حاشیهنگاری بر بیتی از حافظ / 15
شهیدان که اند این همه خونین کفنان
علی قرباننژاد
در نوبت قبل از این سلسله مطالب به غم و شادی اشاراتی شد. آنچه ذیل این دو آمد به این معنا نیست که در همه غزلیات حافظ و حتی دیگر بزرگان این آب و خاک غم و شادی به آن معناست که گفته آمد. اینکه در هر بیت از ادبیات غنی و کهن ایرانزمین هر واژه چه معنایی میتواند داشته باشد را باید از مجموع روابط واژگان در همان بیت و نیز از ارتباط و ساختار عمودی شعر درک کرد.
در واپسین سطرهای نوبت پیشین هم به این اشاره شد که «غم او شادیآور است و شادی دنیا، غمافزا» و برای ذکر نمونه به مجالس عزای خون خدا، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران یگانهاش اشاره شد که آن کسانی که در مراثی خاندان نبوت سوختهاند و اشکی از چشمانشان ریخته و بر سر و سینه زدهاند در پایان اینگونه مجالس چه حس سبکی و فرح دلنشینی در وجودشان احساس میکنند. در این ایستگاه به یاری خداوند مهربان و آموزنده ابتدا به موضوعی در این ارتباط میپردازم و سپس به گپ و گفت با غزلی که با این مقدمه بیارتباط نیست خواهیم نشست.
حضرت ابراهیم(ع) مقامی بزرگ و عظیم نزد خداوند دارد. او به طرق مختلف آزمایش شد و از آنها سربلند بیرون آمد و شاید یکی از هبههایی که خداوند به این واسطه و به سبب صبر او به وی عطا کرد این بود که هر دو فرزندش را به مقام نبوت رساند و نیز پیامبران بزرگ بسیاری را از نسل او برانگیخت. آن پیامبر بزرگ الهی که «پدر انبیا» مینامند پس از سالهای دراز بیفرزندی و در سنین پیری ابتدا صاحب اسماعیل و سپس اسحاق شد. حضرت اسماعیل(ع) در برخی امتحانهای الهی با پدرش همراه بود و گردن نهادن او به فرمان خدای تعالی در آن سنین نشان روح پاک و یقین بیشک و شبهه او است. شاید بتوان گفت سختترین امتحان حضرت ابراهیم(ع) در گذشتن از «تعلق» خاطر به فرزندی است که پس از چندین دهه بیفرزندی به او عطا شده است. نهتنها این بلکه خود آن بزرگوار باید اسماعیل را به قربانگاه میبرد و خدا میداند که چه لحظات سخت و طاقتفرسایی بوده است.
در همین یکی دو نوبت اخیر از تعلقات و انواع آن حرف به میان آمد و اینکه شهید به واسطه پا گذاشتن روی تعلقات ظلمانی و نیز پشت سر نهادن تعلقات روحانی نزد خدا مقامی عظیم دارد شاید چیزی شبیه این آزمایش سخت حضرت ابراهیم(ع). این موضوع و گردن نهادن پدر و پسر به خواست و اراده خدا چنان شرف و عزتی در خود دارد که کاهنان یهودی در عهد عتیق آن را به حضرت اسحاق نسبت دادهاند. به هر روی سر نهادن حضرت ابراهیم(ع) بر امر خالق یک هبه بزرگ دیگر هم برای او داشته و آن این است که خداوند دو «ذبیح» را در نسل او قرار داد. از نسل حضرت اسحاق پیامبران بسیاری برانگیخته شدند اما از نسل حضرت اسماعیل(ع) تنها یک پیامبر برانگیخته شد اما آن یکی «خیرالرسل» بود و «خاتمالانبیاء» و حبیب و محبوب خداوند. در این مقطع باید این را گفت که خواندن قصص انبیا و نیز دنبال کردن سلسله آنها برای ما بسیار مفید خواهد بود و این موضوعی است که گویا خداوند متعال به ما بندگانش توصیهای میکند چرا که یکی از دلایل بیان قصص برخی از آن بزرگواران در مصحف شریف میتواند همین باشد. برای نمونه وقتی در قرآن کریم این قصص را میخوانیم ذیل آنها دعاهایی را خداوند از زبان پیامبرانش به ما میآموزد. البته که همه چیز را میتوان از خالق متعال درخواست کرد اما بیان آن دعاها به این معناست که خداوند میخواهد ما بدانیم چه چیزهایی بهتر است در صدر دعاهای ما باشد و هم اینکه به آن واسطه چگونه دعا کردن را در هر موضوعی نیز میآموزیم. پس دعاهای قصص قرآن «چه خواستن» و «چگونه خواستن» را به ما میآموزد.
