اخبار ویژه
سلبریتیهای هنجارشکن باید هزینهاش را با محرومیت و مجازات بپردازند
ورزشکاری که به پرچم کشور توهین میکند و بازیگری که حجاب از سر برمیدارد، نباید به بهانه سهوی بودن کار و یک عذرخواهی ساده، رها شود.
روزنامه همشهری در تحلیلی نوشت: تئوری «حرفمان را از زبان سلبریتیها بزنیم» یادتان هست؟ سال 97 وقتی یک جریان سیاسی پشتوانه مردمیاش را از دست داد، تئوریسین آنها [حجاریان] نسخه استفاده از مرجعیت اجتماعی سلبریتیها را پیچید؛ البته ثمرهای هم نداشت. تنها نتیجهاش شد باج عدم پرداخت مالیات توسط چهرهها. حالا همان سلبریتیهایی که روزگاری جارچی انتخابات بودند، پروژه کشف حجاب، توهین به پرچم و... را دنبال میکنند. چرا؟ چون تشنه و گدای لایک و دیده شدن هستند؛ چون میخواهند مرجعیت بربادرفتهشان را بهدست بیاورند. اینار هم البته ثمرهای ندارد. سلبریتیهای انگشتشمار کشف حجاب کرده، حتی در همراهی صنف خود هم شکست خوردهاند، چه برسد به مردم که سالهاست آنها را بهعنوان گروه مرجع قبول ندارند. اما با وجود شکست این پروژه، چند نکته نباید فراموش شود.
یکم: نباید این جسارتها علیه فرهنگ کثیر مردم کشور نادیده گرفته شود. آن ورزشکاری که به پرچم کشور توهین میکند و آن بازیگری که حجاب از سر برمیدارد، نباید به بهانه سهوی بودن کار و یک عذرخواهی ساده، رها شود. باید به مردم بهطور شفاف بگوییم با چهرههایی که همچنان بر طبل قانونشکنی میکوبند چه برخوردی میشود. دستگاه قضا حتی یک روز هم نباید جریان برخورد با این اقدامات علیه امنیت اجتماعی را به تأخیر بیندازد. تعلل و تأخیر دستگاه قهریه نظام در مواجهه با این هنجارشکنیها باعث جسارت بیشتر همین معدود کسانی میشود که فرهنگ و هویت کشورشان را به سخره گرفتهاند. وقتی یک شهروند عادی جامعه بعد از کشف حجاب، با پیامک، پلمب محل کسبوکار، تشکیل پرونده قضایی و... زیر تیغ قانون قرار میگیرد، نباید هیچ مصونیتی برای دیگران در این زمینه بهدلیل شهرت یا هر چیز دیگر، وجود داشته باشد.
دوم: این سلبریتیها همان کسانی هستند که سالها در سایه همین فرهنگ ایرانی به شهرت رسیدهاند. هزینه این دهنکجی آنها به همین فرهنگ ایرانی باید جلوگیری از فعالیتشان در عرصههای فرهنگی باشد. اتفاقی که اخیرا در حکم صادر شده برای یک بازیگر هنجارشکن سینما رخ داد، اتفاق درستی است. در ضمن نباید فرقی هم میان سینما، تلویزیون و پلتفرمهای نمایش خانگی وجود داشته باشد. همه این بسترها متعلق به مردم ایران است و کسانی که تیشه به ریشه فرهنگ میزنند، باید هزینه ایجاد این انحرافات اجتماعی را بدهند.
سوم: اینکه در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کمیتهای برای بررسی عملکرد این سلبریتیها وجود دارد، اتفاق مبارکی است. ایجاد مشکلات فرهنگی در جامعه توسط هر شهروندی محکوم است؛ چه برسد به سلبریتیهایی که بهواسطه دیده شدن، اثر عمیقتری در ایجاد این مشکلات دارند. این کمیته هم باید به نظارت و رصد خود ادامه دهد و در قالب گزارش ماهانه به مردم بگوید که با کدام سلبریتی و به چه علت، چه برخوردی صورت گرفته است.
