پاسداشت 26 دی فرار محمدرضا پهلوی
وقتی دیوار ظلم شکست
سحر، نزدیک بود. پلههای پشتبام را جارو کشیدیم. شیشههای پنجره را شستیم. یکی در صدا با ما بود. یکی در پایانِ آتش بازی شب، غزلِ ظهور میخواند. قبرستان و جنازه، یاس و درد، زخمِ خیابان، ازدحام و اغتشاش، بیآنکه بدانند انبارهای باروت بودند.
قلبهای بچهها گم شده بود. چِنارهای خیابان، از قتل عام گلها مینوشت. از ابرهای مسموم.
زمین لرزید. مردانگی قد کشید. و خون، دیوار ظلم را شکست. بهمن، ماهِ برادر بود و همخون.
مینا منجم زاده