اخبار ویژه
کلاه اوباما بس نبود که میخواستید ترامپ را هم امتحان کنید؟!
یک دیپلمات سابق و غربگرا گفت: سیاست خارجی ما نامتوازن است و ما امتحان نکردیم که ببینیم با ترامپ به توافق میرسیم یا نه.
کوروش احمدی به سایت اجارهای «انتخاب» گفته است: سیاست خارجی هر کشوری باید بر مبنای تامین منافع ملی و امنیت ملی کشور استوار باشد. تنها در این صورت است که سیاست خارجی کشور برای همه جهانیان قابل درک و پیشبینیپذیر خواهد بود و از آنجا که در چنین صورتی رفاه مردم باید قاعدتا در درجه اول اهمیت قرار گیرد و الزامات جغرافیای سیاسی کشورها تقریبا ثابت است، سیاست خارجی کشورها نیز کم و بیش ثابت است و با تغییر دولتها چندان دستخوش تغییرات اساسی نمیشود. در چنین صورتی، دیگر کشورها براساس مولفهها و عواملی که برایشان روشن و قابل درک است، وارد تعامل با کشور مدنظر میشوند. دوم اینکه سیاست اعم از داخلی و خارجی یعنی کار در حوزه ممکنات! یعنی دامنه خواستهها و اهداف هر کشور در روابط بینالملل باید متناسب با امکانات و مقدورات کشور باشد. اهدافی که مقامات ما برای سیاست خارجی کشور، بهویژه در سطح منطقه تعریف کردهاند، تناسبی با امکانات کشور ندارد. سوم اینکه ثابت شده که سیاست خارجی بدون توازن راه به جایی نخواهد برد. سیاست خارجی ما بسیار نامتوازن است و از این نظر و بهویژه با توجه به مشکلات فزاینده روسیه، شرایط بهگونهای رقم خورده که چین عملا به تنها مفر ما تبدیل شده است.
وی درباره زیانهای سیاست خارجی گفت: بزرگترین فاجعههای ملموس و مشهود در سیاست خارجی هر کشوری یکی اشغال کشور است، یکی تحریم کشور. ما اشغال را در اوائل انقلاب شاهد بودیم که شاید میشد با استفاده از اهرمهای دیپلماتیک و سیاسی جلوی آنها گرفت. تحریم ایران نیز نباید تا این حد به طول میانجامید. در یک مقطع مقامات انعطاف نشان دادند و برجام عملی شد. ترامپ اگرچه غیرمتعارفترین رئیسجمهور تاریخ آمریکا بود، اما ما نیز امتحان نکردیم که ببینیم میتوانیم با او به یک توافق حداقلی برسیم یا خیر. در دوره بایدن نیز من واقعاً درک نمیکنم که چرا نتوانستیم با او به تفاهمی برسیم و برجام را احیا کنیم. هر تحریمی اگر دوام پیدا کند، میتواند عوارض درازمدت غیرقابل جبرانی برای کشور داشته باشد. وی در پایان گفت: فکر میکنم مجموعهای از انگیزهها در کار است. هم انگیزههای ایدئولوژیک و هم اقتصادی. البته شاید بیاطلاعی و نشناختن جهان و توهمات و تصورات ساده و نپخته مهمتر باشد. اگرچه «کاسبان تحریم» قطعاً مؤثرند، فکر نمیکنم که آنها تعیینکننده باشند. تصمیم را مقامات باید بگیرند و میگیرند و این کاسبان در غیاب یک پایگاه اجتماعی درخور اعتنا، ناچار به تبعیت خواهند بود.
در بیسوادی- یا غرضورزی- دیپلمات سابق، همین بس که عدم توافق با دولتمرد آمریکایی ابطالکننده برجام را نکوهش میکند و درباره بایدن هم که حاضر نشد تعهد و تضمین درباره لغو پایدار تحریمها و عدم تکرار عهدشکنی موجود را بدهد، بهجای تخطئه طرف آمریکایی، طرف ایرانی را سرزنش میکند. او توضیح نمیدهد که برای چه باید مجددا با ترامپ توافق میکردیم و امتیاز مجدد میدادیم، در حالی که غربگرایان میگفتند با توافق برجام شقالقمر و فتحالفتوح بزرگ قرن را کردهاند و آمریکا نمیتواند توافق را زیر پا بگذارد؟!
