kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۳۳۰۰
تاریخ انتشار : ۲۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۲۰:۵۴
خاطرات رفاقت چهل‌ساله حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۳۳

ارتباط قلبی فرمانده کل قوا با حاج‌قاسم 

 
 
 
سعید علامیان
8‌- شیعه‌ تنوری
به علت مسئولیتم در نیروی قدس، شاید بیش از بقیه‌ دوستانم، از رابطه‌ بین مقام معظم رهبری و حاج‌قاسم شناخت داشته باشم. آنچه در این سال‌ها شاهد بودم، غیر از مناسبات نظامی بین فرمانده کل قوا و فرمانده یک نیرو، رابطه‌ حضرت آقا و حاج‌قاسم را رابطه‌ای عاشقانه دیدم. رهبر معظم انقلاب اسلامی، دهم شهریور 1393 در نامه‌ای به قاسم سلیمانی چنین می‌نویسند: «از نگرانی خود نسبت به خطرات حضور در منطقه چیزی نمی‌گویم؛ ولی بدانید نگرانم!» 
این لحن، شاید سابقه‌ای در مکاتبه‌ فرمانده کل قوا با فرمانده یکی از نیروهای تحت امر ایشان نداشته باشد. این کلمات، نه از جنس دستور و نظامی‌گری، از جنس عشق است. آقا با این کلمات می‌خواهند بگویند وقتی به سوریه و عراق و لبنان می‌روی، نگران جانت هستم! سردار سلیمانی در پاسخ این نامه نوشته است: «بسم الله الرحمن الرحیم. با عرض ادب، دست مبارک‌تان را می‌بوسم. اولاً پیوسته رضایت حضرت‌عالی به ما جان می‌دهد و موجب نشاط روحی و جسمی ماست. اگرچه خودم را لایق این عبارت‌های محبت‌آمیزی که شوق امید به آخرت و بشارت پیروزی‌های بزرگ‌تر را ایجاد می‌کند، نمی‌بینم، از خداوند سبحان عاجزانه درخواست می‌کنم که به من ظرفیت و عبودیت لازم را عطا بفرماید. ثانیاً جان ناقابل من، ارزش نگرانی شما را ندارد. جان من، هزاران بار فدای جان ارزشمند شما باد.»
در این پاسخ هم لحن یک فرمانده نظامی به مافوق را نمی‌بینیم؛ لحن یک عاشق فدایی ولایت است. 
گاهی با هم جلساتی در بیت رهبری داشتیم. اگر به نماز ظهر و عصر ختم می‌شد، نماز را به امامت امام خامنه‌ای می‌خواندیم. گاهی موقع بیرون آمدن از حسینیه، آقا را توی راهرو یا حیاط می‌دیدیم. می‌ایستادیم دست‌شان را ببوسیم. آقا تا چشم‌شان به حاج‌قاسم می‌افتاد، خوشحال می‌شدند و بازو یا پیشانی‌اش را می‌بوسیدند. 
یک شب، جمعی از فرماندهان لبنانی را بردیم خدمت حضرت آقا. گفتیم توی حیاطِ جلوی حسینیه‌ شماره‌ دو بایستند که وقتی آقا تشریف می‌آورند، همه راحت ایشان را ببینند. من و حاج‌قاسم هم ایستاده بودیم. چند نفر از مسئولان هم بودند. آقا از منزل‌شان آمدند داخل حیاط. در چنین دیدارهایی ندیده بودم آقا کسی را بیشتر تحویل بگیرد؛ اما در این‌جا آقا تا چشم‌شان به حاج‌قاسم افتاد، فرمودند «اول، تو آقای حاج‌قاسم بیا، من تو را ببوسم!» حاج‌قاسم را در آغوش گرفتند، بازو و پیشانی‌اش را بوسیدند. این صحنه، دو دقیقه‌ای طول کشید. بعد آمدند سمت جمعیت. 
