کد خبر: ۲۶۴۲۵۱
تاریخ انتشار : ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۲۱:۲۲

پژمرده‌ام اي بهار كي مي‌آيي خورشيد در انتظار كي مي‌آيي(چشم به راه سپیده)

 
 
چراغ خانه ما 
به انتظار و امیدی نشسته‌ام که بیایی
بیایی و گره از کار بسته‌ام بگشایی
دلم گرفته از این جمعه‌های خلوت و غمگین
دلم گرفته از این لحضه‌های سخت جدایی
غبار آمدنت را ندیده قطره اشکی
اشاره‌ای به ظهورت نکرده دست دعایی
بیا عصاره حیدر بیا چکیده زهرا
بیا که بوی رسولی بیا که نور خدایی
شب غریب‌مان می‌شود به یاد تو روشن
تویی که در همه شب‌ها چراغ خانه مایی
میان خش‌خش هجرت به گوش عابر پاییز
صدای سبز بهاری سلام پنجره‌هایی
رضا صحت
فانوس گل‌ها 
دلم از پونه‌ها سير است آقا
هواي شهر دلگير است آقا
کسي فانوس گل‌ها را شکسته
نمی‌آيي مگر؟ دير است آقا...
؟؟؟؟
جمکران درون
كاش از دلبر نشاني داشتيم
بر سر كويش مكاني داشتيم
از براي مهدي صاحب زمان
كاش در دل جمكراني داشتيم
؟؟؟؟
 به آفتاب بگو
به آفتاب بگو كي ظهور خواهي كرد
تمام چشم مرا غرق نور خواهي كرد
دوباره برگ درختان به شوق مي‌آيند
چو بشنوند غريبه! ظهور خواهي كرد
تو همچو بوي محبت ز پشت پنجره‌ها
درون ذهن شقايق خطور خواهي كرد
نگاه شوق و اميدم به آن دم صبحي است
كه خاك را به قدومت چو طور خواهي كرد
تمام روز و شبم مثل همدگر شده‌اند
تو كي ز كوچه هستي عبور خواهي كرد؟
مصطفی کارگر
 تکبیر تو 
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطر تو به گل‌ها هيجان خواهد داد
فردا كه در آفاق بپيچد نورت
تكبير تو كعبه را تكان خواهد داد
؟؟؟؟
 وارث ذوالفقار
پژمرده‌ام اي بهار كي مي‌آيي
خورشيد در انتظار كي مي آيي
از ظلم، شب تيره شده روز بشر
اي وارث ذوالفقار كي مي‌آيي
محمدرضا سهرابي‌نژاد
 دلگیر مشو
ماهی تو که بر بام شکوه آمده است
آیینه حسنت به وجوه آمده است
خورشید اگر گرم تماشای تو نیست
دلگیر مشو ز پشت کوه آمده است
  خدایت یار باد
در دلی هرچند دوری از نظر
خرم آن روزی که باز آیی ز در
با تو ما را خوش‌ترین دیدار باد
هر کجا هستی خدایت یار باد
؟؟؟؟؟
 شهید عشق تو 
 عشق تو مرا ألست منکم ببعید
هجر تو مرا إن عذابی لشدید
بر کنج لبت نوشته یحیی و یمیت
من مات من العشق فقد مات شهید
ابوسعید ابوالخیر 
 ظاهر می‌شود روزی 
بهار از پشت چشمان تو ظاهر می‌شود روزی 
زمین با ماه تابانت، مجاور می‌شود روزی 
صدایت می‌رسد از پشت پرچین‌ها و دالان‌ها 
سکوت راه، در گامت مسافر می‌شود روزی 
به جز رنگین‌کمان در شهر، دیواری نمی‌ماند 
خدا در کوچه‌های شهر، عابر می‌شود روزی 
بیابان‌ها به گِرد کوه‌ها چون تاک می‌پیچند 
زمین، سرمست از این رقص مناظر می‌شود روزی 
تمام برکه‌ها را خوی دریا می‌دهی ‌ای ماه 
درخت از شوق تو مرغ مهاجر می‌شود روزی 
ترنج آفرینش، قصری از آیینه خواهد شد 
حریر نور و گل، فرش معابر می‌شود روزی 
بُتان بر‌ شانه محراب و منبر سایه افکندند 
تو می‌آیی، خدا سلم منابر می‌شود روزی 
چه باک از طعنه ناباوران؟ ما خوب می‌دانیم 
که شب می‌میرد و خورشید ظاهر می‌شود  روزی 
سمند نور، زلف تیرگی‌ها را برآشوبد
به فرمانی که از چشم تو صادر می‌شود روزی 
تو باقی‌مانده حقی، به زیتون و زمان سوگند 
تمام عصرها با تو معاصر می‌شود روزی 
در و دیوار، دیوان غزل‌های تو خواهد شد 
و حتی سنگ، با نام تو شاعر می‌شود روزی
حامد حسین‌خانی