سالروز مرگ محمدرضا پهلوی
آخرین التماس شاه به آمریکا: حالا کجا باید برم؟!
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
«... بعدازظهر یكی از روزهای نهم یا دهم شهریور(1320) ولیعهد به من گفت: همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه كن. در آنجا فردی است به نام «ترات» كه رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت كند... نمیدانم نام «ترات» و تماس با او را چه كسی به محمدرضا توصیه كرده بود، شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید كس دیگر؟! من به سفارت انگلیس تلفن كردم و گفتم با مستر ترات كار دارم... از این موضوع استقبال كرد و گفت: همین امشب دقیقا راس ساعت 8 به قلهك بیا در آنجا در مقابل در سفارت، جنگل كوچكی است در آنجا منتظر من باش...»1
اینگونه بود که تلاش محمدرضا پهلوی برای جانشینی پدرش آغاز شد. علیرغم تاکید قانون اساسی آن زمان مبنی بر به تخت نشستن ولیعهد پس از مرگ یا کنارهگیری پادشاه، اما محمدرضا بهشدت تردید داشت که وی به همین راحتی و طبق قانون اساسی بتواند شاه ایران شود. چراکه هم قانون اساسی و هم شاه قبلی و هم شاه بعدی را کسانی تعیین میکردند که اینک محمدرضا برای کسب تکلیف، به حسین فردوست ماموریت ملاقات با آنان را محول کرده بود.
ارتشبد سابق فردوست ضمن بیان جملات فوق، ضمن تشریح ماموریتی که محمدرضا برای ملاقات با آلن چارلز ترات، رئیس اداره اطلاعات انگلیس در ایران داده بود، نوشت که ترات را در یک شرایط بسیار مخفیانه و بهگونهای سرّی ملاقات کرد و در آن ملاقات ترات به او گفت:
«... محمدرضا طرفدار شدید آلمانها است و ما از درون كاخ، اطلاعات دقیق و مدارك مستند داریم كه او دائماً به رادیوهایی كه در ارتباط با جنگ است به زبانهای انگلیسی، فارسی و فرانسه گوش میدهد و نقشهای دارد كه خود تو پیشرفت آلمان در جبههها را برایش سنجاق میكنی!...»2
گوش به فرمان اوامر اربابان
فردوست پیام «ترات» انگلیسی را به محمدرضا رساند و او را آگاه کرد که برای رسیدن به پادشاهی بایستی شرایط مورد نظر انگلیس و آمریکا را دقیقا رعایت نماید. البته محمدرضا برای هرگونه شرط و شروط آماده بود و این را به فردوست اطلاع داد:
«... محمدرضا گفت: فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمدرضا صحبت كردم و گفت كه نقشه را از بین میبرم و رادیو هم دیگر گوش نمیكنم مگر رادیوهایی كه خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم...!» 3
فردوست مجددا با آلن چارلز ترات دیدار کرد و فرمانبرداری محمدرضا را به اطلاع وی رساند. در مقابل، «ترات» نظر قطعی را به بررسی شرایط ولیعهد و مشورت با طرفهای آمریکایی و روس موکول نمود. اما محمدرضا گویا صبر و قرار نداشت، چراکه از یکسو نگران روی آوردن مجدد غرب به قاجاریه بهوسیله یکی از شاهزادگان آن سلسله بود و از سوی دیگر بیم به سلطنت رساندن برادرش را داشت.
بالاخره 4-5 روز بعد، «ترات» در همان محل قبلی، نتیجه بررسیها و مشورتهایش را به اطلاع فردوست رساند:
«.... 24 شهریور بود که ترات به من گفت: با عجله همین امشب ترتیب کار را بده و هرچه زودتر محمدرضا به مجلس برود و سوگند بخورد و تأخیری در کار نباشد. من به محمدرضا اطلاع دادم. او هم مقامات مربوطه را تلفنی احضار کرد، توسط فروغی استعفانامه رضاخان، که منتظر تعیین تکلیف ولیعهد بود، تقریر شد و مقدمات رفتن رضاخان و انتصاب محمدرضا به سلطنت تدارک دیده شد.»
گفتند پادشاه باقی بماند!
به این ترتیب محمدرضا پهلوی با کرنشهای فراوان در برابر انگلیس و آمریکا، اجازه گرفت که بر تخت سلطنت بنشیند و همان محمدعلی فروغی که رضاخان را در به سلطنت رسیدن همراهی کرده بود و در دوران دیکتاتوری و سرکوب باورها و اعتقادات مردم، افسارش را در دست داشت و زمانگریختنش از ایران نیز به دستور اربابان ماسونی، وسایل فرارش را آماده کرد، اینک نیز به دستور همان اربابان فراماسون، به عنوان نخستین نخستوزیر شاه جدید، مسئولیت پهن کردن فرش قرمز و راهبری محمدرضا را برعهده گرفت.
شاید از همینرو بود که ملکالشعرای بهار در همان زمان خطاب به محمدرضا سرود:
شاها! کنم از خبث فروغی خبرت
خون میکند این جهود ناکس جگرت
خطبه شهی و عزل تو را خواهد خواند
زآنگونه که خواند از برای پدرت
خود محمدرضا پهلوی نیز سالها پس از رسیدن به سلطنت، در یک سخنرانی بر دستنشاندگی خود بهطور رسمی و علنی صحه گذارد و گفت:
«... شاید (انگلیس و آمریکا) فکر کردند که برچیدن اساس سلطنت سلسله ما، نتایج بدتری برای نظم و آرامش این مملکت داشته باشد. این است که گفتند خوب، پادشاه باقی بماند ولی کار پادشاه کار یک نظاره بدون تاثیر باشد... ». 4
اینچنین محمدرضا را برتخت سلطنت ایران نشاندند و در مدت 37 سال تمام و کمال و در بالاترین حد ممکن از او حمایتهای سیاسی و اقتصادی و نظامی به عمل آوردند تا بتوانند حرث و نسل این سرزمین را به غارت برده و آن را پایگاه نظامی خود در غرب آسیا قرار دهند.