در موضوع قابل پیشبینی شدن سیاست خارجی هم باید گفت که غربگرایان با همین ادعا، ریلگذاری برجامی را پذیرفتند و سپس اذعان کردند که آماده واگذاری امتیازهای بیشتر با برجام دو و سه هستند. این در حالی بود که تمام پیشبینیها یا تصویرسازی موهوم همین جماعت درباره رفتار سازنده و توأم با حسننیت برعکس از آب درآمد و معلوم شد آمریکا و اروپا بهواسطه برخی دلالان و نفوذیها کلاهبرداری کردهاند.
در موضوع مقدورات و ممکنات سیاست خارجی هم باید توجه داشت که تولید و صیانت از منابع قدرت ملی شرط توافق قدرتمندانه و معتبر است و برعکس، واگذاری یکسویه منابع قدرت صرفا در مقابل وعدههای نسیه حریف، همچنان که موجب باجگیری افزونتر طرف مقابل میشود، نشانه سادهلوحی یا بازی گویندگان گزاره مذکور است.
هممیهن: عربستان فهمیده که باید با ایران قوی کنار بیاید
روند قدرتافزایی ایران و تضعیف موقعیت غرب، عربستان را به این تلقی رساند که به جای تقابل با ایران، مسیر تعامل را در پیش بگیرد.
روزنامه هم میهن از قول « علم صالح» استادیار مطالعات خاورمیانه دانشگاه ملی استرالیا نوشت: روند و اتفاقات اخیر، دلایل و ریشههای تاریخی دارد که منجر به تحولی با عنوان عادیسازی روابط ایران و عربستان شده است.
این تحول فقط به دلیل ازسرگیری روابط دیپلماتیک ایران و عربستان حائز اهمیت نبوده و برای اولین بار میبینیم کشورهای منطقه تا حدود زیادی بهتنهایی مسیر راهبردی خود را بدون در نظرگرفتن قدرت غربی پیش میبرند. در سطح کلان بینالمللی، شاهد تغییر در معادلات قدرت در سطح جهانی هستیم و قدرتهای نوظهوری در جهان رو به رشد هستند که قدرت غرب یا قدرتهای سنتی غربی را که تا به حال تعیینکننده شکل و شمایل سیاست جهانی بودند، به چالش کشیدهاند؛ قدرتهایی مانند چین، روسیه، هند، برزیل و آفریقای جنوبی و در سطح منطقهای و قدرتهایی مانند ایران موفق شدند تا سلطه یا هژمونی غرب را به چالش بکشانند.
در سطح منطقهای حداقل طی ۲۰ سال اخیر شاهد منازعات بسیار تلخی بودیم که در نهایت تا حدودی به آغازی بر پایان سلطه غرب در خاورمیانه منجر شد و دلایلش را میتوان در مصادیقی چون خروج آمریکا از افغانستان، عراق، سوریه، یمن و حتی لیبی شاهد باشیم و تا حدود زیادی شاهدیم که غرب حداقل به اهداف استراتژیک خود در این کشورها یا منطقه نرسید، ولی این تحولات باعث شد کشورهای منطقه دیدگاههای استراتژیک خود را تغییر دهند، بهبود ببخشند یا نوعی دیگر فکر کنند. برای اولین بار میبینیم کشوری مانند عربستان به آمریکا «نه» میگوید و این «نه» چندین بار درخصوص مسائل بسیار مهمی تکرار میشود.
بهطور قطع ایران همیشه در سیاستهایش موضوع عدم حضور آمریکا در منطقه را دنبال کرده و این امر جدیدی نیست؛ اما این همسویی یا نزدیک شدن اهداف و دیدگاههای عربستان و ایران درباره دوران پساآمریکایی در منطقه یک امر جدید است.
