تو همان هستی که...
نادیا درخشان فرد
تیک تاک ساعت را در گوشم حس میکنم؛ میتوانم ناله یتیمان غزه را در دل تاریکی شب بشنوم. میتوانم قطرات اشک مادران داغدیده را ببینم و خاطرات تلخ را در اتاقک غم گرفته ذهنم مرور کنم. میتوانم گذر زمان را در گوشهی شیشه عمرم حس کنم. کسی را در قلب دارم که توانسته قصه زندگی را بنویسد و با گذاشتن جملات تلخ و شیرین در کتاب سرنوشت معنی واژهها را درک کنم. خوب میدانم که با داشتن او میتوانم خود را خوشبختترین آدم دنیا بدانم و تمامی زخمهای کهنهام را از یاد ببرم.
تو کجایی؟
نشانیات کجاست؟
آیا نالههای شبانهام را میشنوی؟
آیا هنوز به نجواها و دعاهایم گوش میدهی؟
میدانم تو همان عشق دستنیافتنی هستی که مادرم میگوید.
تو همان هستی که به مادر آموختی چگونه برایم لالایی بخواند تا خوابم ببرد؟
تو همان هستی که به ندای قلب همه گوش میدهی و ثانیهها را کنار بندهات میگذرانی؟
هنوز که هنوز هست محو خلقتت هستم.
میدانم به ندای قلب پدر، مادر و تمامی انسانهای داغدیده گوش میدهی و بندگانت را یاری میجویی.
هنوز و هنوز و هر لحظه میگویم: «آمین، یا رب العالمین.»