روزگاری که از چنگال شاه خون میریخت
دفتر پژوهشهای سیاسی مؤسسه کیهان
«پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران
از: اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی
مفتخرا به شرف عرض میرساند غیرنظامیان معروضه زیرین:
1 ـ عبادالله خدارحمی فرزند فرجالله،2 ـ بهمن منشط فرزند ولیالله،3 ـ حجتالله عبدلی فرزند علی،4 ـ ماشاءالله سیف فرزند رحمخدا،5 ـ روحالله سیف فرزند قاسم، 6-ولیالله سیف فرزند محمود به اتهام اقدام علیه امنیت کشور تحت پیگرد قرار گرفتهاند... به موجب رأی صادره به اعدام محکوم گردیدهاند... استدعای رسیدگی فرجامی نمودهاند. منوط به اراده سنیه شاهانه است
رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ـ ارتشبد غلامرضا ازهاری
(اعلیحضرت) فرجامخواهی محکومین را تصویب نفرمودند و مقرر فرمودند حکم اجرا شود. وزیر جنگ 27/11/1352»1
این حکم نهائی شهدای گروه ابوذر بود که علیرغم فرجام خواهی اما از سوی شخص شاه مورد موافقت قرار نگرفت و وی امر به اجرای حکم اعدام داد.
در مقابل جوخههای شاه
آنها راس ساعت پنج صبح 30 بهمن 1352 به پادگان جمشیدیه برده شده و ابتدا وصیت نامههایشان را نوشتند. ولیالله سیف نوشت:
«...پدر عزیز و مهربانم چند ساعتی دیگر باقی نمانده که عهدی را که با خدا بسته بودم به آن وفا کرده... مادرم فقط افتخار تو باید این باشد که فرزندت در راه خدا شهید میشود... برادران عزیزم داداش تقی و داداش ابراهیم شما را توصیه میکنم به نماز و روزه در راه خدا پاکی، اخلاص، آشنایی با دین و قرآن فقط همین.... خواهرعزیزم خواهر جان الگوی تو زینب است.... زینبی باش چه در نماز و چه در روزه، چه در حجاب...»
بخشی از وصیت نامه حجتالله عبدلی نیز چنین بود:
«...شما را وصیت میکنم به تقوی و اینکه نپرستید مگر او را «خدا را»... پدر عزیز و مادر مهربان و برادران و خواهرانم شما حقی بزرگ بر من دارید از شما تقاضا میکنم از صمیم قلب مرا حلال کنید...»
روح الله سیف هم نوشت:
«...اکنون که این نامه را مینویسم از همگی شما تقاضای بخشش میکنم. دنیا محل مردن است و همه ما میرویم ولی این مرگ باید شرافتمندانه باشد و مرگی باشد که آدم با روی سپید در پیشگاه عدل الهی قرار گیرد...»
پس از نوشتن وصیتنامه، ابتدا پزشك قانوني آنها را معاينه كرد و سپس آنها را به ميدان تير دژبان مركز فرستادند و پس از قرائت راي دادگاه، دستور اعدام از طرف نماينده دادستان ارتش، به اجرا گذارده شد. آنها در مقابل جوخه آتش مزدوران شاه قرار گرفته و تیرباران شدند.
اعدام و تیرباران 6 تن از مبارزان گروه ابوذر در شرایطی صورت گرفت که روز قبل از آن هم، در میدان چیتگر دو تن دیگر به اسامی خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در برابر جوخه اعدام شاه قرار گرفته بودند، در حالی که هیچ عملی برخلاف امنیت رژیم شاه انجام نداده بودند و تنها به دلیل برخی حرفهای روشنفکری چند سال قبل خود و به خصوص به علت صحبتهای زمان برگزاری محاکمهشان که در واقع آنان رژیم شاه را به محاکمه کشیدند، اعدام شدند.
سالهای اعدام و شکنجه در جزیره ثبات مدعیان حقوق بشر
آن ایام، روزها و سالهایی بود که شاه مرتبا اعدام میکرد و میکشت و به بند میکشید و شکنجه میکرد و... و هیچ خبری از سازمانهای حقوق بشری و امثال آن نبود. شاه و رژیمش برای مدعیان امروز حقوق بشر، جزیره ثبات ایجاد کرده بودند تا آنها به هر شکل که میخواهند این سرزمین را غارت کرده و حرث و نسلش را نابود کنند.