چیزی که ما را نسبت به آینده خاورمیانه جدید که منظور خاورمیانه پسامنازعاتی و پساآمریکایی است امیدوار میکند این است که تغییراتی که در ایران و عربستان افتاده، تغییرات ساختاری است و تغییرات ساختاری اموری نیستند که بهراحتی و بهزودی تغییر کنند. برای مثال در تغییرات ساختاری در ایران دو چیز را میشود نام برد که یکی استقلال سیاسی و دیگری قدرت نظامی است و اینها اموری نیستند که بهزودی تغییر کنند و عربستان هم این دو را میداند و متوجه این واقعیت میشود که ایران قدرت موشکی است.
عربستان به یک بلوغ سیاسی رسیده که بتواند برای خودش تعیینتکلیف کند و امنیت خود را از یک امنیت وابسته به غرب و مخصوصاً آمریکا به یک امنیت پایدار برساند. برزیل، ایران و آفریقای جنوبی کشورهایی هستند که میتوانند جایگزین باشند. این دقیقاً همان کاری است که ایران میکند و منجر به این تحول شده که ۱۰ سال است که غرب مجبور است پای ایران بنشیند و درباره کوچکترین خواستههایش مذاکره کند و بعضاً ماهها مجبور است با دیپلماتهای ایران صحبت کند و چانهزنی شود تا امتیازی بگیرد یا امتیازی بدهد؛ چیزی که قبل از این انجام نمیدادند و سنت این بود که فقط بگویند چه کاری باید انجام شود و تنها زبان تهدید وجود داشت.
عربستان هرگونه تلاشی که میتوانست برای تضعیف ایران انجام دهد را عملیاتی کرد و بههیچکدام از اهداف خود نهتنها نرسید، بلکه نتایج عکس گرفت. ریاض خواست آمریکا از برجام خارج شود و شد و عربستان و اسرائیل دو کشور منطقهای بودند که در این مورد خیلی پرکار بودند. با این حال خروج از برجام نهتنها رفتار ایران را تغییر نداد، بلکه موجب شد ایرانی که سه، چهار درصد اورانیوم غنیسازی میکرد به توان غنیسازی ۸۴ درصد برسد و آمریکا هم هیچ کاری نکند. همچنین کمپین فشار حداکثری نهفقط قدرت موشکی ایران را تضعیف نکرد، بلکه قدرت موشکی و پهپادی ایران به گفته و اعتراف خود غربیها بسیار پیشرفته شده است.
درخصوص حمله به آرامکو هم شاهد بودید که بهرغم آنکه عربستان انگشت اتهام را به سمت ایران گرفت، واکنش مورد خواست ریاض از سوی واشنگتن صورت نگرفت؛ موضوعی که عربستان و اسرائیل را بهشدت نگران کرد که در نهایت امر آیا آمریکا میتواند به عنوان یک متحد قابل اعتماد باشد یا آمریکا امکان وارد شدن به جنگ با کشوری مثل ایران را دارد؟ آمریکایی که از طالبان شکست خورده که تکنولوژی ساخت یک تفنگ بادی را هم ندارد، چگونه میتواند با قدرتی که ماهواره به فضا پرتاب میکند، موشکها و پهپادهای پیشرفته دارد و در آستانه اتمی شدن است، وارد جنگ شود؟
عربستان به این نتیجه رسید که رضایت و مخالفتش در مورد مسیری که ایران در پیش میگیرد تاثیرگذار نیست و بهتر است با چنین کشوری کنار بیاید و مسیر خودش را برود. عربستان به این نتیجه رسید که مخالفتش و بهایی که برای رودررویی با ایران میپردازد در مقابل چیزی که بهدست میآورد نهتنها ناچیز است، بلکه خیلی چیزها مانند امنتیش و امنیت سرمایهگذاری را از دست میدهد.
بیبیسی: شورشهای فرانسه فوران میکند چون قرار نیست مشکلات حل شود
شبکه دولتی انگلیس ضمن طرح این پرسش که چرا شورش حومههای شهری در فرانسه دائما فوران میکند؟ نوشت: معضلات منتهی به آشوب در فرانسه قرار نیست به این زودیها حل شود و ریشه چندده ساله دارد.
