kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۴۸۷۳
تاریخ انتشار : ۱۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۷

عشق و عرفان در رباعیات مولوی


 
 محمد جواد گودینی 
 جلال الدین فرزند بهاء الدین محمد بن حسین بلخی 
معروف به مولوی یا ملای روم، از بزرگ‌ترین عارفان و سرایندگان زبان پارسی بوده که آثار وی، در بلندای ادب عرفانی پارسی از اهمیت بسزایی برخوردار بوده و درخشش ویژه‌ای داشته و بر بام ادب درخشان این سرزمین جای دارد.
وی به سال 604 هجری (1207 میلادی) در بلخ دیده به جهان گشود و پدرش از مشایخ دوران بود. گفته شده نَسَب او به نخستین خلیفه از خلفای راشدین (ابوبکر بن ابی قُحافة) می‌رسید. از ناحیه مادر نیز به خوارزمشاهیان می‌رسیده است. 
(جلال الدین الرومی، ص12).
بهاء الدین (پدر مولوی) در سال 609 (در حالی که مولانا کودکی 5 ساله بود)، با خانواده‌اش خراسان را ترک گفته و راه بغداد در پیش گرفت و از آنجا به مکه شتافت و در ادامه نیز به سمت قونیه (ترکیه امروزی) رفته و آن منطقه را به عنوان محل سکونت خویش برگزید. 
درباره علت مهاجرت بهاء الدین به همراه با خانواده از بلاد خراسان (لازم به ذکر است در آن زمان، خراسان منطقه‌ای وسیع بوده که بخش بسیاری از افغانستان، ترکمنستان و خراسانِ ایران را شامل می‌شده است) به سوی بغداد، دیدگاه یکسانی وجود ندارد. به نظر می‌رسد نگرانی از لشکر مغولان، آنان را همچون بسیاری از مردم آن سامان به این هجرت واداشته است. (عارفان بزرگ ایرانی، ص399؛ زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص11).
مولویِ جوان پس از وفات پدر، مدتی را نزد سید برهان الدین ترمذی که از شاگردان پدرش بود، به تحصیل مشغول شد و در سال 645 هجری با عارف نامدار مشرق زمین شمس الدین تبریزی آشنا گردید و این آشنایی، تحولی عمیق در فکر، جان و روانِ مولانا ایجاد کرد و در ادامه زندگی‌اش، به راه و مسیر مرادش شمس تبریزی خود را پایبند می‌دانست و در ابیات بسیاری از وی به نیکی یاد کرده و مراتب دلدادگی‌اش را عرضه نموده است؛ تا جایی که حتی دیوان کبیر مولانا را دیوان شمس نیز نامیده‌اند. (عارفان بزرگ ایرانی، ص400).
به گفته برخی سیره نویسان، زمانی که بهاء الدین 
با افراد خانواده‌اش به نیشابور رسیدند، دیداری میان مولویِ خردسال و شیخ فرید الدین عطار اتفاق افتاد. شیخِ نیشابور از فرزند اعجاب آور و نابغه 
بهاء الدین، در خود احساس علاقه یافت و از حالت روحانی او به شگفت آمد. وی کتاب «اسرار نامه» 
خویش را نیز به این کودک الهی و اسرار‌آمیز که در چهره‌اش آینده‌ای درخشان را پیش‌بینی می‌کرد، اهدا نمود. (پله پله تا ملاقات خدا، ص50).
مولانا که زندگی پرفراز و نشیبی را سپری نمود، در سن 38 سالگی با شمس تبریزی آشنا شد و شمس در زندگی وی طلوع نمود. عارف تبریزی، در سال 642 هجری وارد قونیه گردید و در آغاز آشنایی، از مولوی که آن زمان دانشمندی شناخته شده برای مردم قونیه بود و شاگردان بسیاری در پیرامونش حلقه زده و از خرمن دانش او بهره می‌جستند،‌ پرسشی کرد: صراف عالم معنی، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطامی؟
مولانا نیز پاسخ داد: محمد(ص)، سرحلقه انبیاست، بایزید را با او چه نسبت است؟
شمس در ادامه گفت: پس چرا آن 
(رسول خدا«ص») سُبحَانَک ما عَرَفنَاکَ گفت و این یک (بایزید بسطامی)، سُبحَانِی ما أعظَمَ شَأنِی بر زبان راند؟
مولانا نیز در پاسخ گفت: بایزید، تنگ حوصله بود و به یک جرعه، عربده کرد. محمد(ص)، دریا نوش بود به یک جام، عقل و سکون خود را از دست نداد. (همان، ص106- 105).
