مقاله وارده
فمینیستها برجستهترین دشمنان زنان
زينب نجیب
یکی از مشهورترین فیلسوفان فمینیستی قرن بیستم خانم «سیمون دوبوار» است. او در سال ۱۹۴۹ یعنی چیزی بیش از ۷۰ سال پیش، کتابی منتشر کرد به نام «جنس دوم» که در آن تحلیلی اگزیستانسیالیستی- مارکسیستی، از روابط زن و مرد ارائه داد.
تفکر اگزیستانسیالیستی در حقیقت صورت افراطی از لیبرالیسم و اومانیسم است و همین آزادی مطلق، اصالت فرد، انتخاب خود، توانایی انسان برای تغییر خود و انتخاب به جای تقلید و... در مکتب اگزیستانسیالیسم بود که مورد نظر فمینیستها قرار گرفت تا پایههای معرفتشناسانه خود را بر این اساس بسازند. دوبوار بر آزادی افراطی فرد برای انتخاب دلخواه ماهیتش تأکید دارد. یعنی؛ فرد میتواند جنسیت خود را انتخاب کند. بهعبارتی، همان آزادی مطلق و بیقید و شرط انسان.
البته باید در نظر داشت که خانم دوبوار میان «جنس» و «جنسیت» تفاوت قائل است. او جنسیت را برساخته اجتماع میداند و جنس را ناظر به بیولوژیک بدن. تقسیمات جنسیتی از نظر او سیاسی است و همه اینها در جهت تضعیف زنان و قوت سبک مردسالارانه بشر مطرح بوده است. او مشکل اصلی را در جنس زن نمیداند بلکه جنسیت را عامل ظلم به زن میپندارد. بنابراین گمان میکند با برداشتن تمایزات جنسیتی در اجتماع، حقوق پایمالشده زنان را باز پس خواهد گرفت.
وقتی او میگوید «جنسیت» را خودمان انتخاب کنیم یعنی نوع رفتار و مشی ما در جامعه دلبخواهی باشد. ما با هر نوع جنسی اعم از زن و مرد میتوانیم رفتار و پوششمان را خودمان انتخاب کنیم و جنس ما نباید باعث تمایز ما در جامعه باشد.
از سوی دیگر مارکسیستی است. شاید بتوان گفت فمینیست از سه جهت وامدار مکتب مارکسیسم است. یکی باز میگردد به کتاب «منشأ خانواده» انگلس که خواهان از بین بردن خانواده و یکپارچه کردن مردان و زنان در نیروی کار و پرورش مشترک کودکان است. از سوی دیگر مهمترین درسی که فمینیستها از مارکسیستها گرفتند شیوه کنشگری آنها بود. یعنی همانطور که مارکسیستها تنها به نظریهپردازی نپرداختند و فعالانه دنبال احقاق آنها بودند فمینیستها نیز فعالانه خواهان از میان برداشتن نقشهای سنتی زن و مرد به منظور آزادی مطلق زنان بودند. آنها حتی برای ایجاد گفتمان خود به خلقِ ادبیات پرداختند که بارزترین آن استعمال زبان بدون تبعیض جنسی بود. از جهتی دیگر آنها ریشه ظلم به زنان را در نظام طبقاتی میدانند. مانند آنچه مارکسیستها معتقد بودند. از اینرو پذیرش نقش در خانواده توسط زن را همان پذیرش نظام طبقاتی انگاشتند چرا که زن با ازدواج و پذیرش خانواده چه بخواهد چه نخواهد تحت سلطه مرد خواهد رفت و مقهور او خواهد شد.
حال پس از ۷۰ سال و گذر از موجهای مختلف فمینیست مخصوصا نوع افراطگونه آن که منجر به همجنسگرایی و فروپاشی خانواده شد، ما شاهد آنیم که مقوله «جنسیتِ انتخابی» در مدارس تگزاس تدریس میشود.
«مکس» شخصیت داستانی کودکی است که بین انتخاب سرویس بهداشتی زنانه و مردانه دچار تردید است. گویا هنوز جنسیت خود را انتخاب نکرده است. این چالشی است که به سرعت نهفقط غرب بلکه جوامع دیگر را درگیر خود خواهد کرد. همانطور که ایدئولوژی باطل فمینیست موج اول نیز به سرعت به جوامع دیگر صادر شد. در این میان، آنچه بسیار حائز اهمیت است توجه به دو نکته میباشد.
اول اینکه شاید در نگاه اول به فمینیست این تصور ایجاد شود که آنها برای احقاق حقوق زنان و بازگشت موقعیت حقیقی آنان در تلاشاند. اما درواقع آنها برجستهترین دشمنان زناناند. زیرا بیش از تمام انسانهایی که در طول تاریخ بشر به زنان ظلم کردهاند با به فراموشی سپردن هویت و طبیعت زنانه و حذف جنسیت او در جامعه باعث ظلمهای مضاعف به زن شدهاند و بیش از دیگران بستر تحقیر او را فراهم کردهاند. آنها به جای باور به استعداد و قدرتهای یک انسان در قالب طبیعت زن، با تصور ضعف در جنسیت او، به دنبال مردواره کردنش برآمدند و تمام ابعاد بروز و ظهور زن را که با ساخت جسمی و عصبی و فکری مرد سازگارتر بود به سمت زنان کشاندند و این را افتخار خود دانستند.
حذف جنسیتی راهحل مسئله آنها نبود، پاک کردن مسئله بود. آنها هرگز قادر نشدند مقام زن، کرامت او، قدرت، هویت و استعداد او را بفهمند و آن را در جای خود و با همان خصوصیات جنسیتی خودش که در نوع خود ممتاز است، پاس بدارند بلکه به همان سبک مردسالارانه و شاید با شیبی تندتر به لگدمال کردن شأن زن و جنس او پرداختند. در واقع آنها به بهانهای نجات زن، زن را با تمام خصوصیاتش حذف کردند. آنها نهتنها خدمت نکردند بلکه به انسان و انسانیت خیانت کردند.
نکته دوم باز میگردد به تحول ارزشها در جوامع مختلف. وقتی ارزشهای یک جامعه که باید قوانین حقوقی بر پایه آن استوار شود مبنایی واقعی ندارند و برآمده از طبیعت و فطرت نیستند و منشأ الهي ندارند، به طور قطع اراده و خواست مردم تعیینکننده میشود که این انسان گاه معقولترین و مشروعترین را نمیپذیرد و در عوض نامعقولترین و نامشروعترین را معتبر میداند و در هر زمان بنا به خواست اکثریت، ارزشها و در پی آن قوانین متحول میشود.
وقتی دموکراسی ملاک مشروعیت ارزشها و قوانین شود روزی شاهد نه به «پوشش اجباری» و روزی دیگر شاهد نه به «جنسیت اجباری» هستیم. درست همان روندی که در غرب رخ داد.
غرب در دهه ۱۹۷۰ (نه به حجاب اجباری)، در دهه ۲۰۱۰ (نه به جنسیت اجباری) و اینک در دهه ۲۰۲۰ (نه به انسانیت اجباری) را برای خود رقم زده است. او امروز بر این مسئله متمرکز شده تا اگر فردی علاقهای به انسان بودن ندارد میتواند به انتخاب خود نوعی از حیوانات باشد.