حضرت اسحاق(ع) پدر حضرت یعقوب(ع) بود. لقب یعقوب «اسرائیل» بود و لذا 12فرزند او را «بنیاسرائیل» میخواندند. آن 12فرزند هر کدام صاحب فرزندانی شدند و این چنین ادامه یافتند و این شد که بنیاسرائیل متشکل از 12خاندان بود. یکی از پسران یعقوب نبی، حضرت یوسف(ع) بود که وامدار تکلیف رسالت شد اما رسالت از نسل او ادامه نیافت. «لاوی» یکی دیگر از پسران یعقوب نبی بود و 2 تن از نوههای او به پیامبری برگزیده شدند و نخستین نوهاش شد بزرگترین پیامبر بنیاسرائیل و یکی از 5 پیامبر بزرگ و صاحب شریعت و کتاب یعنی حضرت موسی(ع) که برادرش حضرت هارون بود که پیامبران بسیاری از نسل او برانگیخته شدند. یکی از آن پیامبران حضرت یحیی(ع) بود.
پدر یحیی، زکریا بود و نام مادرش را «ایشاع» و «الیصابات» گفتهاند که از نوادگان هارون بود. زکریا و همسرش که نازا بود به سن کهنسالی رسیده بودند اما صاحب فرزندی نمیشدند و لذا جناب زکریا چنانکه قرآن کریم فرموده چنین دعایی میکند: «رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» (یعنی خداوندا مرا تنها و بیفرزند مگذار چرا که تو بهترین وارث اهل عالم هستی) در دعاهای قرآن یک نکته مهم دیگر نیز وجود دارد و آن هم این است که در هر دعا و با توجه به اینکه چه درخواستی داریم به ما آموخته میشود که خدا را با کدام صفتش بخوانیم.
چنانکه مصحف شریف به ما میگوید نام «یحیی» را خداوند انتخاب کرده و بر او نهاده بود. هنگام که جناب زکریا به درگاه حضرت باریتعالی دعا میکرد برای آنکه فرزندی به او عطا شود او را چنین مورد خطاب قرار میدهند: «ای زکریا! ما تو را به پسری که نامش یحیی است، مژده میدهیم، [و] پیش از این همنامی برای او قرار ندادهایم.» (مصحف شریف- سوره مریم(س)) حضرت یحیی(ع) ویژگیهای بارزی داشت اما یکی از مهمترین ویژگیهای او به گمان من این است که آن جناب «کثیرالبکاء» بوده است. از جزئیات ماجرا و زندگی آن وجود متعالی میگذرم و به این موضوع میپردازم که او به سبب ایستادن برای «امر به معروف و نهی از منکر» در مقابل پادشاه زمانه خود که میخواست امری شنیع را مرتکب شود به زندان افتاد و سپس سر مبارکش از بدنش جدا شد. حضرت یحیی (که درود و سلام فرشتگان و مقربین بر او باد) در دین مسیحیت مقام «تعمیددهندگی» یا به عبارتی «پاککنندگی» دارد. او ذبیح «آل اسحاق» است. در مصحف شریف ذیل سوره مریم(س) شاهد 2سلام هستیم. یکی سلامی است که حضرت عیسی(ع) به خویش میدهد: «و سلام بر من روزی که زاده شدم، و روزی که میمیرم، و روزی که زنده برانگیخته میشوم» و دیگری سلامی است که خداوند متعال به حضرت یحیی میدهد: «و سلام بر او، روزی که زاده شد، و روزی که میمیرد، و روزی که زنده برانگیخته میشود» که نیز خود گویای مرتبه آن شهید سر بریده نزد خداوند است. و اما ذبیح «آل اسماعیل» را همگی میشناسیم لکن آن ذبیح کجا و این ذبیح کجا... روح مطمئنهای که نهتنها خودش بلکه فرزندانش، برادرانش، برادرزادگان و خواهرزادگانش و یارانش نیز در راه خداوند سر از تنشان جدا شد. امام حسین(ع) نیز در سخنرانی معروفش در برابر سپاه دشمن به این نکته اشاره کرد که برای «امر به معروف و نهی از منکر» قیام کرده است. امام حسین(ع) نیز به این سبب مقام پاککنندگی دارد و لذا اگر غم و اشک و ماتم برای آن بزرگوار و یاران شهیدش و مصائب خانوادهاش سبب میشود که احساس سبکی و فرح کنیم یکی همین نکته است که گویا این غم و اندوه و اشک نیز ما را غسل میدهد و پاک میکند از ظلمات و ناپاکیهایی که در زندگی روزمره دچارش شدهایم.
