نگاهی به فیلم «تصور»
تصورهای بیتصدیق!
محمد قمی
با نسخه عجیبی از تلقی یک کارگردان تازه کار ایرانی از سینما روبهروییم: «تصور»؛ تصور علی بهراد از سینما و داستانگویی و روایتگری!
از نام فیلم پیداست که با چه چیزهایی روبهروییم و این چقدر بد و غیرحرفهای و ناشیانه است.
یک راننده تاکسی عاشق زنی میشود که نمیتواند او را بهدست آورد و مجموعهای از برخوردهای پر رمز و راز
در بستر داستانی خیالگونه و فانتزی در این مسیر بهوجود میآید. «تصور» فیلمی جادهای، فانتزی، پر رمز و راز و عاشقانه است که روایتگر ماجرای دو شخصیت مرموز و اسرارآمیز، یک راننده تاکسی خیالپرداز (با بازی مهرداد صدیقیان) و مسافرش (با بازی لیلا حاتمی) است.
دقیقاً همینطور است؛ منتها اینها که گفتیم همگی تصورات ماست از این فیلم و تصدیقات و مصادیق بیرونی و عینی، چیزهای دیگری است.
فیلم بنا بوده روایت مبتکرانه و خلاقانهای باشد از فانتزی و رویا و خیال در گستره یک داستان نامتعارف با آدمهایی نامتعارف و در این مسیر، تصورات ما را بازی بگیرد و همانطور که از نامش برمیآید و توقع میرود، «تصور»ات فیلمساز- مخاطب، محملی شود برای یک مواجهه خلاقانه و البته «سینمایی»!
البته متأسفانه هیچکدام از این اتفاقات نیفتاده و ما صرفاً با مجموعه سکانسهای وصله پینه شده درهم جوشی روبهروییم که بیش و پیش از آنکه تصوری برایمان بسازد و تصدیقی برایمان برانگیزاند، ما را در برزخی کابوسوار گیر میاندازد.
ببیند دوستان! وقتی تلقی یک نفر از سینما و روایت سینمایی و داستانگویی و میزانسن و صحنه و اجرا و اتمسفر روایی، اشتباه باشد ممکن است به چه نتایج وخیمی منتهی شود.
داستان فیلم در شب میگذرد و این واقعاً جز اینکه تأکید دیگری بر آن مقوله «تصور» و شیرفهم کردن ما باشد، دیگر چه کارکردی دارد؟
دوست عزیز فیلمساز! تصور ساختن و تصویری کردن این اقدام بهشدت مهیب و خطیر و بزرگ و معجزهآسا کار کوچکی نیست! و هیچ ربطی هم به انتخاب اسم و زمان فیلمبرداری در شب ندارد!
شما اولاً باید روایت سینمایی- یعنی هنر قصهگویی تصویری- را بشناسید و بعد هم ذهن انسان را. ویژگیهای مادی و معنوی این موضوع را بکاوید و از دل تنیدگی این دو مقوله بسیار سخت و پیچیده و گران، موقعیتی به وجود بیاورید که بشود مخاطب را در تجربهای - هرچند آوانگارد و مدرن یا هر چیز دیگری- مشارکت داد و در چشیدن لذتی ناب از این مسیر سخت اما تکاندهنده سهیم نمود. اما شما هیچکدام از این کارها را نکردهاید! بدون اینکه ایده کامل و قابل دفاعی داشته باشید صرفاً موقعیتی ابتر و مبهم را بر مبنای فیلمنامهای متشتت و چندپاره در تلفیق با مشتی اشارات و رویکردهای کارتپستالی دمده، کنار هم قرار دادهاید و در نتیجه مخاطبتان نهتنها درگیر تصوری هنرورزانه و تجربهای بکر نمیشود بلکه دربرزخی مشوه و تاریک و بی سر و ته گیر میکند! دقیقاً به همین دلیل است که فیلم شما خواسته یا ناخواسته مرز فانتزی و واقعیت را میدرد یا اینکه موفق نمیشود پیرنگ اصل را با خرده داستانکها و تیپیکالهای مندرج در مسیر روایت فیلمنامه هضم کند.