بله، سلبریتیها مدتهاست مرجعیتشان را میان مردم از دست دادهاند؛ یعنی مردم در مسائل مهم و کلیدی زندگیشان، دیگر اهمیتی به نظرات این گروه نمیدهند، اما این را هم نمیتوان انکار کرد که در جامعه شبکهای، چهرههای سینمایی، ورزشی و... برای دیده شدن موهبتی دارند که دیگران ندارند. این نمیشود که آنها در کنشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود هنجارشکنی کنند و قوانین جاری کشور را به بازی بگیرند، بعد هم کسی کاری به کارشان نداشته باشد. یادمان نرود دود مماشات با این جماعت در سال گذشته به چشم نوجوانان و جوانان هیجانزدهای رفت که در کف خیابان بهدنبال تبلیغات شوم این سلبریتیها حضور یافتند.
تحریمها با برجام لغو نمیشد اوباما برنامه دیگری داشت
روزنامه اصلاحطلب آرمان اذعان کرد: وعدههای برجامی از همان دوره اوباما، گروگان بوده و آمریکا توافقات افزونتر و واگذاری امتیازات بیشتر را مطالبه میکرده است. این در حالی است که آقای روحانی درباره برجام وعده میداد با انعقاد برجام، همه تحریمها یکجا و به شکل برگشتناپذیر لغو خواهد شد.
روزنامه آرمان در یادداشتی نوشت: «انتظاراتی که اوباما و مشاورانش از برجام داشتند این بود که بتوانند معمای ایران را از طریق چند توافق در چند حوزه مختلف یا به عبارت دیگر توافقات موضوعی متعدد حلوفصل کنند. درواقع اوباما و دولتش امیدوار بودند که از طریق همکاری با ایران در حوزههایی که ایران آن را در حیطه منافع خاکستری خود قرار داده، یعنی برنامه هستهای، و آن را قابل مذاکره میداند، گفتوگوها را آغاز کند، به این امید که در آینده گفتوگوها به سایر سطوح که اتفاقا موضوعات سنگینتر و پیچیدهتری را دربر میگیرد، اشاعه پیدا کند. این هدفگذاری اوباما و مشاورانش در سال 2015 در عمل محقق نشد و بلافاصله بعد از عملیاتی شدن و اجرای توافق برجام در ژانویه 2016، موانع و محدودیتهایی بر سر تداوم این همکاریها در سایر حوزهها و موضوعات به وجود آمد. تحت تاثیر همین ناکامی که دولت اوباما داشت، راهکاری در دولت ترامپ چیده شد. در دولت ترامپ نیز هدف این بود که از طریق فشار حداکثری فضا و شرایط را برای توافق جامع و کامل درباره همه فراهم کند که درواقع، نوعی از الگوی توافق بیشتر در برابر بیشتر را در نظر داشتند. در دولت بایدن با توجه به ناکامیهای هر دو استراتژی چه در دوره اوباما و چه در دوره ترامپ، نظر بر این قرار گرفت که از طریق دومینوی توافقات یا منوط کردن توافقی به توافقات دیگر، میتوانیم معمای ایران را حل کنیم.
یعنی احیای برجام را منوط به همکاریهای آینده ایران و واشنگتن کنیم و آن را در پیشنویس احیای برجام بگنجانیم که در عمل این پروژه نیز به سرانجام نرسید و به همین دلیل است که امروز از برجام تقریبا فقط اسمی باقی مانده است و اگر قطعنامه 2231 نبود همان اسم هم باقی نمیماند. با این حال برجام، زمانبندیهای مختلفی داشت یکی زمان امضا و یکی زمان اجرای برجام و در نهایت در 18 اکتبر که وارد زمان انتقالی برجام میشویم.
در این زمان قرار است اتفاقاتی بیفتد که یکی برداشته شدن محدودیت واردات تکنولوژیهای موشکی خواهد بود. نکته دوم اینکه ایران پروتکل الحاقی را که بهصورت داوطلبانه اجرا کرده در پارلمان خود به تصویب برساند. دیگر اینکه آمریکا باید براساس قوانین مصوب کنگره بین سالهای 2010 تا 2013 تحریمهایی که تعلیق کرده را لغو کند. نکته آخر نیز اینکه اتحادیه اروپا نیز در این تاریخ باید قوانینی را که لغو کرده تعلیق کند و تحریمهایی را که تعلیق نشده بود مثل مبادلات بانکی را به مرحله تعلیق برساند. البته همه این اقدامات منوط است به ارائه دومین گزارش نتیجهگیری جامعتر مدیرکل آژانس که اولین گزارش را در ژانویه 2016 ارائه داد که بر پایه آن برجام وارد فاز اجرایی شد و دومین گزارش را هم باید قبل از 18 اکتبر بدهد که برجام وارد دوره انتقالی شود».
