جنگ سرد فرهنگی؛ سازمان سیا در عرصه فرهنگ و هنر- ۶
هنـر دروغ گفتـن!
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
البته شادی هم وجود داشت. لذت وصفناپذیری داشت، هنگامی که با یک نگاه سرسری به مطلبی متوجه میشدم با گنجینهای از اطلاعات غیرمنتظره مواجه هستم. گنجینهای که روی تکه کاغذی رها شده بود. این یافتههای تصادفی دلیل قانعکنندهای بر اهمیت تحقیق اولیه و [ارجحیت] استفاده از منابع دست اول نسبت به تحقیقات آنلاین میباشد. اگر بخواهم یک مزیت جدی برای چسبیدن در پشت میز اتاق بایگانی، حتی اگر همه جهان هم در بیرون حمام آفتاب بگیرند، را تبلیغ کنم آن این [جمله] خواهد بود: انبوه اتصالات، رشتههای در هم تنیده و به هم گره خورده منجر به گرههای بیپایان و لاینحل نخواهد شد اما شواهد و محتوای محکمی را برای تحقیق به ارمغان خواهد آورد. معمولا با اضطراب همراه است. من دستههایی از اسناد را برای فرستادن به خانه بستهبندی کرده بودم (آنها به قدری زیاد بودند که به تنهائی نمیتوانستم با خودم حمل کنم) و نگران بودم که آنها به بیراهه بروند و به مقصد نرسند. آنها را با باربری به خانه ارسال میکردم. پست هوائی بسیار گران بود، و من اغلب ماهها قبل از اینکه آنها به خانه برسند به منزل میرسیدم. اما هر بسته بموقع تحویل داده میشد. بایگانی من رشد کرد و رشد کرد تا مجبور شدم آنها را به صورت بستههایی زیر تختخواب خودم برای سالها نگه دارم تا زمانی که اسکات لوکاس پروفسور دانشکده «مطالعات آمریکاییها و کاناداییها» در دانشگاه بیرمنگام با مهربانی موافقت کرد که آنها را تحویل بگیرد. در آنجا بیشتر میتوانست مورد استفاده و مشورت قرار بگیرد.
البته ترس هم وجود داشت. البته این نگرانی از نوع نگرانی مادرم نبود (اومتقاعد شده بود که من توسط سیا ربوده خواهم شد، گرچه تصور من این بود که آنها مشغول کارهای دیگری هستند). ترس من از دستکاری مطالب بود که مبادا مایه بازی و سوءاستفاده دستان تحریفگر قرار گیرد. برخی فریبها آنقدر وحشتناک هستند که نمیشود آنها را قورت داد [و تشخیص داد] برخی نیز به راحتی قابل هضم و قابل درک هستند. بسیاری از افرادی که من با آنها مصاحبه کردم توجیهگران حرفهای و آموزشدیده در هنر دروغ گفتن بودند (دروغ ضروری1، شریف، وطنپرستانه و هر نوعی از آن). و این ارزیابی، ادعای آنها در بازگو کردن حقایق را با مشکل مواجه میکرد. در کنار وطنپرستی،
زیر پا گذاشتن سوگندهای راز داری و شرافت انسانی و خیانت نیز به راحتی انجام میشد: فلانی نمیتواند شلوار خود را نگه دارد، فلانی [آنقدر احمق است که] نمیتواند الاغ خود را در جاده تشخیص دهد ([هِر را از بر تشخص نمیدهد])، همسر فلان کس با رئیسجمهور ارتباط داشت و بعد کشته شد، گاهی این بیملاحظگیها [و دروغپردازیها] با هدف سوزاندن شهرت افراد بود که مانند شعله افکن جایگاه آنها را به آتش میکشید، که در این صورت جنبه شیطانی کار بیشتر میشد.
برعکس، آنهائی که خود را متعهد به فریب [و دروغپردازی] کرده بودند، در حالی که این با ماهیت خوب آنها مطابقت نداشت و هیچ آموزش رسمی نیز ندیده بودند، اغلب دروغ گویان بد [وغیر حرفه ای] بودند. آیا این خیلی قوی و محکم است؟ من چه کسی هستم که خودم را در موضع پاسخگویی قرار بدهم؟ چه کسی میتوانست به خوبی این تاریخ را بازگویی کند تاریخی که من در آن زندگی نکردم و واقعیتهای لحظهای و ترسناک جهان پس از جنگ، اصلاحات پیچیده و رقابتی در فرهنگ، سیاست و سیاست فرهنگ [مربوط به آن دوره] را درک نکرده بودم.
بعد از انتشار کتاب، ایروینگ کریستول به من نامهای نوشت و «کل دیدگاه سیاسی- ایدئولوژیک» من را رد کرده و آن را مقدس مآبانه خواند. خبرنگار دیگری با خوشحالی گزارش داد که: «والتر لاکوئر از کتاب متنفر است و احتمال میدهد که کتاب را یک کشیش کاتولیک نوشته باشد». هیچ کدام از برچسبهای بیان شده به من نمیخورد. من با وُلتر هم نظرم که میگوید: هر کسی که مطمئن است [و با قطعیت حرف میزند] باید [صحت ادعایش با مدرک و سند] تایید شود. من فکر میکنم «حکمت عدم قطعیت» میلان کوندِرا سنگ محک خوبی برای همه تحقیقات فکری و نظری باشد.
پانوشت:
1- دروغ مصلحتی