به بهانه آثار شبهسینمایی که قاچاق شدند!
باید فیلم ما را «توقیف» کنید!
سعید مستغاثی
در یکی از فیلمهای سه کله پوک (ویل هی و مور ماریوت و گراهام موفات) به نام «ناخدای قلابی» یا «ملوان خالیبند» Windbag the Sailor، خالیبندیهای «ویل هی» در نقش کاپیتان بیل کوتلت باعث میشد، گروهی از ملوانها که بدون ناخدا مانده بودند، جمع شده و بیل خالیبند که از ماجراجوییهایش در دل دریاهای دوردست نقل میکرد را به ناخدایی کشتیشان وادار کنند. حالا آنجا میشد سر پل خر بگیری که جناب ناخدای قلابی، کشتی و ملوانهایش را به فنا میداد.
رسمی است معمول که حتی در قبائل آفریقایی و جنگلهای آمازون و ارتفاعات تبت و جزایر گالاپاگوس و البته سایر نقاط جهان هم رعایت میشود؛ اینکه برای اثبات بلدی و احاطه به پدیده و موضوع و کاری، بایستی به حداقلهای آن حرفه یا موضوع و یا پدیده، آگاه و مسلط بود یا به قول امروزیها کف استاندارد آن حیطه را در اختیار داشت.
مثلا برای قبولی در دروس دبستان و دبیرستان و دانشگاه و یا سایر موسسات علمی حداقل باید نمره 10 یا 12 از 20 را دریافت نمود تا آن دروس را بنا به اصطلاح رایج گذراند. برای پذیرفته شدن در کلاسهای زبان، آزمونی به عمل میآید تا توانایی علمی و معلومات داوطلب معلوم گردد. حتی برای اینکه شاگرد و دستیار یک مغازه آهنگری یا خواروبارفروشی را هم انتخاب کنند، برخی تواناییهای هوشی و جسمی فرد را میسنجند.
مردودی دانشآموزان و دانشجویان در آزمونها به دلیل نمره پایینتر از 10 به معنای توقیف آنها نیست. انتخاب نشدن دستیار آهنگری یا خواروبار فروشی تنها به معنای نداشتن صلاحیت و تخصص کافی برای شغل مربوطه بوده و نه توقیف وی!
از طرف دیگر برای هر حرفه و شغل و کسبی هم موسسات و سازمانهای نظارتی وجود دارند که بر چگونگی ورود و ادامه کار حرفههای مختلف نظارت میکنند و برای این نظارت هم حداقلها و استانداردهایی در نظر میگیرند.
مثلا یک نانوایی بایستی از نظر استانداردهای حرفهای و همچنین بهداشتی موازین و قواعدی را رعایت کند که اگر نکند و مثلا چند روز نان سوخته یا کمحجم و یا بیکیفیت تحویل مردم بدهد، جریمه و تعطیل میشود. یک تعمیرگاه یا کارگاه خیاطی و یا کارخانه تولید لوازم خانگی بایستی ملزوماتی را در نظر گرفته، به قوانینی پایبند بوده و محصولات و خدماتشان، استانداردهایی را دارا باشند. در غیر این صورت مورد بازخواست و برخورد قانونی قرار میگیرند.
یک اغذیهفروشی، نمیتواند و نباید با هر کیفیتی ساندویچ و دیگر مواد غذایی را عرضه کند، کارخانجات و فروشگاههای محصولات غذایی بایستی آبلیمو و سرکه و شربتها و... را با غلظت معینی ارائه نموده و ماست و پنیر و دیگر محصولات لبنی را با حجم و اندازه و ترکیبات مخصوص و تعیین شده به بازار بفرستند.
ویلن زدن روی اعصاب تماشاچی
حتی در عرصه هنر هم نمیشود فیالمثل هر اراجیفی را به نام شعر به خورد مخاطب داد، فردی که هنوز به ادبیات فارسی و دستور زبانش آگاهی ندارد، نمیتواند و نباید کتاب رمان و داستان منتشر کند و فردی که بلد نیست ویلن بزند، اگر آرشه را روی سیمهای آن ساز بکشد، فقط اعصاب شنونده را به هم میریزد. یک نقاشی نابلدانه هم آدم را به یاد بلایی میاندازد که مستر بین بر سر نقاشی مهم و کلاسیک «مادر ویسلر» در گالری گریرسون کالیفرنیا آورد!!
اما در کمال تاسف، سینمای ما اصلا به هیچ صراط و قاعده و استاندارد و ضابطهای پایبند نیست و هیچگونه نظارت تخصصی و کارشناسانه حتی در حد الفبای فیلمسازی را برنمی تابد تا هر بنجلی را به نام فیلم و سینما به آن قالب کنند. متاسفانه از این سوی نیز اغلب ناظران، الفبای سینما را نیز در نظر نگرفته و یک محصول کاملا غیر سینمایی و حتی ضد فیلم را تنها از جهت برخی حرفها و صحنههایی که احتمالا مورد پسندشان نیست، ارزیابی کرده و مهر «توقیف» بر آن میزنند!
