kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۵۵۰۶
تاریخ انتشار : ۱۴ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۴
یادی از شهيد محمدحسين بياتي

شهیدِ رمضان

 
 
 
 سعید رضایی
با اينكه فرمانده بود و مسئوليت‌هاي متعددي در لشکر داشت و در حوزه علميه هم بسيار فعال بود اما آن‌قدر اخلاص داشت و اهل تواضع بود كه حتي به خانواده خودش هم نمي‌گفت مسئوليتش در جبهه چيست.
وقتي مرخصي مي‌گرفت و به خانه مي‌آمد در پاسخ مادرش كه از او مي پرسيد آنجا چه مي‌كنيد، مي‌گفت: هيچي، فقط مي‌خوريم و مي‌خوابيم. از صبح تا شب يك گوني سيب‌زميني مي‌ريزند جلوي ما، ما هم پوست مي‌كنيم.
شايد مي‌خواست با اين حرف‌ها خيال مادرش را راحت كند. وقتي شهيد شد تازه پدر و مادرش فهميدند او در جبهه چه مسئوليت‌هايي داشته است.
 
روحاني شهید محمـّدحسين بياتي در بيستمين روز آذرماه سال 1340 در تهران چشم به دنيا باز كرد. دوران دبستان و سال‌هاي راهنمايي و دبيرستان را با توفيق در زادگاهش گذراند و ديپلم گرفت. زمان فراغتش از تحصيل مقارن شده بود با انقلاب اسلامي و جوشش و خروش مردم به رهبري امام خميني(ره) براي سرنگوني رژيم سفاك و منفور پهلوي. 
محمـّدحسين نيز كه فعاليت‌هاي انقلابي‌اش را از قبل از انقلاب آغاز كرده بود، به دليل حال و هواي مذهبي، محيط انقلابي و رضايت خانواده و بيشتر از همه علاقه قلبي خودش تصميم گرفت پس از گرفتن مدرك ديپلم، به فراگيري علوم اسلامي ‌مشغول شود لذا وارد مدرسه آيت‌الله گلپايگاني قم شد و حدود يك‌سال و نيم شاگردي مكتب اهل‌بيت‌ (عليه‌السلام) را كرد.
محمـّدحسين بعد از پيروزي انقلاب و طلبه شدن، وارد پايگاه مقاومت بسيج محل نيز شد و درواقع فعاليت‌هاي اجتماعي و كوشش‌هاي سياسي خود را با اولين حركت‌هاي انقلاب آغاز كرد. او پيش‌تر نيز در تظاهرات و راهپيمايي‌ها حضور فعال داشت و در رساندن اعلاميه‌هاي رهبري و سران انقلاب و تكثير نوارهاي لازم و مذهبي، تلاش فراواني داشت.
محمـّدحسين ساده‌‌پوش و آراسته بود. در تحصيل نيز فردي كوشا و پرتلاش بود و احترام خاصي به پدر و مادر مي‌گذاشت.
با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، محمدحسين دست از خدمات فرهنگي و تبليغي و به عبارتی دست از جهاد علمي برداشت و به تشويق خانواده رهسپار جبهه شد تا جهاد عملي و سير و سلوك معنوي خود را آغاز كند.
محمدحسين با حضور در جبهه‌هاي نبرد، اين ميعادگاه عاشقان و عارفان و دلسوختگان گويا آزاد و سبك‌بار شده بود. دوستانش كه او را بعد از دوره نظامي و قبل از شهادتش ديده بودند، همه از خوشحالي و بشاشیت و شادماني دروني او حكايت‌ها داشتند.
در كمك به مستمندان دريغ نداشت و انسان‌ها را مسئول زندگي اشخاص مي‌دانست. به راستي نيز در اين اواخر بسيار متغير شده بود و گويي خود را آزاد مي‌پنداشت و سبك‌بار راه مي‌رفت. بيشتر اوقاتش را در مسجد و يا به عبادت مي‌پرداخت. بسيار اهل مطالعه و كتاب خواندن بود و براي خودش كتابخانه كوچكي درست كرده بود. 
محمدحسين نه‌تنها خودش كتاب مي‌خواند كه سعي مي‌كرد دوستانش را نيز به مطالعه و تحصيل علم تشويق كند. براي آنان كتاب مي‌گرفت و هديه مي‌كرد و حتي كتاب‌هاي خودش را به آنان امانت مي‌داد.
در جلسات و گفت‌وگوهاي دوستانه‌اي كه داشتند به جاي اينكه از دنيا و ماديات و مسائل بيهوده دنيايي صحبت كند، از تازه‌ترين كتابي كه خوانده بود و يا از تازه‌ترين مسئله اعتقادي و علمي كه شنيده بود سخن به ميان مي‌آورد و در رابطه با آن با دوستانش گرم صحبت مي‌شد و حرف مي زد.
