مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۳۷
پـرواز به فرودگـاه
مرتضی میردار
دورۀ چریکی در لیبی
بنیانگذار حراست سپاه فرودگاهها خود ما بودیم. آن موقع هنوز وزارت اطلاعات نبود و بیشتر کارها را سپاه انجام میداد. سپاه متولی این کارها بود. در آنجا به من حکمی دادند که بروم و تشکیلات حراست کشوری را راه بیندازم. قبلاً تشکیلاتی به نام ضداطلاعات در فرودگاه کار میکرد و تا وقتی که من رفتم، تشکیلات دیگری به نام حراست نبود. من رفتم و آقای بخشیزاده با من دربارۀ قبول کردن مسئولیت حراست صنعت حملونقل هوائی کشور مشورت کرد که بنده ایشان را به قبول این مسئولیت خطیر و مهم تشویق کردم. سپس در کنار ایشان نسبت به وظایف محوله همکاری میکردم. من مسئولیتی نگرفتم، چون در تشکیلات هواپیمایی جمهوری اسلامی هم کار میکردم که در آنجا هم آقایی به نام سیدرضا طباطبایی از بچههای آقای یزدی بود و من با آنها هم آشنایی داشتم. ایشان هم در آنجا مشغول کارهای حراستی شدند و مأموریت ما ظرف یک ماه و نیم در اینجا تمام شد. ولی کلاً چون با سیستم هواپیمایی کار میکردم، دیگر آنجا ماندم.
در مورد قضایای فرودگاه، آن موقع من در کمیتۀ ولیآباد بودم. آقای محمد منتظری آن موقع رابطۀ تنگاتنگی با معمر قذافی، رهبر لیبی، داشت. قرار شد عدهای از بچههای کمیته به لیبی بروند و دورۀ چریکی و عملیاتی ببینند. حدود 35-25 نفر بودند که ایشان، آنها را با سلاح و مهمات و همۀ تجهیزات به فرودگاه آورده بود تا بروند لیبی و دوره ببینند. سپاه در فرودگاه حضور داشت، ولی هنوز کارهای نبود و بیشتر نیروهای شهربانی کارها را در دست داشتند. چون ورود به هواپیما با سلاح و مهمات قدغن بود، آمده بودند که این سلاحها را بگیرند. از آنجا که شایعاتی هم راجع به آقای منتظری بود، ایشان فکر میکرد که دارند خلع سلاحشان میکنند و مقاومت کردند و آن روز فرودگاه را بستند. سریع به من زنگ زدند که بیا که دارند فرودگاه را میبندند و شایعاتی هم راه انداختهاند که فلانی کودتا کرده و دارد از فرودگاه شهر را میگیرد. فوری به فرودگاه رفتم. سقف ترمینال 2 فرودگاه در زمان شاه پایین آمده بود و وضعیت ترمینال بههم ریخته بود. برای همین مردم از ترمینال 3 هم، که مخصوص حجاج بود، استفاده میکردند. وسیله و امکانات هم خیلی کم بود. تا رسیدم، دیدم که خود آقای محمد منتظری الحمدلله مسائل را حل کرده و آقایان برای دیدن دورۀ لیبی رفته بودند. از جملۀ آن افراد که برگشت و بعداً هم شهید شد، آقای مصطفی سیدآقا، از بچههای کمیته بود.
حملۀ صدام به فرودگاه
یکی دیگر از اتفاقاتی که باز لطف و معجزه بود و هر لحظه اعتقاد ما را به این مسئله بیشتر میکرد که دست خدا و امام زمان(عج) در کار است، این بود که روز اول جنگ که صدام ساعت دو حمله کرد، زمانی بود که حجاج در حال رفتن به مکه بودند. من خودم در فرودگاه حضور داشتم که هواپیماهای صدام آمدند و باند فرودگاه را بمباران کردند. اصل یک فرودگاه هم باند آن است. چون اگر برج مراقبت را بزنند، هر چند خطرش زیاد است، ولی باز خلبان میتواند با توجه به مشاهداتش پرواز را انجام بدهد، ولی باند را که بزنند، مرمت و تعمیر آن حداقل یک هفته کار دارد. ساعت دو باند را زدند و من ساعت دو و نیم حرکت کردم که باند را چک کنم. حدود 21 بمب ریخته بودند. ما دو باند 29 چپ و 29 راست داشتیم.
آنها خواسته بودند که این دو تا باند را بمباران کنند که ما از نظر هوائی فلج بشویم؛ مخصوصاً تهران. چون اینجا هواپیماهای شکاری زیاد بودند که میخواستند پرواز کنند. اما حتی یکی از این بمبها هم به باند ما نخورده بود و این خیلی جای تعجب داشت و من در آنجا سجدۀ شکر به جا آوردم.
تمام بمبهایی که ریخته بودند، سمت چپ و راست باند در شنها افتاده بودند و هیچکدام هم عمل نکرده بودند. بچهها آمدند و آنها را خنثی کردند. البته بین باند 29 چپ و 29 راست یک پارکینگ بود که در آنها دو هواپیما بود. یک بمب به آنجا خورده بود و داشت میسوخت اما در مقابل باند هیچ ارزشی نداشت.
صبح علیالطلوع فردا، در حدود سی فروند F4 از آنجا پرواز کرد که بهقول معروف، آسفالت کف باند سرخ شده بود. حتی اگر یکی از بمبها روی باند خورده بود، حداقل یک هفته وقت لازم بود تا آن را تعمیر کنند. چون آسفالت باند مخصوص است و کارهای دیگر هم دارد و طول میکشد.
این هم معجزۀ خیلی عجیبی بود که من به چشم خودم دیدم که هواپیماها آمدند و آن همه بمب ریختند و هیچکدام به باند ما نخورد و هواپیماهای ما توانستند صبح روز بعد از همان باند پرواز کنند.