از همین روی رژيم شاه تا جاييكه توانست سعي نمود، جريان دستگيري، محاكمات و شهادت گروه ابوذر را بيسروصدا و پنهاني برگزار نماید؛ زيرا از اقرار به گسترش مبارزات در ميان مردم بيم داشت. بههمينخاطر، از جريان دادگاهها و محاكمات آنها هيچ خبري در رسانهها منعكس نشد و تنها برخي روزنامههاي دولتي از «اعدام شش خرابكار» خبر دادند. اما همين خبر كوتاه واكنشهاي مختلفي را در جامعه برانگيخت. این در حالی بود که همزمان با دستگیری و اعدام گروه ابوذر، 25 تن از مدرسین انقلابی حوزه علمیه قم نیز به اتهام تربیت و حمایت از آن مبارزان، دستگیر و از قم به شهرهای دور دست تبعید شدند.
در خود شهرستان نهاوند، شهادت اعضاي گروه، باعث آگاهييافتن هرچهبيشتر مردم درباره ماهيت رژيم شاه گرديد. پس از آن، مردم نهاوند سعي كردند خشم و انزجار خود را نسبت به رژيم شاه به صورتهای مختلف ابراز نمایند؛ چنانكه در مراسم مختلف، وقتي از كنار مجسمه شاه عبور ميكردند، با مشتهاي گرهكرده شعار سر ميدادند.
اما شهادت مبارزان گروه ابوذر همچنان در ذهن مردم باقي ماند تا در روزهاي انقلاب، همچون آتش زير خاكستر دوباره شعلهور شد. چراکه آنها افراد معتقد و خوشنامی به شمار میرفتند. همگی از جوانان مؤمن، معتقد و کمکحال محرومان نهاوند بودند. براساس مکتوبات و مستندات شفاهی معتبر که از آن دوران و همچنین زندگی نامه شهدای گروه ابوذر برجای مانده است آنان همواره در کنار مردم محروم قرار داشته و سعی میکردند به هر نحو کمک حالشان باشند.
طبق برخی اسناد ساواک، وقتی بازجویان از محمدطالبیان (معلم دبیرستان شهدای گروه ابوذر) پرسیدند که هدف این گروه چه بود؟ اینها چه میخواستند بکنند؟ طالبیان در جواب از اهدافشان نوشت:
«... آنها از فقر مستمندان زیاد رنج میبردند. میگفتند ما باید تا جایی که ممکن است به بینوایان کمک کنیم و در عید غدیر مبلغی که جمع کرده بودند، به مستمندان دادند. برای آنها ذغال و برنج و روغن تهیه میکردند. منشط و دیگران میوه نمیخوردند و میگفتند وقتی که میبینیم همشهریهای ما نان شب ندارند، ما چگونه میوه بخوریم؟
هدف گروه ابوذر مبارزه با فساد بود، مخالفت با فیلمهای زننده سینما بود، اصلاً به سینما تاج حمله کردند علتش این بود که این سینما اقدام به پخش فیلم بسیار زنندهای در یکی از مناسبتهای دینی میکند که به اینها خیلی برمیخورد. به سازمان زنان هجمه بردند اصلاً علتش این بود که شده بود خانه فساد. آنها از این امر بسیار رنج میبردند و...»2
از درون مساجد شکل گرفتند
شخصیت اجتماعی اعضای گروه ابوذر در مساجد شکل گرفت. در مسجد فعالیتهای اجتماعی آنان شروع شد و در رابطه با روحانیون و مدرسین انقلابی پیرو حضرت امام خمینی مانند آیتالله ربانی شیرازی و حجتالاسلام فاکر و... قرار داشتند.
مجالس قرائت قرآن و تفسیر و نهجالبلاغه و... را در مسجد برگزار میکردند. مصمم بودند که همیشه نمازهای خود را در مسجد و به جماعت اقامه نمایند. هنگام برگزاری مجالس جشن و یا عزاداری در ماههایی نظیر رمضان و محرم که مسجد، محل تردد افراد زیادی از مردم بود، کلیه امور خدماتی و ارتباطی مسجد توسط این جوانان انجام میشد. خدمات آنان به نمازگزاران، چهرهای مذهبی و خدمتگزار امور دینی در اذهان عمومی به وجود آورده بود.
