مردی از خاکستر سبز
قاسم رحمانی
آتیلا پسیانی برای هر کسی که سعی میکند با اخلاق و اعتقاد زندگی کند آدم محترم و بزرگی هست و خواهد بود. وقتی خصوصیاتش یادمان میآید بیشترشان مثبت است. آنچه از او شناختیم این است که آتیلا پسیانی در دنیای بیدر و پیکر هنر ما یک آدم درو پیکردار بود؛ اهل خانواده و تلاش برای آن، کاربلد، جدی در کار و بیادعا و البته اگر عصبانی میشد...
خیلی از تعریف و تمجیدهایی که در مراسم تدفین برخی اهالی هنر میگویند به زبان عامیانه؛ خالیبندی است اما درباره مرحوم پسیانی، یک دنیا حرف میشود زد و حتی به فیلم تبدیل کرد که نه تنها خالیبندی نیست بلکه یک از صدهاست.
اینکه نمایشی خارجی را با یک موسیقی محلی ایرانی تمام کنی و تاثیرگذار هم باشی کار آدمهای عقدهای و خودحقیر پندار نیست بلکه از یک هنرمند کاربلد و وفادار به خانواده و ایران برمیآید. چنین کاری در دست مدعیان، یا کمدی ناخواسته میشود یا چیزی بدتر، اما پسیانی چقدر هنرمندانه، «رومئو ژولیت» را با یک موسیقی بوشهری روایت کرد و به پایان برد. اینها در کنار خانوادهمدار بودن، او را برای هر فرد اخلاقمدار ایرانی، آدم محترمی میکند.
یک چیز درباره آتیلا پسیانی هست که تاریخ نمیتواند فراموش کند؛ هر چند که برخی بخواهند فراموش شود و آن نقشآفرینی در یک مجاهدت مظلوم برای ملتی مظلوم است. او نقشهای زیادی بازی کرد و اغلب هم خوب و استادانه اما بعضی نقشها، یک هدیه ویژه از جانب خداوند است و احتمالا فقط یکبار پیش میآید و فقط انسانهای بزرگ، آن را انتخاب میکنند. اینکه با داشتن مسئولیت خانواده، وسط محاصره نسلکشها برای نقشآفرینی در یک فیلم بروی در حالی که هر لحظه ممکن است به لحاظ دنیایی، تمام شوی؛ آنهم برای نشان دادن مظلومیت یک ملت دیگر. چه کاری است وسط این همه پیشنهاد بروی هزاران کیلومتر آنطرفتر، وسط محاصره که مظلومیت یک ملت دیگر را تصویر کنی؟! مگر نه اینکه چراغی که...
اینکه «خاکستر سبز» به لحاظ فرم و محتوا و مضمون چطور بوده، بحث دیگری است. نفس حضور در چنین کاری، به بزرگی آدمها برمیگردد. اینکه ملتی وسط محاصره بدانند که کسانی به یاری آنها آمدهاند از آب و غذا و سلاح، روحیه بخشتر است. اینها، پسیانی را برای کسانی که سعی میکنند قدرشناس باشند بزرگ میکند؛ خیلی بزرگتر از برخی حزباللهیها حتی. خود من با این همه ادعا، جرات داشتم و دارم وسط چنین مهلکهای بروم؟!
مردمانی در قلب اروپا به جرم مسلمانی در سالهای ابتدایی دهه 70 شمسی؛ تحت پاکسازی مذهبی، قومی و نژادی قرار گرفتند و هزاران نفرشان شهید شدند اما از مدعیان حقوق بشر، بخاری برنخاست. مردمانی اما برای یاری آن مظلومان شتافتند؛ یکی عازم دفاع شد و یکی با ارسال سلاح، دیگری با فرستادن دارو و آذوقه و... و جوانمردان و آزادگانی برای بازتاباندن آن مظلومیت به جهان؛ رفتند بوسنی و کرواسی. آوینی، حاتمیکیا و خیلیهای دیگر به لحاظ سیاسی، ارزشی و دیگر تعاریف همردیف؛ حزباللهی بودند و احساس تکلیف و وظیفه میکردند اما آتیلا پسیانی چی؟
جملهای هست درباره کسانی که از کنار حماسه عظیم دفاع مقدس با بیاعتنایی گذشتند که «طرف تا خرمآباد هم نرفته.» حالا آتیلا پسیانی جزو کدام دسته است؟ کسی که جزو حزباللهیها حساب نمیشود اما هزاران کیلومتر آنطرفتر به مجاهدت هنری مظلومی پیوست، برای یاری ملتی مظلوم و مسلمان. اصرار بر سانسور «خاکستر سبز» و «خنجر و شقایق» و دیگر مجاهدتهای بوسنیایی، کروات و ایرانی در بالکان از سوی اغلب رسانهها، دستگاهها و مسئولان، از همان ابتدای دهه 70 شمسی تاکنون، برای من قابل فهم نیست اما خودم جزو متهمین هستم که چرا زودتر ننوشتم که باید از عوامل این آثار ماندگارتر از خیلی آثار دیگر، حداقل سالی یکبار تقدیر شود. دو اثر مذکور، تنها فیلمهای سینمایی و مستند ایرانی و جزو انگشتشمار آثاری درباره مظلومیت مسلمانان بالکان در جهان بیبخار و پرادعای معاصر ماست. دیر شد، باز هم چه زود دیر شد!
این نوشته، یک عذرخواهی از هنرمند محترم و بزرگی است که مردتر از مدعیان بود. دعای مردم مظلوم بوسنی و کروواسی بدرقه راهش باشد و انشاءالله در آن عالم، شهدای مظلوم آن دیار به استقبالش بیایند. خدا به خانواده سادات و هنرمندش صبر عظیم و به ما همت «عمل بموقع» عطا کند تا بلکه از تنبلیها و بیاعتناییها رهایی یابیم.