kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۰۱۶۴
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۳ - ۲۰:۲۳

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی‌مهری این ابرهای تار می‌ترسم! (چشم به راه سپیده)

 

طبیبم داده پیغامی 
من از اشکی که می‌ریزد ز چشم یار می‌ترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار می‌ترسم!
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار می‌ترسم!
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می‌ترسم!
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار می‌ترسم!
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی‌مهری این ابرهای تار می‌ترسم!
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار می‌ترسم!
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار می‌ترسم!
شنیدم روز و شب از دیده‌ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار می‌ترسم!
به وقت ترس و تنهائی، تو هستی تکیه‌گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، می‌ترسم!
دلت بشکسته از من، لکن ‌ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و عاق والدین بسیار می‌ترسم!
هزاران بار من رفتم، ولی شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار می‌ترسم!
 
نور حضور
یارب که کارها همه گردد به کام ما
نور حضور خویش فروزد امام ما
ما باده محبت او نوش کرده‌ایم
«ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما»
هرگز نمیرد آن که از این باده زنده شد
«ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
ای باد اگر به کوی امام زمان رسی
«زنهار عرضه دار به پیشش پیام ما»
گو همتی بدار که مخمور فرقتیم
شاید برآید از می‌ وصل تو کام ما
از اشک در ره تو فشاندیم دانه‌ها
«باشد که مرغ وصل بیفتد به دام ما»
فیضت به صبح و شام ز جان می‌کند سلام
پیکی کجاست تا برساند سلام ما
ملامحسن فیض کاشانی
مرا ببخش
مرا به‌ خاطر غم‌های بی‌کرانه ببخش
به آتشی که ز جانم کشد زبانه ببخش
ز بار معصیت و بی‌کسی و تنهائی 
شد از دو دیده روان، اشک دانه‌دانه ببخش
جبینم از عرق شرم تا ابد خیس است
روان زخمی‌ام از غصه، شانه‌شانه، ببخش
برای آتش قهرت اگر توان باشد
ز دوری تو کجا من شوم روانه، ببخش
بهار، بودن با توست، ورنه، بی‌تو کجا
وزد نسیم بهاری به آشیانه، ببخش
اگرچه تیره شده صفحه سپید دلم
ولی هنوز به لب دارم این ترانه، ببخش
اگرچه بار گناهم چو کوه سنگین است
به انتظار عطایم بر آستانه ببخش
به چله‌ای که به ندبه، شبانه طی کردم
و دیدم از برکات دمت نشانه، ببخش
هنوز در رگم از عشق قطره‌هایی هست 
کم من و کرمت، قطره کن بهانه، ببخش
حسین بزرگی (حامد)
تبر به دوش بت‌شکن
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشک‌ها که در گلو، رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت‌شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته‌ایم و دل شکسته‌ایم، نه
برای عده‌ای، ولی چه خوب شد نیامدی!
تمام طول هفته را در انتظار جمعه‌ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی
مهدی جهاندار
ترانه انتظار
اگرچه از غم دوری شکسته‌ام، سردم
و مثل بغض خزان، در درون خود زردم
مباد خسته ببینم نگاه خوبت را
مباد درد تو آید به روی صد دردم
تو نور قبله پروانه‌های جانسوزی
که من به دور وجودت همیشه می‌گردم
بخوان که بشکفد احساس این غزل امشب
ببین! برای گلویت ترانه آوردم
اگرچه غم‌زده هستم و می‌روم از دست
نبود، گر غم عشقت بگو، چه می‌کردم
تمام‌ گریه من، نذر اینکه بازآیی
و بشکفد غزل از قلب زار شبگردم
منیره ‌هاشمی- مشهد
شرمنده‌ام 
عمری است تا آکنده‌ام از مهر، سینه
پالوده‌ام این دشت را از تخم کینه
بازار ناپاکی شکستی سخت برداشت
تا پایه شوق تو محکم شد به سینه
آراستم با جامه عشق تو دل را
پیراستم از جامه‌های وصله پینه
بدگوهری‌ها را پراکندیم از دل
از گوهر عشق تو پر شد این خزینه
هر اضطرابی را ز لوح دل ستردم
چون بی‌قرار تو شدم، آمد سکینه
جز جان و دل چیزی به پای تو نریزم
شرمنده‌ام این است در دست کمینه
سیدمحمد حکاک