kayhan.ir

کد خبر: ۲۹۱۲۰۴
تاریخ انتشار : ۱۳ تير ۱۴۰۳ - ۲۱:۲۶

شنیدم عاشقان را می‌نوازی مگر من زان میان بیرونم ‌ای دوست؟ (چشم به راه سپیده)

 
 
شنیدم عاشقان را می‌نوازی
مرا گویی که چونی؟ چونم ‌ای دوست
جگر پردرد و دل پرخونم ‌ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو، که من مجنونم ‌ای دوست
به فریادم ز تو، هر روز، فریاد
از این فریاد روزافزونم ‌ای دوست
شنیدم عاشقان را می‌نوازی
مگر من زان میان بیرونم ‌ای دوست؟
تو گفتی: گر بیفتی گیرمت دست
از این افتاده‌تر کاکنونم ‌ای دوست؟
غزل‌های نظامی بر تو خواندم
نگیرد در تو هیچ افسونم ‌ای دوست
نظامی گنجوی
آقاي مـن...
بي‌اذن تو هرگز عددي صد نشود
بر هر که نظر کني دگر بد نشود...
زهرا تو دعا کن که بيايد مهدي
زيرا تو اگر دعا کني رد نشود
سید مجتبی شجاع
جواب سلام
دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد
میان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد
نسیم صبح سلامم به دلبرم برسان
بگو جواب سلامم مگر ثواب ندارد
به آسمان جمالت ستاره نازیباست
که تاب دیدن روی تو آفتاب ندارد
نشسته دیده نازت میان صف‌زده مژگان
شکوه صف‌زده مژگان تو شهاب ندارد
تو شمس عالمیانی ز روی پرده بیفکن
که آفتاب به رخسار خود نقاب ندارد
هر آن کسی که به دل عشق روی ماه تو دارد
به شام اول قبرش یقین عذاب ندارد
چو سر ز خاک بر آرد به عرصه‌گاه قیامت
به زیر سایه لطفت دگر عقاب ندارد
محاسبات الهی اگرچه سخت و دقیق است
محب یوسف زهرا غم حساب ندارد
اگرچه آتش دوزخ هزار شعله فروزد
یقین اثر به دل و سینه کباب ندارد
به ناله دل سوزان ‌هاشمی نظری کن
اگرچه تاب نگاهت دل خراب ندارد
 سید حسین ‌هاشمی‌نژاد
پرده‌دار عالم
 خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گره‌گشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم‌پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدانما را
ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوه‌ات ببینم پنهان و آشکارا
بی‌جلوه‌ات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پرده‌دار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بی‌وجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به تست ما را ‌ای حجت الهی
آری به سوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ‌ای مسیحا این درد بی‌دوا را
ای پرده‌دار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی بخش دل‌های باصفا را
فواد کرمانی
ردّ پای تو
بی‌تو چگونه می‌شود از آسمان نوشت 
از انعکاس ساده رنگین کمان نوشت 
این یک حقیقت است که بی‌تو بهار من 
باید چهار فصل زمان را خزان نوشت 
در این جهان بی‌‌در و پیکر خدای ما 
دستان سبز‌پوش تو را سایبان نوشت 
دنبال رد پای تو گشتم، نیافتم 
گویی خدا نشان تو را بی‌نشان نوشت 
می‌خواستم تو را بنویسم ولی نشد 
با من بگو چگونه تو را می‌توان نوشت؟
جنگل همیشه نام تو را سبز خواند و بس
دریا تو را برای خودش بی‌کران نوشت 
دیدم تمام ثانیه‌ها با تو می‌زنند 
باید تو را همیشه «امام زمان» نوشت 
طیبه چراغی
کدام جمعه میایی؟
به این غبار، نگاهی که آفتاب شود
بسوز قلبِ مرا، کز غمت مُذابّ شود
دوباره رویِ تو را آسمانِ جمعه ندید
کدام جمعه، جمالِ تو ماهتاب شود؟
برای آمدنت، شب به شب دعا کردم
اشاره کن به دعایم که مستجاب شود
زمان به خاطرِ ما دیر دیر می‌گذرد
برایِ خاطرِ تو کاش پُرشتاب شود
امید ِ‌گریه، مرا هم صحابه‌ خود کن
که آسمانِ نگاهم پر از سحاب شود
نباید ‌اشکِ تو بر صورتِ زمین بچکد
سرشکِ چشمِ تو بایست که گلاب شود
من آمدم که سلامِ مرا جواب دهی
سلام می‌کنم و وای اگر جواب شود
اگر اجازه‌‌ دهی روضه‌خوان شوم امشب
که قلبِ سوخته‌ات بیشتر کباب شود
برایِ کودکِ خود آب خواست، امّا حیف
همین دلیل بر این شد، حسین آب شود
بگویم از شررِ خنده‌های حرمله‌ای
که پاسخِ شرر ‌گریه‌ رباب شود
و شیرخواره پس از این ز نیزه خواهد دید
که دستِ مادرِ او بسته در طناب شود
محمدعلی بیابانی