برگرد ای توسل شبزندهدارها پایان بده به گریه چشمانتظارها (چشم به راه سپیده)
مژده ماه
خورشید پشت ابر نشانی به ما بده
ای ماه مژده رمضانی به ما بده
مثل نسیم صبح از اینجا گذر کن و
باد صبای مشکفشانی به ما بده
بیکستر از همیشه رساندیم خویش را
آوارهایم... جا و مکانی به ما بده
از بس که در پی همه غیر از تو بودهایم
از پا نشستهایم... توانی به ما بده
از سفرهای که وقت سحر پهن میکنی
مانده غذا و خورده نانی به ما بده
«با روضه حسین نفس تازه میکنیم»
روضه بخوان دوباره و جانی به ما بده
محمد بیابانی
خواهد آمد، باوفاست
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیدهام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
امشب از فرط جنون در سینه دل
یکنفس تا صبح هوهو میکند
آخر این دل، این دل بیطاقتم
دست احساس مرا رو میکند
نذر کردم لحظه تنگ غروب
نذر، یک شب اشک نیلی ریختن
بر سر هر کوچه شهر خیال
شب چراغی از نگاه آویختن
باز میسایم نگاهم را به راه
خیره بر دروازههای نیمهباز
گامها فرسودهام در کوچهها
کوچههای خاکی دور و دراز
بیقرارم، ناشکیبم، مست مست
امشب از یاد تو لبریزم بیا
آه میخواهم که قبل از مرگ خویش
دست بر دامانت آویزم بیا
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیدهام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
مژده پاكسرشت
به ما رمضانی نگاه کن
ما را در اوج دل نگرانی نگاه کن
بر این بهار رو به خزانی نگاه کن
امشب غریبه نیست میان من و شما
قدری به نوکرت خودمانی نگاه کن
مثل خدا که در رمضان خوب میخرد
آقا تو هم به ما رمضانی نگاه کن
این دل برای آمدنت زیر و رو شده
این دل شده است خانهتکانی نگاه کن
بد کردهام اگر که جوانی نمودهام
جرم مرا به دید جوانی نگاه کن
عجل علی ظهورک یابن الحسن، بیا
حیف است پشت ابر بمانی نگاه کن
نیمی ز عمر، در هوس کربلا گذشت
نیمی دگر به مرثیهخوانی نگاه کن
عباس چون علیست جبینش شکافته
زینب چو فاطمه است کمانی نگاه کن
مهدی مقیمی
جان پریشان
بیتابتر از جان پریشان در شب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بیرؤیت روی او بلاتکلیفم
مثل گل آفتابگردان در شب
محمدمهدی سیار
باید برای دیدن تو «مهزیار» شد
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریه چشم انتظارها
از یک خروش ناله عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها
یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها
از درد بیحساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیدهایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو «مهزیار» شد
یعنی گذشتن از همگان «محض یار»ها
دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها
یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها
شبها بدون آمدنت صبح میشوند
برگرد ای توسل شب زندهدارها
این دستها به لطف تو ظرف گداییاند
یا ایها العزیز تمام ندارها
علیاکبر لطیفیان
سر افطار ميرسي
چشمم به انتظار تو تر شد نيامدي
اشكم شبيه خون جگر شد نيامدي
گفتم غروب جمعه تو از راه ميرسي
عمرم در اين قرار به سر شد نيامدي
تا خواستم به جاده وصل تو رو كنم
غفلت مرا رفيق سفر شد نيامدي
در مسجديم و طاعت اين ماه شغل ماست
بيقبله هر نماز به سر شد نيامدي
اين نفس بد مرام مرا خوار و زار كرد
روز و شبم به لغو سپر شد نيامدي
رسوايي گداي تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نيامدي
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدي
ديدي دلم به راه دگر شد نيامدي
خسرانزده كسي است كه از يار غافل است
بيتو دعا بدون اثر شد نيامدي
گفتيم لااقل سر افطار ميرسي
ديده به راه ماند و سحر شد نيامدي
احسان محسنیفر