یادآور میشود دولت اوباما برخلاف بازارگرمیهای آقای روحانی و تیمش در داخل ایران، حاضر به لغو تحریمها نشد و با همراهی کنگره (قانون اینارا)، زمان تعلیق برخی تحریمهای محدود را به سه تا چهار ماه فروکاست و طبیعی بود که هیچ سرمایهگذاری، ریسک همکاری ولو کوتاه مدت یکساله را نپذیرد. شیطنت دوم گسیل کردن هیئتهای آمریکایی به کشورها و ترساندن آنها از تجارت جدی با ایران در پسابرجام بود که حتی موجب شد آقای ظرف از جان کری بخواهد نامههای آرامشبخش خطاب به شرکتها صادر کند و البته این خواسته هم طبق طراحی اصلی دولت و کنگره آمریکا نشدنی بود. ثالثا اعمال تحریمهای گاهبهگاه جدید مانند تحریمهای ویزا و آیسا و سیسادا، عملا راه تجارت با ایران بهواسطه برجام را میبست. پیشبینی بر این بود که دولت ایران، گروگان وعدههای پرزرقوبرق خود به مردم است و اگر اجرای وعدههای برجامی به مانع بخورد، مجبور است باز هم کوتاه بیاید و حاضر به واگذاری امتیازات بیشتر باشد، یا نظام را برای مذاکره جدید تحت فشار بگذارد. همینطور هم شد و روحانی و برخی حامیانش موضوع برجام 2 و 3 را پیش کشیدند. معنای حرف هم این بود که همه امتیازات واگذار شده و غیرقابل برگشت در ازای چک برگشت خورده برجام را فراموش کنید و به قماری جدیدتر و پرهزینهتر تن بدهید!
دولت ترامپ با فهم این واقعیت و دریافت برخی پالسهای ضعف و درماندگی از گوشه و کنار دولت سابق بود که از برجام خارج شد تا دولت روحانی در اثر این شوک پای مذاکره بیاید. همچنین در حالی که دولت روحانی خزانه را خالی کرده و با وعدههای برعکس درآمده و اعتراض افکار عمومی روبهرو بود، دولت بایدن تصور کرد میتواند گروکشیهای ترامپ و اوباما را دوباره به ایران بفروشد و ایران را به تسلیم وادارد. اما با تصویب قانون اقدام متقابل از سوی مجلس شورای اسلامی و سپس انتخاب آقای رئیسی، روند معادلات تغییر کرد.
خشم از نژادپرستی در فرانسه سرکوب شد اما جنبشی ریشهدار است
رسانههای غربی معتقدند شورش سرکوب شده در فرانسه به خاطر عمق بیعدالتیها و نارضایتیها در این کشور، آتش زیر خاکستر است.
دویچه وله آلمان در گزارشی به ریشهیابی ماجرا پرداخته و نوشت: شورشها در فرانسه فروکش کرد؛ اما آنچه از آن باقی خواهد ماند، جز خشم نیست. موضوع نژادپرستی که با گذشته استعماری فرانسه مرتبط است، اغلب کنار گذاشته میشود. شکسته شدن شیشهها، سوختن ماشینها و حمله به خانه یک شهردار فرانسه، تنها بخشی از صحنه در سراسر فرانسه بود. دهها هزار نفر به خیابانها ریختند -گاهی با خشونت- و خشم خود را ابراز کردند. درگیری بین معترضان عمدتا جوان و پلیس پرسشهایی را در مورد میزان خشونت و تخریبها ایجاد کرده است. اما موضوع دیگری نیز مطرح شده: این که چگونه کشتن نائل و خشم متعاقب آن در خیابانها با نژادپرستی سیستماتیک در جامعه فرانسه و گذشته طولانی استعماری این کشور مرتبط است. امانوئل مکرون، قتل نائل را «غیرقابل توجیه» و «غیرقابل توضیح» خواند؛ توضیحی که «کریستال فلمینگ»، استاد جامعهشناسی دانشگاه استونیبروک نیویورک، با آن مخالف است. او میگوید: این غیرقابل توضیح نیست، یک راز نیست؛ نژادپرستی است. اعتراضات پس از تیراندازی مرگبار پلیس، واکنشی به نژادپرستی فرانسوی است که با استعمار مرتبط است.