سیدکاظم بجنوردی که مدتی با بعضی از اعضای گروه ابوذر همبند بود، درباره خصوصیات روحی و اخلاقیشان اظهار داشته است:
«... این جوانها بسیار محجوب و متعبد و دائماً در حال عبادت بودند. با روحیه بسیار بالایی در جلسات تفسیر و قرائت قرآنی که در زندان تشکیل میشد حضور مییافتند. بعضیها که در زندان دچار بعضی عوارض روحی شده بودند و احساس ناامیدی میکردند، وقتی روحیه شاد و زنده این جوانان را میدیدند به خودشان میآمدند و امیدوار میگشتند. واقعاً خیلی از بزرگترها در مقابل آنان کم میآوردند. نماز شبشان ترک نشد. دورههای ختم قرآن آنها همیشه برقرار بود...»3
یکی از مارکسیستها که با گروه ابوذر هم بند بوده گفته است:
«... رفتار گروه ابوذر انسان را حیرتزده میکرد. در شب مرگشان شیرینی تهیه کرده بودند و بین هم سلولیها تقسیم کردند. من هیچ شبی آنها را به این خوشحالی ندیده بودم. اول تصور کردم که به آنها عفو خورده، زیرا آنها میگفتند فردا عید ماست. فردا ساعت چهار صبح آمدند و چهار نفرشان را بردند و دو نفر دیگر فریاد میزدند پس چرا ما را نمیبرید، ما را هم ببرید و همهمان را با هم اعدام کنید. هنگام خروجشان از زندان، تکبیر میگفتند و قرآن میخواندند...»4
مرحوم حجتالاسلام فاکر که از روحانیون مبارز همراه گروه ابوذر بود، در این رابطه اظهار داشته است:
«... من با سه نفر آنها هم بند بودم. یادم میآید شبی که میخواستند به انفرادی ببرندشان، گفتند ما به مهمانی خدا میرویم. به علت فضای بسیار ترسناک حاکم بر زندان، فکر نمیکردم این کار را بکنند. با همه خداحافظی کردند و رفتند. یک دفعه از فاصله دور صدای این سه نفر را شنیدیم. آنان به چنین روحیهای به سلولهای انفرادی رفتند....»5
منظرهای تکان دهنده از جنایات شاه
حجتالاسلام مرحوم علی دوانی از روز پس از اعدام مبارزان گروه ابوذر خاطرهای اینچنین نقل کرده است:
«... منظرهای بود که روز بعد از اعدام گروه ابوذر در جلوی زندان قصر دیدم. مادر عبادالله خدا رحمی در آن هوای سرد که منتظر بودیم نوبت برسد و به ملاقات برویم، روی زمین نشسته بود و به سختی میگریست و با همان لهجه نهاوندی به پاسبان محمدی میگفت:
اگر پسرم محکوم به اعدام شده و میخواهید او را بکشید، اجازه بدهید او را ببینم. من در این شهر غریبم، از نهاوند آمدهام و در مسافرخانه هستم، چقدر بمانم و عزیزم را نبینم.
منظره به قدری رقت انگیز بود که پاسبان محمدی که مردی رذل و بددهن بود، رو به من کرد و در حالی که اشک در چشمانش میگردید، گفت: کیست به این بدبخت بگوید عباد را اعدام کردهاند و جنازهاش را هم تحویل نمیدهند، بیخود در اینجا منتظر هستی...»
_________________________
1- گروه ابوذر نهاوند- مرکز بررسی اسناد تاریخی – چاپ اول – 1385- صفحه 309 2- اسناد بازجویی ساواک، پرونده انفرادی آقای طالبیان، مرکز بررسی اسناد تاریخی 3- مصاحبه با آقای بجنوردی- در مؤسسه فرهنگی هنری شهدای گروه ابوذر. 4- کارنامه گروه ابوذر- ص 14 5- روزنامه جام جم، 13 اسفند 1384