آیتالله العظمی مرعشی نجفی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله میداد همتراز مراجع نجف میشد
درباره آیتالله سیدجواد خامنهای روایتهای پراکندهای طی سالیان گذشته منتشر شده بود و از خلال کتبی مثل «شرح اسم» و یا «خون دلی که لعل شد» و یا «خاطرات آیتالله سیدمحمد خامنه ای» میشد به برخی از روحیات اخلاقی و سبک تربیتی ایشان دست پیدا کرد، اما روایت دقیق و کاملی از زندگی ایشان تاکنون منتشر نشده بود.
به گزارش فارس، کتاب «زندگی اینجاست» با نویسندگی مهدی قزلی به مرور کوتاهی از برخی خاطرات و زوایای زندگی آیتالله سیدجواد خامنهای اختصاص پیدا کرده است که بسیاری از ابهامات زندگی ایشان را روشن کرد.
در ادامه برخی از نکات مهم کتاب را مرور خواهیم کرد.
همان خاطرات کوتاه و پراکندهای که از آقا سیدجواد خامنهای در اذهان وجود داشت حاکی از تواضع و زهد وی در دوران طلبگی و در زندگی شخصی ایشان بود. در این کتاب نیز بارها به این موضوع اشاره شده است. در مقدمه کتاب، نقل قولی از آیتالله العظمی مرعشی نجفی که آقاسیدجواد را به خوبی میشناخت و با او همشهری بود، آمده است. ایشان میگوید: «اگر آقاسیدجواد رساله میداد در تراز مراجع نجف بود، اما متواضع بود و نمیخواست خود را مطرح کند.»
اسم بامسمای کتاب از یکی از خاطرات آیتالله سید جواد خامنهای انتخاب شده است و نشان از دلدادگی و ارادت ایشان به امام رضا علیهالسلام دارد. در پشت جلد کتاب درباره این خاطره آمده است: «پای آقاسیدجواد که به مشهد رسید، چرخی که در کوچه پسکوچههای تنگ دوروبر حرم زد، چشمش که خیره ماند به تلألو گنبد، پاگیر شد، شاید حتی پاشکسته. با خودش گفت: زندگی اینجاست.»
جایگاه اجتماعی و شأن خانوادگی خانواده خامنهای در تبریز جایگاه والایی بود و پدر آقاسیدجواد، آقاسیدحسین، سالها در نجف زندگی و تدریس کرده بود. وقتی آقاسیدحسین از نجف به تبریز برگشت، شاگرد ایشان که امام جماعت مسجد جامع تبریز بود جای خودش را به استادش آقاسیدحسین داد و ایشان از بزرگان روحانیون تبریز شد. باقرخان از اهالی محله خیابان و هممحلهای آقاسیدحسین و از ارادتمندان ایشان بود. وقتی آقاسیدجواد از کوچههای محله رد میشد، باقرخانه به احترام از جایش بلند می شد و به سید نوجوان سلام میکرد و به دوستانش میگفت: «پسر آقاست.»
آقاسیدجواد «در مشهد از اساتید بزرگ و متنوعی استفاده کرد؛ حاجآقا حسین قمی، میرزا محمد آقازاده (پسر آخوند خراسانی)، حاج فاضل خراسانی، میرزا مهدی اصفهانی. فلسفه را هم پیش آقابزرگ حکیم شهیدی و شیخ اسدالله یزدی خواند.» ایشان «پنج، شش سال از درس میرزای نایینی و سیدابوالحسن اصفهانی و محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) و آقاضیاء عراقی استفاده کرد و وقتی برمیگشت از همهشان اجازه اجتهاد داشت.»، «در ایام تحصیل در نجف، او و آیتالله میلانی و علامه طباطبایی دوست و معاشر بودند.»
آقاسیدجواد رفاقت بسیار نزدیکی با علامه طباطبایی داشت. «با اینکه علامه از آقا کوچکتر بود، سالهای با هم بودن در نجف، زبان مشترک و همشهری بودن، رابطه این دو را صمیمی کرده بود. انس روحی داشتند با هم. گاهی صبحها میآمد خانه آقاسیدجواد و با هم مینشستند به بحث. همه جور بحثی بود. حتی گاهی دو فقیه، کتاب تحریر اقلیدس را با هم میخواندند و درباره قضایای هندسی با هم صحبت میکردند.»
