kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۳۱۴۳
تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۲
نگاهی به کتاب «خاطرات عزیز نسین»

امپراتوری بر بـاد و جمهوریت برآب!

 
 
 
فاطمه قاسم‌آبادی
 
کمتر اهل کتابی پیدا می‌شود که 
«عزیز نسین»، نویسنده معروف و طنزنویس اهل ترکیه را نشناسد. او که با نام واقعی «محمد نصرت» به دنیا آمد، به انتخاب خودش با نام عزیز نسین، در بین مردم کتابخوان شناخته می‌شود و به خاطر طنز نقادانه‌اش از شرایط زندگی و کشورش، طرفداران زیادی دارد.
کتاب خاطرات او با عنوان «تا بوده چنین بوده و تا هست چنین نیست» شامل سه برهه از زندگی نویسنده می‌شود؛ کودکی، نوجوانی و جوانی. 
این کتاب دید جالب و کاملی از وضعیت اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی مردم ترکیه بعد از انقلابشان، به مخاطبین خود می‌دهد.
به بهانه ترجمه و چاپ خاطرات او برای اولین بار به زبان فارسی، به سراغ این کتاب و نویسنده‌اش می‌رویم. 
از افول امپراتوری تا ظهور جمهوریت
عزیر نسین جلد اول خاطراتش را با عنوان «راه» در سال 1965 شروع کرد. در این جلد مخاطبین با اوایل زندگی نویسنده و خانواده‌اش آشنا می‌شوند. در آن زمان پدر خانواده، برای جنگ یونان و امپراتوری عثمانی، دو سال است که رفته و خبری هم از او نیست، خانواده نسین، در این مدت با چرخ خیاطی مادر مذهبی‌اش و زحمات شبانه‌روزی او، سر پا می‌ماند و بعد از آتش سوزی خانه‌شان که خاطرات، در واقع با این اتفاق آغاز می‌شود، در به دری این خانواده، تازه شروع می‌شود....
عزیز نسین مشکلات خانواده‌اش در این دوره را مو به مو و با قلمی گیرا و جذاب، به تصویر می‌کشد و سبک زندگی آن زمان مردم ترکیه را هم در سطر به سطر کتابش می‌گنجاند. 
در این قسمت مخاطب می‌خواند، بعد از مدتی با وجود برگشت پدر و تمام شدن دوران بیماری‌اش، فقر و تنگ دستی، به خاطر بیکاری‌های فصلی و قرض دادن‌های بی‌رویه پدر به دوستانش، ادامه پیدا می‌کند و هر چند وقت یک‌بار، این خانواده مجبور می‌شوند اساسیه اندک‌شان را بارِ گاری تک اسبه کنند و آواره خانه‌های جدید که شرایط بدتری دارند، بشوند.... عزیز نسین در جلد اول خاطراتش عنوان می‌کند که از زمان انقلاب مصطفی کمال(آتاتورک)، جامعه ترکیه دوپارچه می‌شود و بخش سنتی و مثلاً اسلامی که عقاید جاه‌طلبانه و خیالات امپراتوری عثمانی را داشتند، هرگز این انقلاب را قبول نمی‌کنند و بخش دوم مردم هم که آرمان‌های مرده گذشته را دیگر نمی‌خواستند و احساس می‌کردند با غربی شدن، مشکلات مملکت‌شان حل می‌شود، به شدت از مصطفی کمال حمایت می‌کنند. در این بین مثال زندگی شخصیتی به نام «عمو راغب» از جانب عزیز نسین، سرنوشت این تغییرات را به خوبی نشان می‌دهد.
طبق توصیفات نسین، عمو راغب فردی مذهبی، درویش مسلک و عالم بود، او در آن واحد روی زبان و ادبیات چهار زبانِ عربی، فارسی، انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و صرف و نحو عربی را هم بهتر از هر کسی می‌دانست و مطالعاتش روی ریاضیات هم بسیار گسترده بود و انسان عالمی به حساب می‌آمد، عمو راغب در زمان امپراتوری، معلم ساعتی و بعدش هم کارگر کارخانه بود و با وجود معلومات بالایش، نتوانست هیچ شغل مناسبی برای خودش پیدا کند. 
