kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۸۳۶۴
تاریخ انتشار : ۱۳ تير ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۲

آیت‌الله‌ العظمی مرعشی نجفی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد

در مقدمه کتاب «زندگی این‌جاست» نقل قولی از آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی که آقاسیدجواد را به خوبی می‎شناخت و با او همشهری بود، آمده است. ایشان می‌گوید: «اگر آقاسیدجواد رساله می‎داد در تراز مراجع نجف بود، اما متواضع بود و نمی‎خواست خود را مطرح کند.»

درباره آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای روایت‎های پراکنده‎‌ای طی سالیان گذشته منتشر شده بود و از خلال کتبی مثل «شرح اسم» و یا «خون دلی که لعل شد» و یا «خاطرات آیت‌الله سیدمحمد خامنه ‎ای» می‌‎شد به برخی از روحیات اخلاقی و سبک تربیتی ایشان دست پیدا کرد، اما روایت دقیق و کاملی از زندگی ایشان تاکنون منتشر نشده بود.
به گزارش فارس، کتاب «زندگی این‌جاست» با نویسندگی مهدی قزلی به مرور کوتاهی از برخی خاطرات و زوایای زندگی آیت‌الله سیدجواد خامنه‎ای اختصاص پیدا کرده است که بسیاری از ابهامات زندگی ایشان را روشن کرد.
در ادامه برخی از نکات مهم کتاب را مرور خواهیم کرد.
همان خاطرات کوتاه و پراکنده‎ای که از آقا سیدجواد خامنه‎ای در اذهان وجود داشت حاکی از تواضع و زهد وی در دوران طلبگی و در زندگی شخصی ایشان بود. در این کتاب نیز بارها به این موضوع ‌اشاره شده است. در مقدمه کتاب، نقل قولی از آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی که آقاسیدجواد را به خوبی می‎شناخت و با او همشهری بود، آمده است. ایشان می‌گوید: «اگر آقاسیدجواد رساله می‎داد در تراز مراجع نجف بود، اما متواضع بود و نمی‎خواست خود را مطرح کند.»
اسم بامسمای کتاب از یکی از خاطرات آیت‌الله سید جواد خامنه‎ای انتخاب شده است و نشان از دلدادگی و ارادت ایشان به امام رضا علیه‎السلام دارد. در پشت جلد کتاب درباره این خاطره آمده است: «پای آقاسیدجواد که به مشهد رسید، چرخی که در کوچه پس‌کوچه‌های تنگ دورو‌بر حرم زد، چشمش که خیره ماند به تلألو گنبد، پاگیر شد، شاید حتی پاشکسته. با خودش گفت: زندگی این‌جاست.»
جایگاه اجتماعی و شأن خانوادگی خانواده خامنه‎‌ای در تبریز جایگاه والایی بود و پدر آقاسیدجواد، آقاسیدحسین، سال‌ها در نجف زندگی و تدریس کرده بود. وقتی آقاسیدحسین از نجف به تبریز برگشت، شاگرد ایشان که امام جماعت مسجد جامع تبریز بود جای خودش را به استادش آقاسیدحسین داد و ایشان از بزرگان روحانیون تبریز شد. باقرخان از اهالی محله خیابان و هم‎محله‎ای آقاسیدحسین و از ارادتمندان ایشان بود. وقتی آقاسیدجواد از کوچه‎‌های محله رد می‌‎شد، باقرخانه به احترام از جایش بلند می‎ شد و به سید نوجوان سلام می‎کرد و به دوستانش می‎‏گفت: «پسر آقاست.»
آقاسیدجواد «در مشهد از اساتید بزرگ و متنوعی استفاده کرد؛ حاج‎آقا حسین قمی، میرزا محمد آقازاده (پسر آخوند خراسانی)، حاج فاضل خراسانی، میرزا مهدی اصفهانی. فلسفه را هم پیش آقابزرگ حکیم شهیدی و شیخ اسدالله یزدی خواند.» ایشان «پنج، شش سال از درس میرزای نایینی و سیدابوالحسن اصفهانی و محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) و آقاضیاء عراقی استفاده کرد و وقتی برمی‎گشت از همه‎شان اجازه اجتهاد داشت.»، «در ایام تحصیل در نجف، او و آیت‌الله میلانی و علامه طباطبایی دوست و معاشر بودند.»