شام؛ نان و کشمش
یکی از ویژگیهای مهم و شاخص پدر رهبر انقلاب، سادهزیستی بارز ایشان بوده است که این ویژگی را در سلوک شخصی و اجتماعی مقام معظم رهبری میتوان به خوبی مشاهده کرد. در این کتاب خاطرات زیادی از ساده زیستی آیتالله سیدجواد خامنهای نقل شده است. «آخر هفته خانم با بچهها میرفتند خانه پدرش آسیدهاشم. مادربزرگ خانم معمولا به بچهها پولخردی برای خوشحال کردنشان میداد. بعضی وقتها که اوضاع مالی خانه آقاسیدجواد به بنبست میرسید، خانم این پولخردها را از بچهها جمع میکرد و با آن کشمش میخرید و شب برای شام، نان و کشمش میآورد.
اینکه بچهها شب را با لقمه نان و کشمش به صبح برسانند، در خانه محقر و کوچک آقاسیدجواد که هشت بچه را در خود جای داده بود، چیز عجیبی نبود. سیدجواد هیچوقت صلههای اوقاف حکومت را قبول نکرد.»
ارتباط آقاسیدجواد خامنهای با امام خمینی به سالها پیش بازمیگشت و واسطه دوستی این دو نفر، رفیق مشترک آنها؛ یعنی میرزا ابوالفضل نجمآبادی بود که نامهای به آقاسیدجواد نوشت و حاجآقا روحالله را به ایشان معرفی کرد. یکی دو روز بعد آقاسیدجواد رفت دیدن حاجآقا روحالله. در همین دیدار شیفته او شد. میگفت: «مرد متدین و فاضل و آراستهای است.» با هم رفیق شدند. بعد از آن هر وقت حاج آقا روحالله میآمد مشهد، آقا سید جواد به او مهمانی میداد. پسرهایش وقتی در قم طلبه شدند، میرفتند دیدن حاجآقا روحالله و پای درسش مینشستند و سلام او را به پدر و سلام پدر را به او میرساندند.»
اگر آقای خمینی خروج کند
اولین کسی که با او بیعت میکند، خودم هستم
«وقتی ماجرای امام خمینی با شاه و رژیم بالا گرفت، سیدجواد گفته بود: اگر آقای خمینی خروج کند، اولین کسی که با او بیعت میکند، خودم هستم.»
یکی دیگر از ویژگیهای مشترک پدر و پسری رهبر انقلاب و پدرشان، علاقه مشترک به مطالعه فراوان کتاب است و رهبر انقلاب تصریح کردهاند که این ویژگی به خاطر وجود کتابخانه پدرشان در منزل بوده است.
«یکی از جلسههای مباحثه کمپانی که در خانه میرزا حبیب الله ملکی برگزار شده بود، دور هم نشسته بودند به مطالعه و بحث. عقربی از کنار آقاسیدجواد گذشت. میرزا حبیبالله که عقرب را دید سریع کفشی برداشت و آن را کنار پای آقاسیدجواد کشت. آقاسیدجواد همچنان غرق در مطالعه بود. وقتی سرش بلند کرد، ادامه بحث را پی گرفت. بقیه مات نگاهش میکردند که نه متوجه عقرب شده، نه کشتن آن.»
«آقاسیدجواد در همان کهولت سن و با اینکه چشمش کمسو شده بود، با ذرهبین و بهسختی فراوان کتاب میخواند و برنامه مطالعهاش را تعطیل نمیکرد.»
پدر رئیسجمهور با آقاسیدجواد تفاوتی نداشت
سادهزیستی آقاسیدجواد قبل و بعد از انقلاب هیچ تفاوتی نکرد. «گاهی در سرمای زمستان با پیت خالی میایستاد در صف خرید نفت کوپنی. وقتی مردم پدر پیر رئیسجمهور را در صف میدیدند، اصرار میکردند که: اجازه بدهید نفت را برایتان بفرستند یا حداقل بگذارید جای شما در صف بایستیم. آقاسیدجواد ولی میگفت: کار خودم را باید خودم انجام بدهم، تا روی پا هستم و توان دارم.»
«وقتی پدر رئیسجمهور وقت از دنیا رفت، کل اسباب و اثاثیه خانهاش (غیر از کتابها) حدود چهل هزار تومان ارزشگذاری شد. شاید میشد با این پول یک یخچال و یک اجاق گاز نو خرید.»