kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۴۸۵۹
تاریخ انتشار : ۱۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۲۰:۰۷
یک شهید، یک خاطره

با دست‌های حنا بسته

 
 
 
مریم  عرفانیان
وقتی محمدحسین می‌خواست به جبهه برود، مادرم تا دم در حیاط دنبالش می‌رفت و با ناراحتی و بغض می‌گفت: 
«نگاه کن هنوز دست‌هایت حنا داره، بگذار بعداً برو...» 
برادرم در جوابش گفت: «من که از علی‌اکبر امام حسین عزیزتر نیستم؛ حضرت علی‌اکبر با اینکه جوان بود به میدان رفت و مبارزه کرد. این چه حرفیه می‌زنید!» 
بعد از کمی مکث ادامه داد: «ان‌شاءالله کربلا رو فتح می‌کنیم و برمی‌گردیم...» 
مادرم با این حرف پیشانی‌اش را بوسید.
محمدحسین خداحافظی کرد و راهی جبهه شد و دیگر برنگشت...
خاطره‌ای از شهید محمدحسین پاکدین 
راوی: فاطمه پاکدین، خواهر شهید