از آنجا که این روزها مصادف است با دهه اول محرم و نیز در نوبت قبل از این سلسله مطالب به موضوع غم و اشک برای سرور و سالار شهیدان(ع) و حس سبکی و فرح متعاقب آن پرداخته بودم لذا خالی از لطف ندیدم که در ابتدای مطالب این شماره به یکی از دلایل آنچه قبلا به آن اشاره شده بود بپردازم. با این همه اما توضیحات فوق با مطلب این شماره نیز خیلی بیارتباط نیست. در این ایستگاه میخواهم به نقلی قولی از کسی اشاره کنم و سپس به همراه یکدیگر آن را مورد بررسی قرار دهیم باشد که لطف خداوند نیز همواره ما را همراهی نماید.
شخصی به نام «کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی» از شاگردان و مریدان پیر روشن ضمیر مرحوم «شیخ رجبعلی خیاط» (که خدایشان رحمت کند) بوده است. کربلایی احمد تهرانی گفته است که: «روزی جناب شیخ رجبعلی خیاط به من فرمودند: در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را مشاهده کردم که بسیار منبسط بود. خواجه حافظ شیرازی رو به من کرده و گفت: من غزل شاه شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنیهاشم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام سرودم. و از این امر خیلی مسرور بود.» حال نقلی دیگر را از یکی از اساتید ادبیات فارسی که درجه دکترای ادبیات فارسی را نیز به دوش دارند بخوانیم که ذیل غزل شاه شمشادقدان آمده است: «حافظ غزل خود را در اوايل سلطنت شاهشجاع سروده و در سه بيت اول اشاره به دعوت ضمني شاهشجاع از او كه شاعري توانا و سخنپرداز و در آن زمان مورد قبول شاهشجاع بوده است، ميكند و او را به همكاري با كارگزاران حكومتي
فرا ميخواند. از بيت چهارم غزل تا بيت هفتم يعني در چهار بيتي بعدي حافظ به اندرز شاه ميپردازد و آنچه را كه در واقع خود به آن ايمان دارد و اساس انديشه او را تشكيل مي دهد با شاه در ميان ميگذارد. سپس در دو بيت آخر غزل از فلسفه حيات سخن به ميان آورده و از آنجا كه در كشف راز آفرينش درمانده است صلاح كار را در عيش و نوش و خوشگذراني ميداند.»
حال غزل را با هم بررسی کنیم و پله پله پیش رویم تا در نهایت بتوانیم در مورد هر دو نظر سخن گوییم. در بیت نخست این غزل حافظ آورده است:
۱)شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
در بیت نخست شاعر به معرفی کسی پرداخته که در ادامه میخواهد شرحی از گپ و گفتش را با او با ما در میان بگذارد. چنانکه پیداست او رشید است و قد و بالایی درخور آن رشادت دارد. در مصراع دوم اما حافظ ما را غافلگیر میکند. چرا که میگوید آن که «شاه شمشادقدان» است با «مژگان قلب همه صفشکنان» را به دست میآورد. به عبارتی او را صفشکن نمیخواند بلکه بالاتر از آن تصویرش میکند. در جنگهای قدیم مخصوصا حفظ آرایش لشکریان بسیار مهم بود چرا که اگر این آرایش به هم میریخت و سپاهیان مقابل میتوانستند مثلا از میمنه سپاه (جناح راست لشکریان) با نفوذ خود، به پشت سپاهیان رقیب برسند. در این بین افرادی را که چنان بیباک و قدرتمند و دارای مهارت بودند که میتوانستند با زدن به سپاه دشمن این آرایش را به هم بریزند اصطلاحا «صفشکن» میگفتند. حال مخاطب حافظ کسی است که با مژگان، قلب همه صفشکنان را هدف میگیرد.
