باب آشنایی با سید احمد
مرتضی میردار
کتاب «مبارزه به روایت سید احمد هوایی» نوشته مرتضی میردار توسط انتشارات ایران منتشر شده و به خاطرات مرحوم سید احمد هوائی از زندگی خود و حوادث انقلاب اسلامی و دهه 60 اختصاص دارد. سردار سید محمد آقا میر، فرمانده اسبق سپاه محمد رسولالله (ص) تهران و از دوستان سید احمد هوائی میگوید: «نقل خاطرات نیروهای انقلاب به معنای جهاد تبیین است. این نقل خاطرات از زاویۀ دیگر به عنوان امر به معروف است. آقای سید احمد موسوی انسان خودساخته و کمنظیر و نیز مبارز قبل از انقلاب بود. با شهید اندرزگو ارتباط داشت. سلاح تهیه میکرد و داخل کشور میآورد. بنده هم در پادگان ولی عصر (عج) از سال 57 با ایشان ارتباط داشتم. هیچ کس یک نکتۀ منفی از ایشان نقل نمیکرد. ذکر خدا و ارادت به اهل بیت روش سلوک وی بود. تعریف از سید احمد موسوی تحقق جهاد تبیین و امر به معروف و نهی از منکر و مدل سازی در حوزۀ اطلاعاتی و امنیتی کشور است.»
سید احمد هوائی متولد ۱۳۲۶ در اصفهان بود که همزمان با سیر حوادث انقلاب اسلامی که از پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ آغاز شد، در این رویدادها حضور یافت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بخشهای مهمی مشغول به خدمت شد. او در این گفتوگوها که میانه دهه ۷۰ و در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضبط شده به چگونگی شکلگیری کمیتهها و سپاه پاسداران و همچنین مسئولیت حفاظت از بیت امام خمینی(ره) در جماران پرداخته و روایتهایی جذاب از اتفاقات مهم در دهه ۶۰ ارائه میکند که بسیار خواندنی است. گفتنی است سید احمد هوائی ۲۶ آبان ۱۳۹۱ در تهران درگذشت.
با توجه به به نزدیکی ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، سراغ این کتاب رفتیم و با همکاری مؤسسه مطبوعاتی ایران، کتاب مذکور از امروز در صفحه پاورقی کیهان بازنشر داده میشود.
مقدمه
دوران نوجوانی من در سالهای ميانی دهۀ شصت از سويی با حال و هوای پرشور و انقلابی جامعه مصادف بود و از سوی ديگر علايق و دلبستگیهای مذهبی در آن رنگ و بوی فراوان داشت. در آن مرحله يکی از پاتوقهای ثابت و فضاهای حضور مستمر من و برخی دوستانم جلسات هفتگی درس اخلاق مرحوم آيتالله حاجآقا مجتبى تهرانی بود که شنيده بوديم شاگرد خاص حضرت امام و از نزديکان ايشان است. هر هفته غروب چهارشنبه در محفلی آکنده از معنويت و نور حاضر میشديم و تجربهای تازه برايمان رقم میخورد. اشکها و گريههای حاضران و حال منقلب استاد چنان بود که سالهای بعد از آن ديگر هيچگاه در جايی ديگر تکرار نشد.
مجالس و محافل نورانی بزرگانی مثل حاجآقا مجتبى يا مجلس وعظ مرحوم آيتالله حقشناس در مسجد امينالدولۀ بازار گويی قطعههايی جداشده از آسمان بود که در زمين به امانت گذاشته شدهاند. هر هفته جوانهايی رزمنده در جلسات حاضر بودند که شايد هفته بعد يا هفتههای پس از آن خبر شهادتشان میآمد و جنازۀ پاکشان تشييع میشد. در چنان محيطی با کسانی مواجه میشديم که ديدار هر کدامشان حتى برای لحظاتی کوتاه، آيينۀ نوجوانیمان را سرشار از نور میساخت و هوای تازۀ حضورشان، پنجرههای شوقمان را طراوت میبخشيد. يکی صياد شيرازی بود که بیادعا و بینشان میآمد و گوشهای مینشست و ديگری استادی مشهور بود که ممکن بود در صف نماز جماعت در کنارمان باشد. هر کدام با رفتار و اخلاق و سلوک و منش خود الگويی بودند و اسوهای.
