kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۱۶۸۱
تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۴۰۲ - ۲۰:۰۷
برای حمید ریاضی عزیزم

خداحافـظ رفیـق

 
 رسول فلاح‌پور
مسجد کنونی محله‌مان، جوادالائمه(ع) پاتوق بچه‌های محل بود که بعدها همین بچه‌ها به بچه‌های بامعرفت شناخته می‌شدند. برای شروع بعضی‌ها فقط برای نماز می‌آمدند به مسجد، آن هم از نوع جماعتش. بعضی‌ها فقط سری به کتابخانه‌اش می‌زدند. عده‌ای هم نماز می‌خواندند و هم کتاب. حمید ریاضی از نوع دومش بود. نمازخوان و کتاب‌خوان!
تولد حمید ریاضی هم بسان بچه‌های دیگر در همین مسجد شکل گرفت. حمید به قدری لطیف و مهربان بود که هرگاه او را می‌دیدی چیزهای جدیدی از لطافت در او می‌یافتی. 
صحبت از حمید ریاضی است، همانی که قد بلندی داشت و چهره‌ای نورانی. همانی که آهسته سلام می‌کرد و به همراه سلام لبخند تقدیمت می‌کرد. همانی که این روزها آخر با وجود کسالت‌های زیاد همیشه لبخند بر لبانش بود. 
حمید چندین بار به جبهه رفته بود. در گروه پارتیزانی چمران برای خودش اسم و رسمی داشت. در چندین عملیات شرکت کرده بود. خودش می‌گفت: امروز تفنگ بر دوش کشیدن و در جبهه بودن غرورآفرین است. می‌خواست ساخته شود، صیقل پیدا کند. آینه وجودش را از غبار تعلقات این دنیا پاک کند و شفاف و نورانی شود. از چمران سخن می‌گفت، چون او بودن برایش آرزو بود. مهربانی در وجودش خانه داشت و سیمایش چراغ شب‌های تار جهل بود، سخنش سخن رهبر بود.
با حمید ریاضی بیشتر از 30 سال همکار بودم. البته آدم‌هایی که زیاد با هم همنشین می‌شوند، دیگر همکار نیستند، بلکه برادر بزرگ‌تر من بود و البته بزرگوارتر! کیهان بچه‌ها خانه دوم من و او بود، و البته بزرگ‌ترمان امیرحسین فردی بود که حکم پدری برایمان داشت. سال 1361 مرحوم امیرخان رفت کیهان بچه‌ها، بعد من آمدم بعد از دو ماه حمید ریاضی آمد. سه تفنگداری که سر از پا نمی‌شناختیم برای کار آن هم به رهبری امیرخان فردی. هر سه با هم فوتبال بازی می‌کردیم و گهگاهی کوه می‌رفتیم. در کوه، خستگی‌ناپذیر بود و آشنای راه، دست‌گیرمان بود. هر سه برای رفت و آمد به محل کار از اتوبوس دو طبقه استفاده می‌کردیم. تا برسیم سرکار کلی خاطره برای هم تعریف می‌کردیم.
***
حمید عزیزم! هنگامی که سفر آخرت را آغاز کردی، دلم با هر قدمت سنگین‌‌تر می‌‌شود. هرچند می‌‌دانم که این جدایی موقتی است‌، اما حس غم و دلتنگی غیرقابل توصیفی دارم. زندگی بدون حضور تو برایم دلگیر و سرد است.
می‌‌خواهم برایت سفری ایمن و پر از خوشی آرزو کنم‌، اما قلبم غمگین است و با خود می‌‌گویم: رفیق بی‌وفا رفتی و ما را تنها گذاشتی، به دیدارت خواهم آمد. امیدوارم هر کجای بهشت که هستی‌، لبخند بر لبانت بنشیند و خوشبختی همراهت باشد. خانواده‌ات هم خوشبخت باشند. رفتنت را به سختی قبول می‌‌کنم. به یاد داشته باش که در هر کجای دنیا که باشی‌، فکر و دل من با توست. خداحافظ رفیق، مراقب خودت باش. خدا پشت و پناهت!