آقاسیدجواد رفاقت بسیار نزدیکی با علامه طباطبایی داشت. «با اینکه علامه از آقا کوچک‌تر بود، سال‌های با هم ‎بودن در نجف، زبان مشترک و همشهری بودن، رابطه این دو را صمیمی کرده بود. انس روحی داشتند با هم. گاهی صبح‎ها می‎آمد خانه آقاسیدجواد و با هم می‌نشستند به بحث. همه‎ جور بحثی بود. حتی گاهی دو فقیه، کتاب تحریر اقلیدس را با هم می‎خواندند و درباره قضایای هندسی با هم صحبت می‎کردند.»
شام؛ نان و کشمش
یکی از ویژگی‎های مهم و شاخص پدر رهبر انقلاب، ساده‎زیستی بارز ایشان بوده است که این ویژگی را در سلوک شخصی و اجتماعی مقام معظم رهبری می‎توان به خوبی مشاهده کرد. در این کتاب خاطرات زیادی از ساده‎ زیستی آیت‌الله سیدجواد خامنه‎‌ای نقل شده است. «آخر هفته خانم با بچه‎ها می‎رفتند خانه پدرش آسیدهاشم. مادربزرگ خانم معمولا به بچه‎ها پول‌خردی برای خوشحال کردن‎شان می‎داد. بعضی وقت‌ها که اوضاع مالی خانه آقاسیدجواد به بن‌بست می‎رسید، خانم این پول‌خردها را از بچه‎ها جمع می‎کرد و با آن کشمش می‎خرید و شب برای شام، نان و کشمش می‎آورد.
اینکه بچه‎ها شب را با لقمه نان و کشمش به صبح برسانند، در خانه محقر و کوچک آقاسیدجواد که هشت بچه را در خود جای داده بود، چیز عجیبی نبود. سیدجواد هیچ‌وقت صله‎های اوقاف حکومت را قبول نکرد.»
ارتباط آقاسیدجواد خامنه‎‌ای با امام خمینی به سال‌ها پیش بازمی‎گشت و واسطه دوستی این دو نفر، رفیق مشترک آنها؛ یعنی میرزا ابوالفضل نجم‎آبادی بود که نامه‎ای به آقاسیدجواد نوشت و حاج‎آقا روح‎الله را به ایشان معرفی کرد. یکی دو روز بعد آقاسیدجواد رفت دیدن حاج‌آقا روح‌الله. در همین دیدار شیفته او شد. می‎گفت: «مرد متدین و فاضل و آراسته‎ای است.» با هم رفیق شدند. بعد از آن هر وقت حاج ‎آقا روح‌‌الله می‌‎آمد مشهد، آقا سید جواد به او مهمانی می‌‎داد. پسرهایش وقتی در قم طلبه شدند، می‌‎رفتند دیدن حاج‌آقا روح‌الله و پای درسش می‎نشستند و سلام او را به پدر و سلام پدر را به او می‎رساندند.»
اگر آقای خمینی خروج کند
اولین کسی که با او بیعت می‎کند، خودم هستم
«وقتی ماجرای امام خمینی با شاه و رژیم بالا گرفت، سیدجواد گفته بود: اگر آقای خمینی خروج کند، اولین کسی که با او بیعت می‎کند، خودم هستم.»
یکی دیگر از ویژگی‎های مشترک پدر و پسری رهبر انقلاب و پدرشان، علاقه مشترک به مطالعه فراوان کتاب است و رهبر انقلاب تصریح کرده‎اند که این ویژگی به خاطر وجود کتابخانه پدرشان در منزل بوده است.
«یکی از جلسه‎‌های مباحثه کمپانی که در خانه میرزا حبیب ‎الله ملکی برگزار شده بود، دور هم نشسته بودند به مطالعه و بحث. عقربی از کنار آقاسیدجواد گذشت. میرزا حبیب‎الله که عقرب را دید سریع کفشی برداشت و آن را کنار پای آقاسیدجواد کشت. آقاسیدجواد همچنان غرق در مطالعه بود. وقتی سرش بلند کرد، ادامه بحث را پی گرفت. بقیه مات نگاهش می‎کردند که نه متوجه عقرب شده، نه کشتن آن.»
«آقاسیدجواد در همان کهولت سن و با اینکه چشمش کم‌سو شده بود، با ذره‎بین و به‎سختی فراوان کتاب می‎خواند و برنامه مطالعه‎اش را تعطیل نمی‎کرد.»
پدر رئیس‌جمهور با آقاسیدجواد تفاوتی نداشت
ساده‎زیستی آقاسیدجواد قبل و بعد از انقلاب هیچ تفاوتی نکرد. «گاهی در سرمای زمستان با پیت خالی می‎ایستاد در صف خرید نفت کوپنی. وقتی مردم پدر پیر رئیس‌جمهور را در صف می‎دیدند، اصرار می‎کردند که: اجازه بدهید نفت را برایتان بفرستند یا حداقل بگذارید جای شما در صف بایستیم. آقاسیدجواد ولی می‏گفت: کار خودم را باید خودم انجام بدهم، تا روی پا هستم و توان دارم.»
«وقتی پدر رئیس‌جمهور وقت از دنیا رفت، کل اسباب و اثاثیه خانه‎اش (غیر از کتاب‌ها) حدود چهل هزار تومان ارزش‎گذاری شد. شاید می‎شد با این پول یک یخچال و یک اجاق گاز نو خرید.»