در همان شور و حال آن جلسات درس اخلاق حضرت آيتالله حاجآقا مجتبى تهرانی يک نفر هم بود که معمولاً نزديک آبدارخانه مینشست و گاه امر و نهی میکرد و توی کارهای اداره و برگزاری جلسه حرفش را میخواندند؛ شنيده بودم که مسئول حفاظت بيت امام در جماران بوده و سيمايش ابهت و جذبهای خاص داشت و چهرۀ او و دو برادر ديگرش که قدری شبيه هم بودند، جلب توجه میکرد و کنجکاو بوديم که بدانيم در بيت امام برای خدمت به انقلاب و حراست از ايشان چه کرده است. برای ما همين که يک نفر مورد اعتماد و امين امام باشد کافی بود تا دوستش بداريم و با شوق نگاهش کنيم و حسرت لحظههايی از زندگیاش را بخوريم که با پيشوای انقلاب نزديک و صميمی نشسته و برخاسته است.
آن روزها نمیدانستم که فقط چند سال بعد با يک دستهگل و يک جعبۀ شيرينی به خانهشان خواهم رفت و او برای صحبتی جدی و خصوصی در مغازۀ انگشترسازیاش با من قرار خواهد گذاشت. حاج سيد احمدآقا لوح موسوی (هوايی) را وقتی محرم خانه و خانوادهاش شدم، تازه شناختم و فهميدم که سالها در بحرانیترين برهههای پيش و پس از پيروزی انقلاب، نقطۀ تلاقی بسياری از حوادث و رويدادها بوده است. بعد از آن به بهانههای گوناگون سعی میکردم از خاطرات و حرفهايش بشنوم و بپرسم. از دوران جوانی و شيفتگیاش به امام و انقلاب و آغاز مبارزه و رفاقت با شهيد اندرزگو تا پيروزی انقلاب و حضور در جوار امام راحل تا همراهیاش با حاجآقا مجتبى تهرانی در روزهای جوانی ايشان و آغاز فعاليتهای دينی و تبليغی که از جلسهای چندنفره و محدود شروع شد و بعدها به جايگاه يکی از بزرگترين مجالس دينی کشور رسيد. هميشه دغدغه و شوق اين را داشتم که خاطرات شنيدنی و تجربههای منحصربهفرد و خاص امثال او يا کسانی مثل پدرم - که هنوز زير بار سخن گفتن يا نوشتن نرفته است جايی ثبت شود و اين ناگفتهها و نانوشتهها برای خواندن نسلهای بعد بماند، زيرا اهميت اين خاطرات شفاهی و تجربههای دست اول از دوران حساس و باشکوه انقلاب اسلامی از آن رو است که ماهيت انقلاب اسلامی را بهعنوان شاهدی مستند برای مخاطبان روشن میسازد.
انقلاب اسلامی ايران بر خلاف غالب رويدادها و تحولات سياسی جهانی و منطقهای يک تحول بزرگ کاملاً اصيل و مردمی بود که هيچ پشتوانۀ نظامی يا سياسی خارجی نداشت و اين چيزی است که بايد بهدرستی تبيين شود و ابعاد مختلف آن به چشم و گوش مخاطبان نو برسد. غالب تحولات و رويدادهای بزرگ جهان و منطقه يا ريشه در کودتاهای خارجی دارند - چنان که اسناد نشان میدهند و به اين دخالتها اعتراف شده است - يا حاصل تحرک سازمانيافته جريانهای حزبی و تشکيلات سياسی هستند.
انقلاب اسلامی ايران اما برای نخستينبار نمونهای را در عمل تطبيق داد و به ميدان آورد و در مقابل ناباوری چشمان حيرتزدۀ جهانيان به پيروزی رساند که نه وابستگی خارجی داشت و نه از دل کودتای نيروهای ارتشی و نظامی بيرون آمده بود و نه نتيجۀ تلاشهای منسجم و کار تشکيلاتی يا ائتلاف احزاب سياسی بود، بلکه خاستگاه کاملاً مردمی داشت و حاصل تعميق باورهای مذهبی و دينی مردم معمولی کوچه و بازار بود که با دست خالی به ميدان آمدند و براساس ايمان و عقيدۀ خود با رهبری شگفتانگيز امام خمينی به پيروزی رسيدند...
محمدرضا زائری