محرم نامه- 10
هل من ناصر ینصرنی....
ابوالقاسم محمدزاده
زمین گرم است و از آسمان هم آتش میبارد . تشنگی بیداد میکند، 72 سرباز، 72 جان فدا در خیمه دارالحرب تشنگی را فریاد کردهاند و جان را اهدا، قطعه قطعه و چاک چاک؛ و چه سخت تنهایی و بی یاوری را بر عصای بیکسی تکیه زد و فریاد برآورد؛
- هل من ناصر ینصرنی....
و چه سخت معنا پیدا کند تشنگی و سیراب شدن با شمشیرهای آخته. چه سخت است برای خواهر به چشمم ببیند همه هستیاش را که قطعه قطعه شد و حتی او را نشناخت و فریاد زد :
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
چه ها دید و چه کشید زینب(س) بر سر کشته برادر... هیهات که ما بفهمیم درد و داغ زینب(س) را...