسد.
بریدهای از کتاب ماه و بلوط
اما برای جلال، آن زن کولی که کسی نبود؛ از وقتی دلش برای دختر چشم و ابرو سیاهی لرزیده بود، دیگر هیچ چشم و ابرو و خط و خالی برایش حلاوت نداشت. بعد از آن، مقیاس و معیار همه زیباییها برای او، ستاره بود؛ با آن چشمهای سیاه عمیق که دو خورشید در آنها میدرخشید و به بیننده زندگی میبخشید. جلال، نه تنها در خیالش، بلکه در خوابهایش هم، او را درهالهای از وقار و متانت میدید...ای عشق،ای عزیزترین میهمان عمر، دیر آمدی به دیدنم، اما خوش آمدی.