و آن زمان است که همان مهر «توقیف»، در واقع فضای رهایی وگریز برای شبه فیلمسازانی فراهم مینماید تا با محصولات بنجل خود که کوچکترین بویی از فیلم و سینما نبردهاند، به کوس و کرنا زده، سر و صدا راه انداخته، قیل و قال کرده و دکان دو نبشی برایش باز نموده و به جشنوارههای جهانی (که بعضا در حد واندازه فقط یک نام و عنوان هستند) قالب کنند!!
نویسندگانی که انگار «بار به آنها خورده»!
نگارنده به عنوان فردی که حدود 50 سال تماشاگر حرفهای فیلمها و سریالهای سینما و تلویزیون بوده و هستم و چندین سال در شوراهای مختلف سینمایی و تلویزیونی صدها فیلمنامه خوانده و صدها فیلم دیدهام، با تاکید عرض میکنم که حداقل 90 درصد فیلمنامهها و فیلمهایی که طی این دوران در این سینما خوانده و دیدهام، زیر خط فقر استاندارد سینمایی بوده و هستند یعنی اساسا فیلم به شمار نمیروند! حکایت همان ناخدای قلابی فیلم سه کله پوک یا ویلنزنی که از ویلن سر درنیاورده و فقط روح شنونده را خراش میدهد و یا کسی که میخواهد روی تشک کشتی، فوتبال بازی کند!!
در طی این دو سال اخیر که حدود 200 فیلمنامه بلند سینمایی برای تولید خواندم و بیشتر از آن، آثاری که قرار بود روی پرده بروند.
شاید بتوان گفت فیلمنامههایی که قابل تامل بودند، از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرفتند و 80 درصد این فیلمنامهها حتی پیش پا افتادهترین قواعد فیلمنامهنویسی را نیز رعایت نکرده بودند؛ غلطهای فاحش املایی و انشایی داشتند، از تاریخ و تبار و ریشه موضوعی که به اصطلاح دراماتیکش کردند، بیخبر بودند، تحریفهای شدید تاریخ حتی مربوط به همین سالهای اخیر در آنها به چشم میخورد، مملو از شخصیتهای اضافی و ماجراهای بیخاصیت بودند، گاهی تا نیمه خود اساسا شروع نمیشدند و گاه اصلا پایان نمیگرفتند، ظاهرا به دنبال پایان باز بودند اما دچار پایان «ولنگ و واز» شده بودند! نویسندهشان گویی اصلا با سینما و فیلم بیگانه بود و به قول یک مثل معروف و رایج «انگار به او بار خورده بود» که گذرش به عرصه فیلمنامهنویسی افتاده و...
این حکایت تلخ و غمانگیز شبه فیلمنامههایی است که بیشتر نمایشنامه و بیانیه و انشاء و سخنرانی و حتی تئاتر هستند اما شوربختانه فیلم و سینما نیستند! و فیلمهایی که براساس این شبه فیلمنامههای بیدر و پیکر ساخته شدند، آثاری از کار درآمدند که صد مرتبه بدتر از اصل خود آن شبه فیلمنامه شدند.
ناظرانی که در حد لالیگا
با فیلمسازان تعامل میکنند!
نمی دانم باید متاسفانه بگویم یا خوشبختانه، اغلب اعضای شوراهای صدور پروانه ساخت و پروانه نمایش افرادی ملایم و مهربان و رقیقالقلب و اهل تسامح و تساهل و نگران روحیه و زندگی نویسندگان فیلمنامهها و استعداد و انرژی کارگردانان و پول و سرمایهای بودهاند که تهیهکنندگان فراهم میآوردند و طی این مدت شاهد بودم که همواره سعی داشتند همان اجناس بنجل را با گفتوگو و تعامل و جلسات متعدد به جایی برسانند که به یک فیلمنامه یا فیلم نزدیک شده و حداقل استانداردهای سینمایی را پیدا کنند. حتی بعضا جلسات آموزش فیلمنامهنویسی خصوصی برای نویسندگان برگزار نمودند، کتاب معرفی کردند، رفت و آمدهای بسیار داشتند تا حدی که برخی فیلمنامهها تا 8 بار بازخوانی شد ولی بازهم چیزی از آن درنیامد!! یعنی اساسا مایهای نداشتند که بتوان حتی بهاندازه سر سوزنی درام و قصه و سینما درآورد!!!
