kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۰۷۵۷
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۴۰۳ - ۱۹:۳۳

وقت چیدن میوه

 
 
ابوالقاسم محمدزاده
صدای ضرب آهنگ ساعت، 12 را نشان می‌دهد‌، فرودگاه دمشق در هیاهوی مسافرانی که آمده‌اند و می‌روند به پیچ و تاب افتاده و صدا در ازدحام جمعیت گم می‌شود. سالن فرودگاه در میان همهمه جمعیت صدای گام‌های استوارش را شنید که می‌آمد و شب هم ساعت ۱٢، قدم‌هایش را بدرقه کرد. صدای قدم‌های مردی را که 40 سال پوتین به پا داشت و صدای پایش، حرکت دستانش و صدای تپش قلبش برای خدا بود. ساعت 12 شب که بر می‌گشت به همرزمانش گفته بود؛ عازم عراق است و با نخست‌وزیر عراق دیداری رسمی دارد، سکوت شد و در آن میانه یکی گفت؛
- حاجی! اوضاع عراق خوب نیست. فعلا اونجا نرید. با لبخند شیرین و ملیح همیشگی‌اش پاسخ داد؛ 
- می‌ترسی شهید شم؟.
هرکسی حرفی زد‌‌‌؛
- شهادت که افتخار است. 
- اصلا، رفتن شما برای ما فاجعه است. 
- هنوز با شما کار داریم. 
خیلی شمرده شمرده حرف زد و گفته بود:
- وقتی میوه می‌رسه، باغبان باید آن را بچیند. میوه ی رسیده اگر روی درخت بماند می‌پوسد و می‌افتد.
ساعت 12 شب، فرودگاه دمشق، با قدم‌های مردی خداحافظی کرد که 40 سال، پوتین و لباس رزم و میدان جهاد با او عقد اخوت بسته بود و دست الهی ساعت 1/30 نیمه شب آماده چیدن میوه‌ای شد که سالها با عشق شهادت پرورده شده بود. مردی که دل از دنیا کنده بود و نگاهش به سمت افق روشن بود تا نوری که سالها در انتظار تابیدنش بود بر صورتش بتابد. هرچند تلخ و ناگوار بود رفتنش؛ انگار صد نفر به طلوع فجر خوشید می‌گویند؛ خبری در راه است؛ خبری تلخ و ناگوار... 
جز بغض فرو برده به حلقوم چه گویم 
ای وای از این غربت و مظلوم چه گویم
 
دیدار خدا رفت و چو گل پیرهنی بود
 کوته سخنم لالم و منظوم چه گویم
 
با یوسف دوران نظری داشت هماهنگ
من از حسناتی است که معلوم چه گویم
 
ای کشته ی دور از وطن ‌ای مالک اشتر 
جز بغض فرو برده به حلقوم چه گویم