درست است که فرانسه یکی از بزرگترین قدرتهای استعماری اروپا بود. از قرن شانزدهم تا دهه ۱۹۷۰، رهبران آن، مانند بسیاری دیگر از رهبران در این قاره، بر این باور بودند که ماموریت تمدنساز آنها، استثمار قهرآمیز کشورها در سراسر جهان را توجیه میکرد. در حالی که انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ «آزادی، برابری و برادری» را به همه مردان فرانسوی (نه زنان که این داستان دیگری است) در سرزمین اصلی وعده داد، اما کسانی که در مستعمرات بودند فقط میتوانستند حقوق برابر را در خواب ببینند. زندگی روزمره آنها با سرکوب مشخص شده بود. الجزایر ابتدا در سال ۱۸۳۰ مستعمره شد، سپس در قلمرو ملی فرانسه ادغام شد. زمانی هم که الجزایر استقلال خود را پس گرفت، جنگی خشونتبار آغاز شد که صدها هزار کشته، عمدتا در الجزایر، برجا گذاشت. این کشور نفوذ اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را در مستعمرات سابق خود، عمدتا در قاره آفریقا حفظ کرده است؛ برای مثال با حمایت از رهبران مستبد و دفاع از منافع خود.
فلمینگ میگوید دولت فرانسه همچنان خود را غیرنژادپرست نشان میدهد. در واقع، فرانسه مدتهاست که خود را «کوررنگ» معرفی میکند، به این معنی که هیچ سرشماری یا اطلاعات دیگری در مورد نژاد شهروندانش جمعآوری نمیکند یا اجازه جمعآوری نمیدهد.
همانطور که نویسندهای به نام «جانی پیتس» در کتاب خود با عنوان «آفروپیان: یادداشتهایی از اروپای سیاه» نوشت، مکانهای ممنوعه در واقع یک «اثر حاشیهای» از ایجاد پاریسی بود که امروزه بسیار مورد علاقه است. آنهایی که بودجه کمتری داشتند به حواشی و حومهها رانده شدند.
وبسایت شبکه سیانان آمریکا نیز در گزارشی خاطر نشان کرده است: فرانسه همچنان نژادپرست است. خشونت توسط تعداد کمی از معترضان نشان داده شد، اما خشم و ناامیدی در میان بسیاری از جوانان رنگینپوست که در حومههای چندقومیتی فرانسه زندگی میکنند، محسوس بوده است. این جوانان معتقدند نژاد عاملی برای مرگ نائل بود که طبق گزارشها الجزایریتبار بود. کنشگران مدتها مدعی شدهاند که پلیس با فرانسویهای رنگینپوست متفاوت از همتایان سفیدپوستشان رفتار میکند. براساس مطالعهای در سال ۲۰۱۷ که از سوی یکی از گرههای فعال حقوق بشری انجام شد، مردان جوان سیاهپوست و عرب ۲۰برابر بیشتر از همسالانشان توسط پلیس متوقف میشوند.
فلسفه رسمی فرانسه این است که همه شهروندان ابتدا فرانسوی هستند و دولت باید قاطعانه از تفاوت قائلشدن بین آنها اجتناب کند. «دانیله اوبونو»، قانونگذار فرانسوی از حزب چپ افراطی «فرانسه تسلیمناپذیر»، گفت: «ما این اسطوره جمهوری را داریم، یک جمهوری کوررنگ... یعنی یک جامعه برابریطلب که در آن مردم را براساس مذهب یا رنگ پوستشان قضاوت نمیکنید. اما درعینحال، شکاف بزرگی بین آرمانهای ما و واقعیت وجود دارد.» مشخص نیست که دولت تا چه حد میتواند جلوی ناآرامیها را بگیرد. حمایت از مکرون و وزرای او از زمانی که اصلاحات بازنشستگی بسیار نامطلوب را انجام دادند، کاهش یافته است.