ســمآلود!
فاطمه فروغیفرد
نبض مدینه رو به خاموشی میرود.
بستر از داغیِ تنِ تبدارِهادی چونان هیزم گُرگرفته زبانه میکشد.
حلقوم پاک رَجَبُ المُرَجَّب را مسموم به زهر عداوت کردهاند.
چرخ گردون روی مدار فراق، در سکونی متوحش به خود میپیچد.
حسن به بالین پدر میشتابد.
نرجسخاتون تسبیح میچرخاند به ذکر اَمَّن یُجیب
هادی در آخرین لحظه، با درد لبخند بر لب میآورد. قدحی از آب حوض کوثر در دستان محمد(ص) بهطرف او دراز میشود.