لازم به یادآوری است ملای روم، دلباختگی بسیاری به رسول خدا(ص) داشته و در ابیات بسیاری زبان به ستایش و مدح پیامبر(ص) گشوده، احادیث نبوی را در اشعار خویش مورد استفاده قرار داده و مقام پیامبر خدا(ص) را ارج نهاده و برخی وقایع صدر اسلام را نیز به زبان شعر آورده و یا از مضامین آن بهره جسته است. (پیامبر اکرم«ص» در مثنوی معنوی، مقدمه).
به طور نمونه، شاعر بزرگ سده هفتم با اشاره به حدیث قُدسی مشهور: لَولاکَ لَمَا خَلَقتُ الأفلاکَ (ای پیامبر، اگر تو نبودی، آسمان‌ها را نمی‌آفریدم)، چنین سروده است:
با محمد بود عشق پاک جفت/ بهر عشق او خدا لولاک گفت
منتهی در عشق او بود فرد/ پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را/ کی وجودی دادمی افلاک را؟ 
شمس تبریزی با جامه بازرگانان در هر شهری وارد می‌شد و در کاروانسراها منزل می‌کرد و روزگار خویش را به ریاضت و سیاحت می‌گذراند و آن چنان مولانا را شیدای راه و مرام خود ساخت که تا پایان عمر، اثر این آشنایی در زندگی و اندیشه مولوی قابل مشاهده است. وی پیش از آشنایی مولوی با وی، چندان شناخته شده نبود. سلطان ولد (فرزند مولوی)، رابطه میان پدرش جلال الدین رومی را با شمس الحق تبریز، همانند رابطه موسی(ع) دانسته است با خضر. (مثلث عشق، ص43).
بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین اثر برجای مانده از عارف نامور، کتاب نامور و ارزشمند «مثنوی معنوی» است که توسط یکی از یاران و مریدان مورد علاقه مولوی با نام «حسام الدین چلبی» در شش دفتر تنظیم گردیده است و حاوی نکات ناب عرفانی، اخلاقی، تمثیل‌های سودمند و دلنشین، داستان سرایی، تفسیر قرآن، فرازهایی از تاریخ اسلام، داستان پیامبران(ع) و... می‌باشد و از آثار بسیار مهم در ادب عرفانی پارسی به شمار می‌رود. حسام الدین از یاران مورد اعتماد و بسیار نزدیک مولانا بوده که مولوی رومی از وی با عناوین بزرگی همچون بایزید زمان، شیخ اکمل، شمس الهُدی، فخر المشارق و... یاد کرده است. (پله پله تا ملاقات خدا، ص232). 
وی از مرادش مولوی رومی درخواست نمود کتابی همانند الهی نامه سنائی و بر وزن منطق الطیر عطار نیشابوری بسراید. مولوی نیز این درخواست را اجابت نمود و از آغاز شب تا مطلع فجر مثنوی را برای شاگردش املا می‌نمود و حسام الدین نیز آن را می‌نوشت. مولوی در چند جای مثنوی از حسام الدین 
به عنوان انگیزه و مشوق اصلی سرودن این اثر سترگ ادبی و عرفانی یاد کرده است؛ از جمله:
ای ضیاء الحق حسام الدین تویی/ که گذشت از مَه به نورت مثنوی
همت عالی تو‌ای مرتجی/ می‌کشد این را خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بسته ای/ می‌کشی آن سوی که دانسته ای
مثنوی را چون تو مبدا بوده ای/ گر فزون گردد، تواش افزوده‌ای (چشمه روشن، ص200- 199).