هركس با او برخورد كوچكي داشت سريع شيفته اخلاق نيكو و حسنه و الهي او مي‌شد. آنچنان خوش اخلاق و خوش برخورد بود كه همه را مجذوب خود مي‌كرد. نورانيت در چهره او موج مي‌زد. شايد اين نورانيت اثر آن نماز شب‌هايي بود كه او در خلوت خود در اتاق كوچكش در حوزه علميه مي‌خواند.
آري، او اصلاً حوزه علميه و جبهه جنگ را براي خودسازي و تربيت روح معنوي‌اش انتخاب كرده بود. او به دنبال جهاد بود، هم جهاد اكبر و هم جهاد اصغر، هم جهاد علمي و هم جهاد عملي.
سير و سلوك معنوي او و مناجات‌هاي شبانه او در حجره محقر و كوچكش جهاد اصغرش بود و حضورش در جبهه جنگ و ميدان رزم، جهاد اكبرش.
تحصيل و مطالعه او در حوزه علميه جهاد علمي‌اش بود و اسلحه به دست گرفتن و به نبرد رويارویي با دشمن تا دندان مسلح بعثي پرداختن، جهاد عملي‌اش.
او فردي بود جامع و كامل. سعي كرده بود همه ابعاد وجودي خودش را به طور يكسان و يكنواخت و در حد اعلي كمال رشد بدهد و از تمامي استعدادها و قابليت‌هاي خودش استفاده كند و بهره ببرد.
در حقيقت محمدحسين به تعبير استاد شهيد مرتضي مطهري نمونه يك انسان كامل و الگو بود كه همه ابعاد وجودي و استعدادها و قابليت‌هاي خودش را اولاً شناخته و ثانياً متوجه شده كه همه اين الطاف از جانب خداوند قادر مطلق است و ثالثاً به تكميل و تربيت آنها پرداخته و همه آنها را به صورت هماهنگ با هم رشد داده است.
و به راستي كه چنين فردي قابليت اينكه انسان كامل و الگوي نسل جوان امروز قرار بگيرد را دارد. او از جرگه همان عاشقان و عارفاني است كه امام خميني(ره) آن رهبر كبير و پير فرزانه كه خود عالمي به تمام معنا و كامل است، درباره آنان فرمودند كه: «من به دست و بازوي شما بسيجيان بوسه مي‌زنم و به حال شما غبطه مي‌خورم كه ره صد ساله را يك شبه پيموده‌ايد».
سرانجام روحاني شهيد محمد حسين بياتي بعد از مدت‌ها جهاد در سنگرهاي ايمان عليه كفر صداميان مزدور در جبهه شلمچه و در روز سوم تيرماه سال يك هزار و سيصد و شصت و يك در عمليات رمضان تن استوارش به گذر گلوله‌ها واژگون شد و از بركه‌هاي كوثر سيراب گشت و به آرامش شهادت و آسايش ابدي رسيد و به ياران رفته‌اش ملحق شد. 
مادرش مي‌گويد: «بعد از شهادت او هنگام تولد فرزند كوچك‌ترم او را در خواب ديدم. شب عاشورا بود. در خواب به من گفت: مادر از پيش تو نخواهم رفت و با اين نام پيش تو خواهم ماند. براي همين براي فرزند كوچك‌ترم، نام برادر شهيدش را انتخاب كرديم».
پيكر اين شهيد والامقام را در قطعه بيست‌ و شش بهشت زهرا(س) به خاك امانت سپردند. خدايش نيكوترين پاداش‌ها را بر او گوارا كند.
آخرین توصیه شهید:
«از امت شهيدپرور ايران عاجزانه تقاضا مي‌كنم دست از پيروي و اطاعت امام امت نكشيد و هميشه و در هر مورد مطيع اوامر ايشان باشند. از امت شهيدپرور ايران عاجزانه درخواست مي‌كنم كه از تفرقه و تفرقه‌اندازان تبري جسته و همگي در زير لواي اسلام عزيز متحد شده تا به اميد خدا و حمايت حضرت مهدي (روحي و ارواح العالمين له الفدا) ريشه صدام و اربابان صدام را كنده و بيت‌المقدس را از زير سلطه اسرائيل غاصب آزاد سازند. ان‌شاءالله. از نيروهاي نظامي عاجزانه خواهشمندم كه دست به دست هم داده و تحت لواي ولايت‌فقيه چنان ضربه بر خصم پليد وارد آورند كه براي او و ديگران درسي باشد كه به اين مملكت كه مردمش الهي شده‌اند، نمي‌شود حمله كرد. نكته آخري كه بايد تذكر بدهم اين است كه مردم از كثرت شهدا و مجروحين و مصدومين خللي در ايمان استوارشان ايجاد نگردد. زيرا مگر نه اين است كه ما برحقيم و به بهشت مي‌رويم. لذا هراسي از اين تلفات نداريم. زيرا حق بزرگ‌تر از اين حرف‌هاست».