این فرد به گفته نویسنده، از انقلاب و مصطفی کمال، بر عکس دیگر مذهبیون، دفاع می‌کرد چون امیدوار بود با آمدن او و گذشت زمان، اوضاع تغییر کند و‏ خودش هم در این بین بتواند یک زندگی منطقی داشته باشد. 
بعد از گذشت چندین سال از انقلاب اما، عمو راغب با وجود آن همه دانش، تنها توانست در یک روستای دورافتاده معلم دبستان شود و بعدش هم پیش نماز روستایی دورافتاده‌تر شد.... 
به گفته نسین، جمهوریت با وجود شعارهایش، نتوانست وضعیت معیشت و فرهنگ مردم ترکیه را بهتر کند و غربی‌تر شدن هم علاج مشکلات نشد.
در جلد دوم کتاب خاطرات با عنوان «اول سربالایی» که ده سال بعد و در سال 1975 در روزنامه به صورت قسمت، قسمت چاپ شد، نسین عنوان می‌کند که به خاطر فقر و فلاکت خانواده‌اش، مجبور می‌شود به مدرسه نظام برود و تعهد بدهد که تا پانزده سال خدمت کند وگرنه مجبور بود چند برابر مبلغی که خرجش شده را پس بدهد....
در این قسمت نویسنده بیشتر روی خاطرات مدرسه نظام و معلم‌ها و همکلاسی‌هایش تمرکز دارد و مو به مو، مشکلات مدرسه نظام را از جمله انحرافات اخلاقی برخی افسران و شاگردان را تعریف می‌کند و در همین جا نسین عنوان می‌کند که او قبل از این مقطع زندگی‌اش، فکر می‌کرده خرج تحصیلش را حاکمیت و دولت می‌دهد ولی به خاطر اتفاقاتی می‌فهمد که این هزینه از جیب فقیر‌ترین مردم و بدون هیچ عدالتی داده می‌شود. 
دلیل این فکر به خاطر فهمیدن قانونی بود که طبق آن روستاییان در مناطق دور افتاده مجبور بودند، برای ساختن راه‌ها مالیات اضافه بدهند و در صورت نداشتن مبلغ باید اجبارا برای دولت در راه سازی کار می‌کردند... این قانون هرگز برای مردم شهر اعمال نمی‌شد و به خاطر همین قضیه، عزیز نسین می‌گوید که تا ابد خود را مدیون مردم مستضعف کشورش می‌داند و از همین جا تفکرات سوسیالیستی در او به وجود می‌آیند که بعدها به خاطر همین عقاید او در مقابل جمهوریت قرار می‌گیرد و سال‌ها به زندان می‌افتد و به فلاکت‌های متفاوت دچار می‌شود... در این کتاب نسین باور دارد که باید دِینش را به مردم پس بدهد و همیشه در این راه به هر بهایی، قدم بر می‌دارد.
جلد سوم خاطرات، با عنوان «سربالایی رو به بالا» در 2 ژوئیه 1993 شروع می‌شود، کمتر از دو هفته بعد از «فاجعه سیواس» ولی نویسنده بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به این ماجرا، خاطراتش را از همان دوران تحصیلش در مدرسه نظامی شروع می‌کند....
در این بخش از خاطرات، عزیز نسین که در آن زمان صاحب خیریه نسین بود و اعتبار هنری بالایی داشت، عنوان می‌کند که معتقد است، بیشتر از 60 درصد مردم کشورش نادان هستند و علاقه‌اش نسبت به آن‌ها تغییر کرده است!
در ادامه نسین بیشترِ کسانی را که از آن‌ها بدش می‌آمد یا احساس می‌کرد آن طور که باید به او احترام نگذاشته‌اند، مورد نکوهش قرار می‌دهد و هر طور می‌خواهد آن‌ها را می‌نوازد....
نسین در جلد سوم، به بیان بعضی تفکرات خود که معلمانش در آن نقش داشته‌اند می‌پردازد و در این افاضات، حتی حضرت مریم مقدس(س) را هم زیر سؤال می‌برد!