مثنوی در ادب پارسی، اثری است یگانه و از درخشان‌ترین نمونه‌ها در آفرینش تپنده و جوشان هنری است و موجی به شمار می‌رود از دریای راز. (دُرّ دریای دَری، ص17).
مولانا که مردی درس خوانده بوده و از معارف الهی، 
آیات قرآن، احادیث، تاریخ اسلام و سخنان مشایخ و بزرگان اطلاعات شگرف و بسیاری داشته، نکات اخلاقی و تربیتی فراوانی را در آثارش ارائه می‌دهد و مطالعه آثار منظوم و منثور وی، درس‌های بسیای برای مخاطبان به همراه خواهد داشت.
وی از زبان شعر برای پند و نقل تجربه نیز بهره بسیار برده و از جمله آثار زیان بار و جبران ناپذیر همنشینی با دوست نااهل، همنشین بد رفتار و قرین سوء را در اشعارش آورده و در این باب، بسیار سخن گفته است و با شناخت خوپذیری طبع و سرشت آدمی، از همنشینی با افراد نادان، فرومایه و دارای رفتار و اخلاق زشت برحذر می‌دارد. (مولوی نامه، ص395).
کتاب «فیه ما فیه» مولانا که به نثر نگارش یافته، حاوی درس‌های معرفتی بی‌شماری برای دانش‌پژوهان، خدا جویان و دوستداران عرفان نظری بوده و ملای روم در آن اثر زیبا و عمیق از مضامین قرآنی و روایی فراوانی بهره جسته است. در بخشی از این کتاب عرفانیِ پر مطلب که حاصل تجربه و دانش بسیار نگارنده آن و تسلط وی بر متون دینی و اسلامی است، چنین می‌خوانیم: 
سؤال کرد که از نماز فاضل‌تر چه باشد؟ یک جواب آن که گفتم: جانِ نماز بِه از نماز مع تقریره، جواب دوم که ایمان بِه از نماز است؛ زیرا نماز، 
پنج وقت فریضه است ایمان پیوسته فریضه است و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تاخیر باشد و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان، به عذری ساقط نشود و رخصت تاخیر نباشد و ایمان، بی‌نماز نفع کند و نماز، ‌بی ایمان منفعت نکند؛ همچو نماز منافقان... (فیه ما فیه، ص27).
رباعیات برجای مانده از مولوی رومی، از جمله آثار منظوم ارزنده‌ای است که از وی برجای مانده و بخش بسیاری از آن، دارای مفاهیم عرفانی و نیز عشق و شیدایی به خداوند بی‌همتاست. عشق و دوستی در رباعیات این شاعر سترگ پارسی از جایگاه بسزایی برخوردار است.
وی در یکی از رباعی‌های خود در بیان عمقِ شیدایی و دلدادگی‌اش به محبوب چنین گفته است:
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا/ روشن گردد جمال ذرات مرا
زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق/ یک وقت شود جمله اوقات مرا (رباعیات مولوی، ص13).
وی در سروده‌ای زیبا، عشق و دوستی نسبت به محبوب را به آتشی گداخته تشبیه نموده و چنین می‌سراید:
این آتشِ عشق، می‌پزاند ما را/ هر شب به خرابات، ‌کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را/ تا غیر خرابات نداند ما را (همان، ص15).
وی همچنین درباره عشق و دوستی چنین می‌گوید:
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا/ نی اول و نی آخر و آغاز مرا
جان می‌دهد از درونه آواز مرا/ کس کاهل راه عشق درباز مرا (همان، ص16).
ملای رومی همچنین می‌گوید:
عشقت طریق و راه پیغمبر ما/ ما زاده‌ی عشق و عشق شد مادر ما
ای مادر ما نهفته در چادر ما/ پنهان شده از طبیعت کافر ما (همان، ص17).