در مراسم روضه‌ها هم حاج‌قاسم معمولاً وقتی وارد حسینیه می‌شد، فرار می‌کرد، می‌رفت گوشه‌ای می‌نشست تا کسی او را نبیند. مردم که متوجه می‌شدند، همه صلوات می‌فرستادند و شعار می‌دادند. آقای وحید و دیگران اصرار می‌کردند حاج‌قاسم بیاید جلو بنشیند. گاهی نمی‌آمد. گاهی مجبورش می‌کردند بالا بنشیند. گاهی که پیش آقا می‌نشست، باز آقا در همان حالت نشسته پیشانی حاج‌قاسم را می‌بوسیدند. بارها شاهد این صحنه‌ها بودیم. این رابطه‌ عاشقانه به‌روشنی دیده می‌شد.
شناخت سردار سلیمانی از امام خامنه‌ای، شناختی سطحی نبود. او در سال 1389، در یادواره‌‌ شهدای خانوک کرمان، حرفی زد که هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. گفت: والله علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می‌شناسم. والله، اشهد بالله سرآمد همه‌‌ این علما، آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای است.
گاهی دونفری خدمت علما و مراجع قم می‌رفتیم. از من می‌خواست در هر فرصتی که مشغله‌ کاری اجازه می‌دهد، برنامه‌ریزی کنم و به دیدار مراجع برویم. در این دیدارها، وقایع خاص و مسائل منطقه را تشریح و تبیین می‌کرد. صحبت همیشگی‌اش با مراجع و علما، در باره‌ عظمت انقلاب اسلامی و مقام معظم رهبری بود. از آنها درخواست می‌کرد که پشت سر مقام معظم رهبری محکم بایستند. بر ولایت فقیه و وحدتی که در پرتو ولایت ایجاد شده، تأکید می‌کرد و برایشان از خطرهایی می‌گفت که در صورت حمایت نکردن از ولایت ممکن بود در دنیا اتفاق بیفتد. مسائل را به‌خوبی تشریح می‌کرد و زیبا حرف می‌زد. حرف‌هایش، روی علما اثرگذار بود. جاذبه‌اش طوری بود که مراجع و علما لذت می‌بردند. گاهی تا دم در به استقبالش می‌آمدند یا بدرقه‌اش می‌کردند. آیت‌الله جوادی آملی، تا بیرون از ساختمان به استقبال حاج‌قاسم می‌آمدند.
گاهی مراجع پیغام می‌دادند می‌خواهیم حاج‌قاسم را ببینیم. حتی بعضی مراجع می‌خواستند سردار سلیمانی با آنها عکس بگیرد. این‌که مرجع تقلید بگوید بیا با هم عکس بگیریم، عکس خصوصی دونفری، نشانه‌ علاقه‌ مراجع به حاج‌قاسم بود. 
 بین علمای درگذشته، ارادت ویژه‌ای به آیت‌‌الله بهاءالدینی داشت. همیشه یاد می‌کرد که دوران جنگ، با فرماندهان به منزل آیت‌الله بهاءالدینی می‌رفتیم. یک کبابی نزدیک منزل‌شان بود. ایشان کباب می‌گرفتند، و ظهر، مهمان آقای بهاءالدینی بودیم. به آیت‌الله مشکینی علاقه‌ خاصی داشت؛ مخصوصاً که ایشان زیاد جبهه می‌آمدند. در همان دوران جنگ، با آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی، امام جمعه‌ شیراز، در تماس بود. آیت‌الله حائری، هر وقت به جبهه می‌آمدند، به لشکر ثارالله می‌آمدند. به ایشان هم خیلی ارادت داشت. مخصوصاً این اواخر که آیت‌الله حائری بیمار شده و امام جمعه هم نبودند، حاج‌قاسم بیشتر به ایشان توجه می‌کرد. به این نکات دقت داشت که شأن ایشان حفظ شود، رابطه برقرار باشد و از ایشان استفاده کنیم. به آیت‌الله جوادی آملی خیلی علاقه‌مند بود. این اواخر، به‌خصوص در دوره‌های بصیرت، به من می‌گفت برنامه‌ریزی کن فرماندهان را به محضر علمای قم و مشهد ببریم. به بهره‌گیری و بهره‌مند شدن از علما، خیلی توصیه می‌کرد.