در این بخش از خاطرات، مخاطبین با عزیز نسینِ کهنسال و عصبانی رو‌به‌رو هستند که به مرگ بسیار نزدیک است و به خاطر همین هم در جاهای مختلفی از کتاب، به مشکلات سلامتی‌اش اشاره می‌کند. در نهایت جلد سوم خاطرات، که نویسنده دوست داشت همه زندگی‌اش را در آن تعریف کند، نصفه می‌ماند و با مرگ نویسنده به پایان می‌رسد.
حافظی که مترجم آیات شیطانی شد!
واقعه هتل سیواس، به خاطر ترجمه بخشی از کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی، توسط عزیز نسین، اتفاق افتاد.
مدتی قبل از شروع جلد سوم خاطرات، عزیز نسین برای  حمایت از آزادی قلم نویسندگان و تحت تاثیر فضای روشنفکری، به حکم ارتداد امام خمینی(ره)، رهبر ایران در مورد سلمان رشدی، اعتراض کرد و به خاطر همین مسئله، عنوان کرد که بخشی از کتاب آیات شیطانی را ترجمه کرده است....
در ماجرای هتل سیواس، جامعه علویان ترکیه از عزیز نسین دعوت کردند که به بهانه جشنی برای شاعر علوی «پیر سلطان ابدال» به هتل سیواس بیاید و با آن‌ها گفت‌وگو کند. در این بین عده‌ای از مسلمانان عصبانی هم به هتل حمله می‌کنند و هتل را آتش می‌زنند....
در آن زمان، عزیز نسین به سرعت از هتل فرار می‌کند و طبق گفته شاهدان ماجرا، نه نیروهای پلیس و نه نیروهای امنیتی، کاری برای جلوگیری از این کشتار نمی‌کنند....
عزیز نسین طبق گفته‌های خودش، در دوران کودکی و نوجوانی با تفکرات مذهبی بزرگ می‌شود ولی در دوران جوانی به خاطر حضور در بین روشنفکران، به صورت کامل از دین می‌برد و پیرو سوسیالیست‌ها می‌شود. در آخر مایه تاسف است که کسی مانند عزیز نسین، که به گفته خودش در هشت سالگی حافظ قرآن شده بود و در زمان‌های سختی و رنج، با خواندن قرآن خودش را آرام می‌کرد و نماز اول وقتش هرگز ترک نمی‌شد و حتی بعدتر که از نظر مذهبی دیگر آن اعتقادات را نداشت و به سوسیالیست‌ها پیوست، ادعای عشق به مردم همه فکر و ذکرش بود، چنین شخصی، با ترجمه بخشی از کتاب آیات شیطانی به ترکی، چنان خشم هموطنان مسلمانانش را تحریک کرد که باعث حمله به هتلش در سیواس شد و فاجعه هولناکی را رقم زد.
آن روز، 37 نفر جان خود را در آتش سوزی، از دست دادند و بیش از 50 نفرهم به شدت سوختند و زخمی شدند... در نهایت عزیز نسین که مسبب اصلی این اتفاق بود، بی‌سر و صدا موفق به فرار شد و دو سال بعد از این حادثه هم از دنیا رفت. 
در یک جمله غم‌انگیز، می‌توان این سیر نزولی را این‌طور خلاصه کرد؛ نه دینی برایش ماند و نه ادعای عشق به مردمی که همیشه می‌گفت، به آن‌ها مدیون است و می‌خواهد از آن‌ها محافظت کند...در نهایت تنها دستاورد این تصمیم غلط، خون هم وطنانش بود که زمین ترکیه را مثل پرچمش سرخ کرد....
تحریف اسلام و پیامبرش با سلیقه شخصی
عزیر نسین در سر تا سر جلد اول کتاب خاطراتش، ادعا می‌کند که پدرش را خیلی دوست داشته اما همیشه با او لج می‌کرده و سمت عکس پدرش را انتخاب می‌کرده است....
طبق گفته‌های نسین، پدرش برایش نماد یک مسلمان دوآتشه بود، کسی که با وجود فقر و فلاکت خانواده و بیماری همسرش، همیشه برای پز دادن جلوی دوستانش، مبالغ بالاتر از توانش را به رفقایش قرض می‌داد و باعث می‌شد هر روز همسر و فرزندانش، در سختی و رنجِ عذاب آورتری فرو بروند....
