جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- ۴۷
بمـب اتـم «خـوب» و «بـد»
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
شهردار برلین، ارنست روتِر (که خودش در گذشته یک کمونیست بوده و از نزدیک با لنین کار کرده بود) از نمایندگان و حضاری که تعداد آنها به 4000 نفر میرسید، درخواست کرد یک دقیقه به یاد کسانی که در راه مبارزه برای آزادی کشته شدند و یا آنهائی که هنوز در اردوگاههای کار اجباری شکنجه زجر میکشیدند، بایستند و سکوت اختیار کنند. او در سخنرانی مراسم افتتاحیه به اهمیت درام برلین تاکید میکند: «واژه آزادی، که به نظر قدرت خود را از دست داده است، برای کسی که ارزش خود را بشناسد-مخصوصا برای فردی که یکبار آن را از دست داده باشد- اهمیت منحصر به فردی دارد».
برای چهار روز بعدی نمایندگان از مبحثی به مبحثی دیگر میرفتند از گردشگری با راهنما برای تماشای دروازه براندِنبرگ، پوتسدامر پلاتس[از مهمترین میادین شهری برلین] و خطی که شرق و غرب را از هم جدا میکند گرفته تا [اظهار نظر درباره] کنفرانسهای مطبوعاتی، مهمانیهای همراه با مشروبات الکلی و به طور ویژه کنسرتهای سازماندهی شده بود.
مباحثات حول 5 محور اصلی «علم و تمامیت خواهی»، «هنر، هنرمندان و آزادی»، «شهروند در یک جامعه آزاد»، «دفاع از صلح و آزادی»، و «فرهنگ آزاد در جهان آزاد» میچرخید. خیلی زود اختلاف نظرهای جدی در مورد بهترین روش مقابله با کمونیستها پدید آمد، و این به خوبی از سخنرانیهای آرتور کاستلر و اینیاتسیو سیلونه مشخص بود. کاستلر خواستار تشکیل کَمفگراپی، یک جوخه مبارزاتی که صراحتا متعد به سرنگونی کمونیسم بود، متشکل از روشنفکران غربی شد.
لورِنس دو نوفویل، شخصی که از نزدیک وقایع را برای سیا رصد میکرد میگوید: «شلِزینگر آنجا بود، و یک سخنرانی کاملا خشک و غیر احساسی ایراد نمود. بعد از آن ما کاستلر را داشتیم که از اعماق دل صحبت میکرد و بسیاری از مردم را تحت تاثیر قرار داد. این یک جنگ صلیبی بود-کاستلر [اکنون] آهنگ [مراسم] را تغییر داده بود».
تمیز بمب اتم «خوب» و «بد» توسط جیمز برنهام، جلوه کاملی از آهنگ خصمانه جنگ سرد بود. [این همان] تزی [بود] که یک ماه پیش در مهمانی شام با کاستلر و همسرش مطرح شده بود.
آن موقع برنهام توضیح داده بود که ایالات متحده چگونه با انداختن بمب در تمامی شهرهای مهم روسیه، میتواند در یک روز روسیه را فلج کند.
مامین کاستلر اشاره میکند: «او از این ایده کاملا خرسند به نظر میرسید».
(همچنین میگوید برنهام بسیار خوش برخورد و آرام به نظر میرسید.... اما در استفاده از ابزارها نسبت به کاستلر، کمتر محتاط بود» - و نیز اشاره دارد که «او لزوما [توسل به] شکنجه در برخی موارد را رد نمیکرد»).
استفاده از زبانی که حقیقت را دگرگون میکند و یکی ازمؤلفههای کمکرسان به جنگ سرد بود (از طرف هر دو جبهه)، برنهام اکنون اعلام میدارد که او «مخالف بمبهایی است که در سیبری یا قفقاز انباشت شدهاند و یا قرار است در آینده انباشت بشوند، بمبهایی که برای نابودی پاریس، لندن، رم، بروسل، استکهلم، نیویورک، شیکاگو طراحی شدهاند... اما من... طرفدار آن بمبهایی هستم که در لوس آلاموس، هندفورد، اوک ریج و مناطق حفاظت شده نمیدانم در کجای کوههای راکی یا بیابانهای آمریکا ساخته شدهاند، بمبهایی که -به تنهائی- برای 5 سال از آزادیهای اروپای غربی دفاع کردهاند».
آندره فیلیپ پاسخ میدهد: زمانی که بمبهای اتم ریخته میشوند، «آنها تفاوتی بین دوست و بدخواه، دشمن و مبارز آزادی قائل نمیشوند».
برنهام و هوک آتش خود را به روی کسانی گشودند که با توجیهات اخلاقی محکومیت شوروی توسط آمریکا را زیر سؤال میبردند: هوک فریاد برآورد «سارتر و مرلوپونتی، افرادی که حاضر به شرکت در کنفرانس و حتی دفاع از دیدگاه خود نشدند، آن هنگام که از مقاومت در برابر هیتلر حمایت کردند، کاملا از بیعدالتیهای آمریکا و فرانسه در قبال سیاهپوستان مطلع بودند»، «اما آنها نمیتوانند هیچ عدالتی را در دفاع غرب علیه تجاوزات کمونیسم ببینند زیرا سیاهپوستان هنوز از برابری رفتاری برخوردار نیستند!».
به گفته جورج اسکایلر، که گزارشی همراه با آمار کامل در اختیار نمایندگان قرار داد، این برابری دور از دسترس نبود.
این گزارش نشان میداد وضعیت سیاهپوستان آمریکایی هرگز از بهبودی بازنایستاده و این به لطف توانائی دائمی نظام سرمایهداری برای انطباق با تغییرات است.
روزنامهنگار سیاهپوست، مکس ریگان، گزارش اسکایلر را با
[استناد به] یک درس تاریخ، در مورد پیشرفتهای آمریکاییهای آفریقاییتبار از زمان روزولت، تایید کرد.