مقاومت در فضای مجازی
پیغام حضرت علی(ع) به مدافع حرمش قبل از شهادت او
شهید «محمد حسینخفانی» در زمره شهدای ایرانی مدافع حرم حضرت علی(ع) است که سال ۱۳۸۳ به دست نیروهای آمریکایی به شهادت رسیدند. مادر این شهید میگوید: پسرم قبل از پیوستن به جیشالمهدی و جنگ با آمریکاییها در نجف، حضرت علی(ع) را در رؤیا دیده بود.
20 سال پیش، متجاوزان آمریکایی عتبات عالیات را اشغال کردند و جمعی از جوانان ایرانی با پیوستن به گروه جیشالمهدی مقابل آنها ایستادند. یکی از شهدای مدافع حرم علوی، شهید «محمد حسینخفانی» است. شهید ۲۲ سالهای که چند ماهی از عقدش نمیگذشت، اما در پی هتک حرمت حرم امیرالمومنین(ع) توسط اشغالگران آمریکایی در سال ۱۳۸۳، خود را به جمع مدافعان حرم از شیعیان عراق رساند و پس از یک نبرد حماسی و ماندگار به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه شهدای قبرستان وادیالسلام به خاک سپرده شد.
مادر شهید محمدحسین خفانی در بخشی از مصاحبه با خبرگزاری فارس، گفت: یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت: مامان! بیا بنشین، خواب عجیبی دیدهام. گفتم: بگو عزیزم. گفت: مادر! من دیشب خواب دیدم در نجف هستیم. حضرت علی(ع) سیف ذوالفقار در دستش بود و داشت با عدهای میجنگید. شمشیر را که بالا و پایین میکرد، دهتا دهتا جنازه روی زمین میافتاد. روی زمین پر از خون بود. من همینطور اطرافم را نگاه میکردم. امیرالمؤمنین(ع) در خواب به من میگفت: محمد بیا دنبالم، نترس! من پشت سر امیرالمؤمنین(ع) از پلهها بالا رفتم. پلهها به قدری بالا رفت که به عرش رسید. ما همینطور بالا میرفتیم و فردی پایین پلهها ایستاده بود و از حضرت علی(ع) سؤال میکرد. آنقدر از پلهها بالا رفته بودیم که آن فرد دیگر دیده نمیشد، اما صدایش را میشنیدیم. از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدم: این شخص کیست که اینقدر سؤال میکند. حضرت گفت: ایوب است. کاری نداشته باش و فقط دنبال من بیا.
من نمیدانستم تعبیر این خواب چیست، اما به محمد گفتم: خواب خوبی است. انشاءالله که خیر است.
پسرم عقد کرده بود و من هم به عنوان مادر به فکر این بودم که هرچه زودتر پسرم برود سر خانه و زندگیاش. یک روز محمد به قصد دیدار با اقوام به خرمشهر رفت. مستأجر بودیم و تلفن هم نداشتیم و اگر کسی کاری داشت به منزل همسایهمان زنگ میزد. یک روز دیدم همسایهمان گفت: بیا محمد زنگ زده و پشت خطه! رفتم و با محمد صحبت کردم.
پسرم بعد از سلام و احوالپرسی گفت: مامان! من به عراق آمدهام. پرسیدم: با کی رفتی؟ چرا رفتی؟ گفت: حالا بماند. من آمدهام عراق و اسمم را جزو مدافعان حرم نوشتهام تا از حرم حضرت علی(ع) دفاع کنم. پرسیدم: با کی قراره بجنگی؟ گفت: با آمریکاییها. گفتم: محمد! تو را به خدا برگرد، اگر بمانی، میمیری! محمد گفت: شهادت حق است. حضرت علی(ع) با این همه عظمت، شما به من میگویی که اینجا نجنگم؟! من آرزو دارم شهید شوم و همینجا من را به خاک بسپارند.
حدود ۲ ماه بعد از این تماس، همرزمان پسرم از عراق با منزل همسایه تماس گرفتند و خبر شهادت پسرم را دادند. همسایه نمیدانست چطوری خبر را به من بدهد. من بعد از این خبر، تعبیر خواب پسرم را فهمیدم که حضرت علی(ع) میخواست محمد در رکاب ایشان بجنگد و شهید شود. در دلم به پسرم گفتم: پس میخواستی شهید بشی که آن خواب را دیدی!
بعد از شنیدن خبر شهادت پسرم خیلی بیتابی میکردم. خبرهایی رسید که پیکر محمد را در وادیالسلام به خاک سپردهاند. یعنی حسرت آخرین دیدار با پسرم به دلم ماند. میخواستم سر مزارش بروم. آن موقع آمریکاییها در عراق بودند و ورود به عراق غیرممکن بود. بالاخره بعد از یک سال یکی از دوستان از بصره عراق دعوتنامه فرستاد و رفتیم. مزاری به ما نشان دادند و گفتند که مزار پسرم است. آن مزار هنوز خاکی بود و سر مزار یک شیشه گذاشته بودند که نام پسرم را در آن نوشته بودند. در همان سفری که به عراق داشتیم، دو نفر از عراقیها به من گفتند که محمد شهید نشده است! من هم خوشحال شدم و خیلی جاها دنبالش گشتم. به هلال احمر و صلیب سرخ و بنیاد شهید رفتم اما اسم او نه جزو شهدا بود و نه اسرا. من حدود ۱۴ سال منتظر آمدن محمد بودم. خیلی وقتها در کوچه مینشستم و چشم به اطراف میدوختم تا بلکه محمد از راه برسد. تا اینکه جواب قطعی به من دادند و گفتند: محمد شهید شده و همان مزار متعلق به پسرم است.