از طرف دیگر پدر نسین مانند دیگر اطرافیانش در خانقاه دراویش، در آن زمان، به شدت جذب کیمیاگری و پیدا کردن گنج شده بود و وقتی از ساخت طلا ناامید شد، به دنبال پیدا کردن گنج افتاد، چون فکر می‌کرد می‌تواند با یافتن گنج، یک‌شبه ثروتمند شود و سختی‌هایی که به خانواده‌اش تحمیل کرده را این‌طور جبران کند. 
توصیف عزیز نسین از پدرش در خاطراتش، به عنوان یک انسان مقید و مسلمان، فردی جاه طلب، بی‌فکر و بدون مسئولیت است که باعث خواری خانواده‌اش جلوی بقیه مردم می‌شد و به رنج و گرسنگی آنها اهمیت خاصی نمی‌داد و صرفا افراد خانواده را برای تحمل مشکلات، به قناعت دعوت می‌کرد! 
در نهایت هم وقتی در اوج بیماری مادرش، پدرش باز برای پیدا کردن گنج گم می‌شود، آشنایان خانوادگی شان، با دست و پا کردن گواهی دروغ فوت پدرش او را در مدرسه شبانه‌روزی مخصوص یتیم‌ها ثبت‌نام می‌کنند و باعث می‌شوند از آن شرایط فلاکت بار نجات پیدا کند و آینده‌اش را با تحصیلاتش بسازد. در جای جای جلد اول خاطرات، زخم‌هایی که نویسنده به خاطر سبک زندگی پدرش خورده بود (که ادعای مسلمانی راستین هم داشت) نشان داده می‌شود....
مثلاً او در جایی عنوان می‌کند، پدرش برای جلوگیری از بازی او با بچه‌های دیگر و تمرکزش روی درسش(چون آرزو داشت او روحانی بزرگی شود) از احادیث جعلی برای مزمت بازی بچه‌ها استفاده می‌کرد و بر طبق همین احادیث فوتبال، تیله بازی و هر بازی دیگری...(فی نفسه) حرام بود و توهین به خاندان پیامبر! (رجوع به صفحه 80)
طبق ادعای نویسنده در جلد اول، انقلاب آتاتورک با وجود شعارهای زیبایش در سطح ماند و تنها کاسه لیسان و نور چشمی‌ها، در آن موفق به نشستن سر سفره دولت شدند و پیشرفت کردند نه مردم عادی. 
مردمی شبیه دولت‌شان 
این حدیث از حضرت علی(ع) که در آن می‌فرمایند: «مردم به دولتمردان خود شبیه‌ترند تا به پدران‌شان» در کشوری مانند ترکیه هم همین قضیه اتفاق افتاده است. بخش طرفدار اسلام در ترکیه از قدیم دو پارچه بوده است و در طول زمان، همیشه آن بخشی که اسلام را با امپراتوری و جاه‌طلبی تعریف می‌کرد، در این کشور به قدرت رسیده، به خاطر همین هم کاملا طبیعی است که حالا همچنین مدعیان اسلامی، با یهودیان به خاطر جاه طلبی‌های کلاسیک شان، هم داستان شوند.
فقط اینکه این سبک و روش هرگز در طول تاریخ، به نتیجه نرسیده و منافقین طبق وعده صادق خداوند در قرآن، تنها در حد دیدن صاعقه‌ای در شب تاریک، احساس امید و روشنایی برای رسیدن به اهداف‌شان می‌کنند و در نهایت، تاریکی و رسوایی تنها چیزی است که نصیبشان می‌شود....
مملکتی که ارتشیان و روشن فکرانش در جاه طلبی یا نفرت از تفکر قشر مستضعف و مذهبی جامعه‌شان، غرق شده باشند و در نهایت هر دو گروه(که از قضا از یکدیگر هم بیزارند) نقطه اشتراکشان، در پشت کردن به شریعت دین‌شان باشد، خیری در حال و آینده، نخواهند داشت.