وقتی تاریخ مصرف شاه گذشت
اما پس از 37 سال، شاه در موقعیتی قرار گرفته بود که نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی در پی 16 سال مبارزه مستمر، زنگ نابودی سلطنت او و خاندانش و دودمان 2500 ساله ستمشاهی در ایران را به صدا درآورده بود.
ویلیام شوکراس نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که بعدا کتاب «آخرین سفر شاه» را درباره روزهای آوارگی محمدرضا پهلوی و فرح دیبا نوشت، از قول ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، روزهای آخر شاه را اینگونه توصیف کرد:
«... شاه در بعضی گفتوگوهایش با سولیوان، مأیوسانه در جستوجوی توصیه و نظر مشورتی بود. میگفت فقط به من بگویید واشنگتن چه میخواهد؟ این سؤال برای سولیوان بسیار سخت بود...» 5
شاه همواره گوش به فرمان بیگانگان بود؛ از همان زمان که میخواست بر تخت سلطنت بنشیند تا تمام دوران حکومتش و حتی وقتی فرمان به کشتار مردم میداد و تا لحظات فرار از کشور.
سرانجام دستور نهائی را واشنگتن صادر کرد و همانگونه که در شهریور 1320، متفقین فرمان به خروج رضا میرپنج از کشور دادند، اینبار امر بهترک کشور توسط پسرش کردند. ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در تهران در کتاب خاطرات خود به نام «ماموریت در ایران» این ملاقات که به قول وی، تلخترین خاطره زندگی دیپلماتیکش محسوب میشود را نقل کرده است. وقتی وی به عنوان سفیر یک کشور بیگانه قرار بود پیام آمریکا و سران غرب را به شاه ایران ابلاغ نماید که بایستی از مملکت خود بیرون برود، سولیوان درباره آن روز نوشته است:
«... در همین ایام (اوایل دیماه 1357) پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که هرچه زودتر ایران را ترک گوید... ابلاغ چنین پیامی از طرف سفیر یک کشور به رئیس مملکتی که در آن ماموریت دارد، کار سادهای نیست...»6
و سپس ملتمسانه و با حالت درماندگی و استیصال پرسید:.».. خب! حالا کجا باید برم؟»!
ویلیام سولیوان به شاه پیشنهاد داد: «... آیا اعلیحضرت میل دارند برای ارسال دعوتنامهای از ایالات متحده برایشان اقدام کنم؟...»7
ویلیام شوکراس صحنه عکسالعمل شاه را به نقل از سولیوان اینگونه تشریح کرده است:»... در این هنگام (بعد از پیشنهاد سولیوان) شاه به جلو خم شد و با هیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که به موضوعی علاقه مند شده باشد، گفت: وای، این کار را برای من میکنید؟ واقعاً این کار را میکنید؟...»8
آوارگی خفتبار گویی رسم پهلویها بود
اما علیرغم موافقت اولیه و برخلاف آنچه ویلیام سولیوان به شاه وعده داده بود، آمریکا نوکر حلقه به گوش خود را راه نداد. محمدرضا برای خروج از ایران، تنها موفق به دریافت ویزا از دولت مصر شد، نخست به مدت شش روز در مصر اقامت کرد و پس از آن به دعوت ملکحسن مراکشی به این کشور رفت.
او در سوم اسفند 1357، در پیامی به سفیر آمریکا در مراکش، اعلام کرد قصد دارد هفته دیگر به آمریکا سفر کند. آمریکا پس از تشکیل جلسه کمیته هماهنگی شورای امنیت ملی در کاخ سفید، از طریق نمایندگانش، او را قانع کرد که در شرایط فعلی، دعوت پیشین آمریکا را نادیده بگیرد، زیرا در صورت ورود به آمریکا با مشکلاتی روبهرو خواهد بود.
پادشاه مراکش هم نتوانست بیش از 70 روز او را نگه دارد و عذرش را خواست تا سرانجام به کمک دیوید راکفلر، دوست آمریکایی شاه، او توانست پناهگاهی در باهاما پیدا کند و در 10 فروردین 1358 عازم باهاما شد. اقامتی که بازهم بیشتر از 70 روز نشد و با خودداری دولت باهاما از تمدید ویزایش در حالی که دولت انگلستان نیز وی را نپذیرفته بود، سرانجام با مداخله هنری کیسینجر، دوست قدیمی دیگرش، در 20 خرداد با یک هواپیمای کرایهای وارد مکزیک شد.
وخامت حال محمدرضا سرانجام باعث شد تا آمریکا با سفرش به این کشور تنها برای معالجه موافقت کند اما با تسخیر سفارت آمریکا در ایران محمدرضا را بلافاصله پس از ترخیص از بیمارستان، از آمریکا خارج کردند و به دلیل عدم پذیرش کشورهای دیگر، پس از دو هفته با مجوز موقت پاناما، به این کشور سفر کرد، اما در خطر استرداد به ایران قرار گرفت و سرانجام با پذیرش مجدد انور سادات، به مصر بازگشت و در 5 مرداد 1359 در همین کشور درگذشت.
______________________________
1- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحات 100 تا 104. 2- همان. 3- همان. 4- سخنرانی محمدرضا پهلوی، قسمت اول مجموعه مستند «در برابر توفان»، مهدی نقویان 5- آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا. 6- هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 27. 7- همان. 8- آخرین سفر شاه، پیشین، ص 29.