در این مدت شبه فیلمهایی را دیدیم که علیرغم خروارها ادعای پشت سر اما حتی در حد تصاویر سردستی فیلمهای خانوادگی سوپر 8 سالهای دهه 50 و 60 هم نبودند. شبه فیلمهایی که حتی سادهپسندترین مخاطبان را عصبی میکرد. و با وجود یک تبصره روشن و صریح در آییننامه نظارت بر نمایش (که در سال 1382 یعنی دولت مدعی اصلاحات تصویب شده) مبنی بر «عدم صدور پروانه نمایش برای آثاری که از ساختار هنری و تکنیکی ضعیفی برخوردار بوده»، میتوانستند از نمایش آن و اتلاف وقت و هدر دادن سرمایه و امکانات بیشتر سینمای ایران جلوگیری نمایند.
اما نظر غالب این بود که با عدم صدور پروانه نمایش برای این دسته آثار، مهر «توقیف» روی آن خورده و همین مهر برای سازندگانشان که حتی ذرهای هنر و ذوق و سلیقه و دانش هم در اثرشان به چشم نمیخورد، باعث باد شدن جعلی و فرار و رهایی از هنر و علم و تخصص شده و آنها تا سالها با همین مهر «توقیف»، در داخل و خارج کاسبی نمایند. استدلالی که متاسفانه پر بیراه هم نبوده و نیست.
این در حالی است که بنا به مثالهایی که در ابتدای این مطلب آمد، ممانعت از تولید و توزیع هرگونه محصول غیر استاندارد، از حقوق مسلم شهروندی است که استیفای آن برعهده دستگاههای نظارتی قرار دارد.
انتظار برای ممانعت
از عرضه کالای بنجل سینمایی
همانگونه که مردم به دستگاههای نظارتی این اختیار را دادهاند که مانع ساخت و پخش کالاهای غیر استاندارد خوراکی و پوشاکی و صنعتی و... شوند، برهمان اساس همین دستگاههای نظارتی (البته در شاخه مربوطه) براساس تصریح قانونی که ذکر گردید، بایستی از تولید و ساخت و توزیع و پخش محصولات هنری و از جمله سینمایی غیر استاندارد و با ساختار سخیف و پیش پا افتاده جلوگیری به عمل آورند و واقعا نام و عنوان این ممانعت از تولید و نمایش محصولات بنجل و غیر استاندارد، «توقیف» نیست که باعث رهایی و سرافرازی فیلمساز قلابی آن شود، بلکه به معنای «دارا نبودن سواد و تخصص سینمایی و ضعف مفرط و شدید اثر تولید شده» است که در واقع نشان بیسوادی و بیهنری صاحب اثر بوده و باید سرافکندگی و شرمساریاش را باعث گردد.
یکی از مصادیق بارز اینگونه آثار شبه سینمایی که سازندهاش سالها نان همان مهر «توقیف» را خورد و با آن، پز عالمانه و روشنفکری داد، اخیرا سر از شبکههای به اصطلاح قاچاق درآورد و تقریبا اغلب افرادی که آن را دیدند، متوجه شدند به قول سوگلی حرمسرای ناصرالدین شاه: «چه میمونی را با مهد علیا اشتباه گرفته بودند»!!
حقیقتا چنین محصولات سخیف که روی فیلمفارسیهای آبگوشتی دوران قبل را سفید کرده، چگونه در دورانی پروانه ساخت گرفتند و چگونه بدون هیچ توضیحی مهر «توقیف» خوردند و باعث گردنکشی سازنده آن شدند!
زمانی «ادوود» را بدترین فیلمساز تاریخ هالیوود نامیدند که تیم برتن هم فیلمی در سال 1994 درباره آن ساخت و فیلم «اتاق» تامی ویزو نیز بدترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا شناخته شد. تامی ویزو، گذشتهای نامعلوم و ثروتی نامعلومتر داشت و دارد و اساسا روشن نشد چرا به فیلمسازی روی آورد و چرا هنوز آن را ادامه میدهد! فیلم درباره تامی ویزو را هم جیمز فرانکو در سال 2017 به نام «هنرمند فاجعه» ساخت.
تامی برای تحقق آرزوی فیلمسازی خود و بازیگری دوستش به نام «گرک» به هالیوود رفت اما استودیوهای هالیوودی اگرچه گرک را پسندیدند ولی تامی را قبول کردند. از همین روی تامی برای انتقام از هالیوود و اثبات خود، با پول هنگفتی که در اختیار داشت، شخصا به ساخت فیلمی به نام «اتاق» براساس فیلمنامهای از خود و باشرکت گرک اقدام نمود. دوربین و وسائل فیلمبرداری خرید و بازیگر و سایر عوامل فنی را استخدام کرد اما آنچه ساخته شد، هجوی بیش نبود.
به نظر میآید مثل فیلم سخیف تامی ویزو در مقابل آنچه بعضا در این سینما تولید شده که اساسا از فیلم و سینما بویی نبرده و متاسفانه به دنبال مهر رهایی بخش «توقیف» له له میزند، مثل فیلم «همشهری کین» است در مقابل فیلمفارسیهای «قهوه خونه قنبر» یا «آقا مهدی کله پز» و یا «خانم دلش موتور میخواد»!!