مولوی در رباعی که نوعی مناجات با خدای بزرگ محسوب می‌گردد، از حالِ زار خویش شِکوه کرده و چنین می‌گوید:
یا رب یا رب بحق تسبیح رباب/ کش در تسبیح صد سؤالست و جواب
یا رب به دل کباب و چشم پرآب/ جوشان‌تر از آنیم که در خم شراب (همان، ص22).
شاعر پرآوازه قرن هفتم در رباعی شیرین دیگری چنین می‌گوید:
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است/ زو خواب طمع مدار کو کی خفته است؟
پندارد کاین نیز نهایت دارد/‌ای بی‌خبر از عشق که این را گفته است؟ (همان، ص23).
به باور مولانا، هنگامی که عاشق از باده نابِ عشق الهی و دلدادگی به معبود یگانه سرمست می‌شود، به نقطه‌ای می‌رسد که عقل از ادراک آن ناتوان می‌گردد و خردِ بشری را توان رسیدن بدان نقطه نیست. (عقل از دیدگاه مولانا، ص11).
وی در سروده‌ای زیبا چنین گفته است:
حاشا که به عالم از تو خوش‌تر یاریست/ یا خوب‌تر از دیدن رویت کاریست
اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی/ هم پرتو تست هر کجا دلداریست (رباعیات مولوی، ص27).
به هر روی عشق در آثار مولوی به ویژه در رباعیات زیبا و دلکش این شاعر توانای ایرانی، جایگاهی مهم را اِشغال نموده است. زندگی مولوی پس از دیدار با شمس تبریزی نیز مشحون از عشق و محبت گردیده و دوستیِ محبوب، در آثار منظوم و منثور وی اهمیت بسزایی یافته است؛ اگر چه شورِ عارفانه و عشقِ مولانا، حال و هیجان زودگذر نمی‌باشد و عشق به مبدا جهان خلقت را در نظر دارد. (مولوی و جهان بینی‌ها، ص46).
سرانجام مولوی شاعر پرآوازه و اسرار‌آمیز ادب پارسی پس از آنکه 44 سال از عمر خویش را در قونیه سپری نمود، به تاریخ یکشنبه پنجم جمادی الثانی سال 672 هجری (دسامبر 1273 میلادی) چشم از جهان فرو بست. (غربال الروح، ص9).
وی در لحظات واپسین نیز به فکر شاگردانش بود و آنان را با اندرزهایی سودمند، مستفیض می‌نمود. وی در وصیتش به شاگردان چنین گفت: «شما را به ترس از خدا (و پروای الهی و دوری از گناه) در آشکار و نهان دعوت می‌کنم، شما را به کم خوری، کم خوابی، کم گویی و دوری از نافرمانی و گناهان، مواظبت بر روزه داری، 
شب‌زنده‌داری، ترک خواسته‌های درونی و نفسانی، دوری از همنشینی با افراد ناآگاه و نادان و نیز همنشینی با نیکان و خوبان فرا می‌خوانم. بهترین مردم کسانی هستند که برای دیگران سودمند باشند و برترین سخن، آن است که کوتاه بوده و حق مطلب را ادا نماید. وَ الحَمدُ للهِ وَحدَه». 
(جلال الدین الرومی، ص22).
وی شاعری توانا و از مفاخر ادبی سرزمین ایران و شعر پارسی محسوب می‌گردد و به گفته یکی از منتقدان ادب اروپایی (ویکِنز)، مولوی را می‌توان ندای متعالی عرفان ایرانی و جهانی‌ترین نبوغ شاعرانه‌ای توصیف نمود که سرزمین ایران تاکنون پرورانده است. (چشمه روشن، ص207؛ مولانا جلال الدین، ص235). 
او را از برترین سرایندگان زبان پارسی توصیف کرده‌اند که با ابتکار، روش عمیق، قلم زیبا و خواندنی و عافان خردورزانه‌اش از دیگر شاعران متمایز می‌گردد و به گفته برخی ناقدان ادبی، ممکن نیست انسانی در آینده بتواند مانند شعر مولوی را عرضه نماید. (جلال الدین الرومی، ص11).