رنگآميزى با خون
امام حسين(ع) پيام خود را نه روى سنگى نوشت و نه حجّارى كرد. آنچه او گفت، در هواى لرزان و در گوش افراد طنين انداخت اما در دلها ثبت شد، به طورى كه از دلها گرفتنى نيست و خودش كاملًا به اين حقيقت آگاه بود؛ آينده را درست مىديد كه بعد از اين، حسين كشته شدنى نيست و هرگز كشته نخواهد شد.
شما ببينيد آيا اينها مىتواند تصادف باشد؟
اباعبدالله در روز عاشورا در آن ساعات و لحظات آخر استنصار مىكرد، باز هم ياور مىخواست، ياورهايى كه بيايند كشته بشوند نه ياورهايى كه بيايند نجاتش بدهند.
امام حسين، ديگر بعد از كشته شدن اصحاب و برادران و فرزندانش بدون شك نمىخواهد زنده بماند ولى ياور مىخواست كه باز هم بيايد كشته بشود.
طفل شيرخوارشان را به دست ايشان مىدهند. اين طفل در بغل عمهاش زينب، خواهر مقدس اباعبدالله است. حضرت اين طفل را در بغل مىگيرد.
اباعبدالله نفرمود خواهر جان! چرا در ميان اين بلوا، در فضايى كه هيچ امنيتى ندارد و از آن طرف تير پرتاب مىشود و دشمن كمين كرده، اين طفل را آوردى، بلكه او را در بغل گرفت و در همين حال تيرى از سوى دشمن مىآيد و به گلوى طفل مقدس اصابت مىكند.
اباعبدالله چه مىكند؟ببينيد رنگآميزى چگونه است؟ تا اين طفل اين چنين شهيد مىشود، دست مىبرد و يك مشت خون پر مىكند و به طرف آسمان مىپاشد كه اى آسمان، ببين و شاهد باش!
* مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (حماسه حسينى(1 و 2))، ج17
صص373-370- با تلخیص و ویرایش