kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۶۸۹۱
تاریخ انتشار : ۲۳ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۰
یک شهید، یک خاطره

یادگار جبهه

مریم عرفانیان

تازه عقد کرده بودیم. روزی که به مرخصی آمد، متوجه شدم لنگان لنگان در خیابان پیش می‌رود. گفتم: «چرا این‌طور قدم برمی‌داری؟»
جواب داد: «یک ترکش، کف پایم مانده.»
گفتم: «باید آن را دربیاوری.»
جواب داد: «طوری نیست یادگار جبهه است، اما... اما...» و دیگر چیزی نگفت.
پرسیدم: «اما؟ اما چی؟»
خندید: «زمانش که برسد همه‌ ترکش‌ها رو یکباره با هم درمی‌آورم.»
***
بعدها متوجه شدم که تمام بدنش پر از ترکش بود؛ اما بعد از شهادتش فهمیدم که زمان درآوردن چه وقت بوده است!
خاطره‌ای از شهید علی جهان‌بین
راوی: زهرا امینی، همسر شهید