اتفاقاً فیلم تصور، از خلق ابتدائیترین تصورات همذاتپندارانه و درگیرکننده مخاطب عاجز است. نداشتن تلقی و ایده درست و کامل، باعث شده جهان یکدستی آفریده نشود و مخاطب در مواجهه با این موقعیت برزخی، مرتباً از اثر به بیرون پرتاب شود.
فیلم تلاش میکند در مواقعی مرز فانتزی را رد کند یا حداقل اینطور وانمود میکند، اما این رویکرد نه تنها داستان را پیش نمیبرد بلکه اندک دستاوردهای حداقلی سکانسهای ابتدایی را هدر میدهد.
طراحی صحنه و حرکت دوربین کمترین تناسب را با آن جهان متوقع فیلم - تصور و نه تصدیق شده- دارد و بازیها در عین توانمندیهای بالبداهه لیلا حاتمی و مهرداد صدیقیان، معجونی ناهمگون را میسازد که بیشتر به تلهای برای آزمون و خطای تمرینهای بداهه در کلاسهای آموزشی مبتدیانه، منجر شده است!
از قدیم گفتهاند سنگ بزرگ نشان نزدن است و سینما و بهخصوص سینمای ایران به ما بارها و بارها نشان داده است که سنگهای بزرگ و «تصور»ی این دوستان فیلمساز، که بیشتر به دشمنان مخاطب شبیهاند، بیشتر به کار شکستن پنجره خیال و شیشه دل مخاطبان میآید تا ساختن «تصور»اتی جهت لذت از سینما و قصه و فرم و روایت!
«تصور» یک فیلم خام دستانه و مبتدیانه برای آزمون و خطای ایدههای کال و ابتر و نارس فیلمساز است. فیلمی در آن حد خام دستانه و برزخی، که در طول روایت داستانکها و چهره به چهره شدن شخصیت اصلی زن، فراموش میکند که از بدیهیترین مولفههای ساختاری چنین کاراکتری، تمهید یک نخ تسبیح فرمیک، روایی، پیرنگی یا هر چیز دیگری برای تولید و حفظ «استمرار» آن نقطه پیوند مالوف و مانوس برای آن شخصیت است. نه کاراکتر آن مرد بینام چنین ویژگیای دارد و نه شخصیت زن قصه؛ و این فاجعه است! بهخصوص برای چنین «تصور»ی!
اما یک سؤال! چرا خط فرضی در سکانسهایی از این فیلم رعایت نشده؟! آیا این تلنگر و تمهیدی برای ورود به عالم فانتزی است؟ یا دواریت دوربین در اثنای ثبت لحظات، از چنین نکته خطیری غافل مانده است؟
و یک سؤال دیگر! «عشق» در این میانه کجای آن تصور معهود در عنوان فیلم قرار میگیرد؟ جایگاه بیجای عشق کجای این تصورات «شبانه» است؟
چه ربط و نسبتی به جهت مضمونی میان عشق - یا حالا تو بگو هوس؛ کی به کی است؟!- و رویکرد جهان نازا و خلق نشده فرمی فیلم وجود دارد؟ احتمالا فیلمساز محترم میداند که باید میان انتخاب فرم و تصویر- و البته «تصور»!- و مضمون و معنای مستتر در بطن فیلم، ربط و نسبتی باشد. از مابقی موارد بگذریم، ربط و نسبت عشق با این فرم و متد تصویری انتخاب شده چیست؟ چرا؟ و چگونه؟ فیلم به هیچکدام از این موارد جوابی نمیدهد! نه در خود فیلم و نه بولتنهای الصاق شده به آن! و این خیلی بیجا، ناامیدکننده و غمانگیز است!
سؤالها البته بیشمارند؛ درست مثل حفرههای فیلم که خارج از حد «تصور»ات ما و شماست و در این مجال نمیگنجد! شاید یک روزی بشود همه آنها را یکجا، «تصور» کرد!