درباره ویژگی «شیرین دهنی» نیز باید گفت که اگر این غزل را با مدعای نخست که از قول شیخ رجبعلی خیاط بیان شده در نظرآوریم آن وقت شیرین دهنی کاملا بر حضرت عباس(ع) منطبق میشود. ابوفاضل را «حیدر ثانی» نیز میگویند چرا که آن یگانه برادر هم در شجاعت و رزم و دلیری به پدر بزرگوارش شبیه بود و هم در سخنوری و فصاحت و بلاغت. رجز معروف او در ظهر عاشورا زبان زد پیر و جوان است که «والله إن قَطَعتُمُوا یَمِینی / إنّی اُحامی أبداَ عَن دینی» (به خدا قسم در حالی که دست راستم قطع شده من همچنان از دینم حمایت میکنم) امکان پرداختن نیست به اشعاری که او در ظهر عاشورا خواند اما خلاصه آن اشعار و چکیده آنها میشود این: زندگی بدون حسین(ع) غیرممکن است و من پیشاپیش امام و ولی خویش با افتخار مرگ را در آغوش میکشم.
در ادامه غزل حافظ میخوانیم:
۲)مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
۳)تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
۴)کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان
به گمانم در بیت دوم همه چیز روشن و واضح است. شاه شمشادقدان نظری بر حافظ انداخته و سخنش را با وی آغاز میکند آن هم با خطاب کردن حافظ به «چشم و چراغ شیرین سخنان»
در بیت سوم اما تاویل پذیری بسیار بیشتر از ابیات پیش از آن میشود. اینکه به حافظ گفته است که تا چه زمانی از سیم و زر کیسهات تهی خواهد بود؟ شاید به نوعی این مصراع به نوع زندگی و گذران عمر شاعران در آن قرنها اشاره داشته باشد. شاعران در آن روزگاران برای گذران زندگی به دربار وابسته بودند. همین موضوع شاید یکی از دلایلی باشد که برخی از شاعران پیشین ما به صراحت اعتقادات خویش و باورهای خود را آشکار نمیکردند. اگر خداوند عمر و توفیقی دهد در شمارهای به این موضوع خواهم پرداخت آن هم با نگاه به دو شاعر: فردوسی و باباطاهر. مصراع فوق هم میتواند به این معنا باشد که تا کی میخواهی نیازمند «سیم و زر» باشی؟ و هم میتواند به این معنا باشد که تا کی کیسه تو از سیم و زر باید خالی باشد که به این معناست که گوینده میخواهد این را برساند که اگر به سمت ما بیایی تو را از سیم و زر بینیاز میگردانیم. صدالبته این بینیازی هم میتواند به معنای این باشد که سیم و زر بسیار به او عطا میکنند و هم اینکه او را از نیاز به سیم و زر خلاص میکنند.
برای بیت چهارم بد نیست اگر به بیتی از «محمدحسین نظیری نیشابوری» نظری افکنیم. بیتی که به یک تابلوی نقاشی شبیه است و آن بیت این است:
ای در طلب تو سرکشان خاک
هر ذره به جستن تو چالاک
معمولا در محیطهای روستایی شاهد این صحنه بودهایم که در جایی که تاریک است و تنها از یک دریچه کوچک یا روزنه نور به داخل میتابد یک راه یا مسیر نورانی به وجود میآید. این راه نورانی از یک سو به آن روزنه متصل است و از سوی دیگر به جایی درون آن اتاق یا فضای تاریک میرسد. در درون این مسیر نورانی ذرات ریز معلقی دیده میشوند که گویی در حال حرکت و جنبوجوش هستند تا خود را به منبع نور برسانند. بیت نظیری نیشابوری نیز دقیقا همین صحنه را ترسیم کرده است. به بیت حافظ بازگردیم. در آنجا نیز شاه شمشادقدان به حافظ میگوید که تو کمتر از آن ذرات نیستی پس پست مشو یا به عبارتی به بودن در پایینترین مراتب راضی نباش و مانند آن ذرات ریز جانت را از عشق سرشار کن تا به منبع نور برسی.