وبسایت بیبیسی مینویسد: آتش گسترده شورشی که فرانسه را فرا گرفت، وضعیتی استثنایی نیست. شعله این اعتراضها با قتل
نائل ۱۷ ساله، از سوی پلیس روشن شد. این تراژدی بار دیگر مناطقی در فرانسه را که اصطلاحا «بانلیو» خوانده میشوند به مرکز توجه همگان آورده است، مناطقی در حومه شهرهای فرانسه که با موج دیگری از شورش روبهرو بودهاند.
اولین شورش بانلیوها سال ۱۹۷۹ در وو اون پیلن، حومهای فقیر در لیون اتفاق افتاد. دو سال بعد سرقت یک خودرو جرقه چندین روز شورش را در ونسیو زد. مرگ دو جوان در همین منطقه در سال ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳ به اتفاقات مشابهی منجر شد. بدترین ناآرامی که تاکنون رخ داده است، سال ۲۰۰۵ بود. دو نوجوان در حالی که پس از فرار از پلیس در یک ایستگاه برق پنهان شده بودند، جان باختند. حومههای شهری همهجای کشور شعلهور شدند. خودروها به آتش کشیده شدند، مغازهها غارت شدند و به پلیس حمله شد. این ناآرامیها به سه هفته وضعیت اضطراری منجر شد.
از نگاه بعضی، خشونت نتیجه فقر و تبعیض است؛ بیماریهای عمومیت یافته اجتماعی که برای مناطق مسکونی فلاکتزده در فرانسه، تقدیری جز ماندن در شکل حلبیآباد باقی نمیگذارد. دیگران شورشها را در اساس معضل نظم و قانون میدانند؛ دار و دستههای تبهکار و مجرمان خردهپایی که از خشم عمومی علیه مرگی تراژیک، بهانهای برای گستراندن بذر هرجومرج میسازند.
اما هر نگاهی که به بانلیوهای فرانسه داشته باشید، معضلات آنها مدتهای طولانی است که از سوی مقامات این کشور به رسمیت شناخته شده است و بنا نیست بهزودی حل شوند.
طی ۲۰ سال گذشته بیش از ۶۰ میلیارد یورو برای طرح عظیم نوسازی بلوکهای ساختمانی و ساختن خانههای جدید و همچنین تقویت امکانات و زیرساختهای بانلیوها هزینه شد. اما نتیجه این اقدامات دولتی چندان چشمگیر نبود.
فقیرترین محلهها که اکنون برچسب «محلههای دارای اولویت» را بر خود دارد، خانه بیش از ۵ میلیون انسانی است که یا مهاجرند یا نسل سوم یا چهارم آنها را تشکیل میدهند. براساس یافتههای اندیشکده مونتان، احتمال بیکاری ساکنان این محلات سه برابر بیشتر از نقاط دیگر است.
رابطه با پلیس مشکل بزرگ دیگری است. بسیاری از مردانی که پیشینه خانوادگی در میان مهاجران دارند، از هدف قرار گرفتن به دلایل نژادی و تبعیض از سوی افسران پلیس شاکی هستند.
تنشهای دیرینه به چرخهای غمانگیز دامن میزنند؛ هر مرگ به انفجار خشونت منجر شده و پاسخ پلیس هرچند ضروری باشد، بذرهای بیاعتمادی بیشتری را میکارد.
شاید بتوانیم نتیجه بگیریم که تمام اقدامات برای آوردن حومهها به جریان اصلی زندگی اقتصادی و اجتماعی، تلاشهایی پرخرج و طولانی بود که به شکست انجامید. آنها که در این مناطق ماندهاند باید میزان زیادی از فقر، بیکاری و خشونت را تحمل کنند. احتمال اینکه این افراد سروکارشان به نیروهای اعمال قانون بیفتد دو تا سه برابر بقیه فرانسویها است. آنها تنها میتوانند به این امید زندگی کنند که پیش از فرا رسیدن موج بعدی شورشها، از این محلات خارج شده باشند.