نکته جالب توجه این است که لقب بسیار معروف حضرت عباس(ع) «قمر بنیهاشم» است و اینجا نیز اشاره به منزلگه خورشید اشاره به جایی است که کسی در آن خانه دارد که قمر بنیهاشم خود بر ولایت او سرنهاده است. نکته دیگر اینکه در بیت ماقبل از این خطاب به شاعر گفته شده بود که «بنده من شو» به نوعی یادآور سلسله مراتب فیض و ولایت است چرا شاه شمشادقدان سر بر ولایت کسی گذاشته که از او با عنوان خورشید یاد میشود و شاعر نیز به سر نهادن به ولایت شاه شمشادقدان دعوت شده است. در ابیات بعدی از این غزل میخوانیم:
۵)بر جهان تکیه مکن ور قدحی میداری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
۶)پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان
۷) دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
اگر در خاطر مبارکتان باشد در یکی از این سلسله مطالب عنوان شد که «شراب» یا «می» در شعر عرفانی ما هر آن چیزی است که آدمی را از این «منِ مادیگرا» وارهاند و یا از این «خودِ در بند دنیا» بیخود کند. همچنین «قدحی میداری» به نوعی یادآور احساس تعلق آدمی است به اینکه باید در جوار پروردگارش باشد. شاه شمشاد قدان گویی به این واسطه میخواهد به شاعر بگوید اگر هنوز از آن حس تعلق داشتن به خداوند در تو چیزی مانده و هست و همه آن را دنیای مادی و مجازی از میان نبرده آن را دریاب. اما از اینجا به بعد غزل بسیار جالب میشود. همانطور که پیش از این گفتم شاه شمشادقدان (مطابق آنچه در غزل آمده) سر ارادت به درگاه کسی دارد که پیش از این از او و منزلگه او با عنوان «منزلگه خورشید» یاد شده بود. در بیت ششم دوباره از او یاد میشود و این بار با عنوان «پیر پیمانه کش». شاه شمشادقدان نقل قولی را از جانب پیر و مراد خود به حافظ میگوید و آن قول این است که «پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان» اگر مبنا را بر نظر شیخ رجبعلی خیاط بگذاریم آنگاه این نکته در خاطر متبادر میشود که برای حضرت عباس(ع) و سه برادر بزرگوار و رشیدش دو بار امان نامه آورده شد تا آنها را از خیل خوبان جدا کرده و به زمره پیمانشکنان وارد کنند. وقتی شمر بن ذیالجوشن نامه جنگ با امام حسین(ع) یا تسلیم شدن وی را از ابنزیاد گرفت، هنگام خروج از قصر «عبدالله بن ابیمحل» برادرزاده «امالبنین» از همراهان شمر، از عبیدالله بن زیاد برای پسرعمههای خود عباس و برادران او اماننامهای گرفت و آن را از طریقی به اردوگاه امام حسین برای فرزندان امالبنین فرستاد. وقتی فرستاده او بر عباس و برادرانش وارد شد به آنها گفت: این اماننامه را دایی شما برایتان فرستاده است. آنها در پاسخ گفتند: به دایی ما سلام برسان و بگو ما نیاز به اماننامه نداریم، امان خداوند برای ما بهتر از اماننامه إبن سمیه است.
نیز در شب نهم محرم، شمر مقابل اصحاب حسین(ع) ایستاد و گفت: پسران خواهرم کجایند؟! عباس، جعفر و عثمان از خیمه بیرون آمده و گفتند: چه میخواهی؟ شمر گفت: شما در امان هستید. آنها گفتند: اگر تو دایی ما هستی خدا تو و اماننامهات را لعنت کند. تنها برای ما اماننامه آوردی و پسر پیامبر را رها کردی. آیا به ما میگویی از دشمن اطاعت کنیم و دست از یاری برادرمان برداریم؟!
دیگر اینکه «پیمان شکنان»اشاره به مردم کوفه هم میتواند باشد که برای امام نامه نوشتند و سپس راه را بر او بستند و...
حافظ کلید فهم غزل را در دو بیت پایانی قرار داده است. آنجا که میگوید:
۸)با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونینکفنان
۹)گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
در بیت هشتم سخنان شاه شمشادقدان با حافظ به اتمام رسیده و انگار که شاعر ناگاه از آن گپ و گفت به خود آمده باشد رو به باد صبا میکند و میگوید: این خونینکفنان شهیدان چه کسی هستند؟! و صبا در پاسخ او میگوید که من و تو محرم این راز نیستیم.
حال سؤال این است که بهواقع اگر حافظ این غزل را برای فلان پادشاه گفته است آن وقت بیت هشتم را چگونه میخواهیم توجیه کنیم؟! اگر طبق نظر و عقیدهای که در سطرهای بالا بیان شد این غزل را خطاب به «شاهشجاع» نوشته آن وقت واقعا بیت هشتم بیتی بیمعنی میشود که آمدنش در اینجا نشان از ناکوک بودن ساز دارد. ضمن آنکه در ابیات قبل هم دلایل دیگری مبنی بر اینکه آن مدعا نادرست است وجود داشت که جا و مهلت هر دو تنگ بود و کلمات بیتاب بیان شدن بسیار... و سخن پایانی بیتی از حضرت استاد که گفته:
جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق میبینم