ابعاد شخصيّت اميرالمؤمنين(ع) از نگاه امام صادق(ع)
روايتی را شيخ مفيد درارشاد نقل مىكند. راوى مىگويد كه ما در خدمت امام صادق(ع) بوديم، صحبت اميرالمؤمنين(ع)شد. و مدحه بما هو اهله(الارشاد، ج 2، ص 141)؛ امام صادق زبان به ستايش اميرالمؤمنين گشود و آنچنان كه مناسب او بود، اميرالمؤمنين را مدح كرد. اولين جملهاى كه فرمود، اين بود: والله ما أكل على بن ابيطالب(ع) من الدنيا حراماً قطّ حتى مضى لسبيله(همان)؛ اميرالمؤمنين تا آخر عمر، يك لقمه حرام در دهان نگذاشت؛ يعنى اجتناب از حرام، اجتناب از مال حرام، اجتناب از دستاورد حرام. البتّه مراد، حرام واقعى است؛ نه آن حرامى كه براى آن بزرگوار حكمش هم منجز شده باشد؛ يعنى مشتبه را هم به خود نزديك نكرد. ببينيد؛ اينها را به عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل ـ و بالاتر از آن در فكر ـ براى ما بيان كردهاند. امام صادق و امام باقر و امام سجّاد(ع) هم اعتراف مىكنند كه ما نمىتوانيم اينطورى زندگى كنيم! حالا نوبت به امثال بنده كه مىرسد، ديگر واويلاست! بحث سرِ اين نيست كه من يا شما بخواهيم اينطور زندگى كنيم؛ نه، آن زندگى، زندگى اين قلّه است؛ اين قلّه را نشان مىدهد. معناى نشان دادن قلّه اين است كه همه بايد به اين سمت حركت كنند. البتّه چه كسى هست كه به آن بالا برسد؟! در همين حديث هم مىخوانيم كه امام سجّاد فرمود: من قادر نيستم اينطور زندگى كنم. و ما عرض له امران قطهما لله رضى الا اخذ باشدهما عليه فى دينه؛ يعنى هر وقت دو كار و دو انتخاب در مقابل اميرالمؤمنين قرار مىگرفت كه هر دو مورد رضاى خدا بود ـ نه اينکه يكى حرام، يكى حلال باشد؛ نه. هر دو حلال باشد؛ مثلاً هر دو عبادت باشد ـ على(ع) آن يكى را كه براى بدن او سختتر بود، آن را انتخاب مىكرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پستتر را انتخاب مىكرد؛ اگر دو لباس جايز بود، آن پستتر را انتخاب مىكرد؛ اگر دو كار جايز بود، آن سختتر را برمىگزيد. ببينيد؛ اين صحبت يك گوينده معمولى نيست كه حرف بزند. طبق اين حديث، اين امام صادق است كه مىگويد؛ يعنى دقيق است. اين سختگيرى بر خود در زندگى دنيا و در تمتّعات دنيوى، چقدر مهمّ است!
علی(ع)، مورد وثوق پیامبر(ص)
و ما نزلت برسولالله(صلى الله عليه و آله) نازلهًْ قطّ الاّ دعاه فقدمه ثقهًْ به؛ هر وقت مسئله مهمّى براى پيامبر پيش مىآمد، پيامبر او را صدا مىكرد و جلو مىانداخت؛ به خاطر اينکه به او اعتماد داشت و مىدانست كه اوّلاً خوب عمل مىكند؛ ثانياً از كار سخت سرپيچى ندارد؛ ثالثاً آماده مجاهدت در راه خداست. مثلاً در «ليلهًْ المبيت» ـ آن شبى كه پيامبر مخفيانه از مكه به مدينه آمد ـ يك نفر بايد آنجا در آن رختخواب مىخوابيد. پيامبر على را جلوانداخت. در جنگها، اميرالمؤمنين را جلو مىفرستاد. در كارهاى مهم ـ هر مسئله اساسى و مهمّى كه پيش مىآمد ـ على را جلو مىانداخت، چون اطمينان داشت و مىدانست كه او برنمىگردد؛ نمىلرزد و خوب عمل خواهد كرد.
صحبتِ اين نيست كه امثال بنده ـ آدمهاى حقير و ضعيف ـ ادّعا كنيم كه مىخواهيم اينطورى عمل كنيم؛ نه. صحبتِ اين است كه ما بايد در اين جهت حركت كنيم. انسانِ مسلمانِ پيروِ على، خطّش بايد اين خط باشد و هرچه بتواند، جلو برود. بعد فرمود: و ما اطاق احد عمل رسولالله من هذه الأمهًْ غيره؛ هيچ كس از اين امّت طاقت اين را نداشت كه مثل پيامبر عمل كند، مگر او. او بود كه مثل پيامبر در همه جا مىرفت. هيچكس ديگر نمىتوانست به دنبال پيامبر و پا جاى پاى آن حضرت حركت كند. و ان كان ليعمل عمل رجل كان وجهه بين الجنهًْ و النار؛ با همه اين كارهاى بزرگ و خداپسند و مؤمنانه، رفتار او، رفتار يك انسان بين خوف و رجا بود؛ از خدا ترسناك بود، كانّه او را بين بهشت و جهنّم قرار دادهاند؛ در يك طرف بهشت را مىبيند، در يك طرف جهنّم را مىبيند. يرجو ثواب هذه و يخاف عقاب هذه. خلاصه اين جمله اين است كه به اين همه مجاهدت، به اين همه انفاق، به اين همه عبادت، مغرور نمىشد. ما حالا دو ركعت نافله و چند جمله دعا كه بخوانيم ـ و اگر دو قطره اشك بريزيم ـ فوراً مغرور مىشويم كه بله ديگر: «اين منم طاووس عليّين شده»! امّا اميرالمؤمنين با اين انبوه عمل صالح، مغرور نمىشد.
البتّه اينکه چرا شخصى مثل اميرالمؤمنين، شخصى مثل پيامبر، شخصى مثل امام سجّاد ـ كه خدا اصلاً بهشت را براى خاطر اينطور انسانها آفريده ـ باز از آتش جهنّم مىترسند و به خدا پناه مىبرند، اين خودش بحث جداگانهاى دارد. ما كوچكيم؛ ديد ما قاصر است؛ ما نزديك بين هستيم؛ ما عظمت الهى را نمىفهميم؛ ما مثل بچه كوچك و غيرمميّزى هستيم كه در مقابل يك شخص عظيمِ علمى بازى مىكند؛ مىآيد و مىرود و اصلاً عين خيالش هم نيست؛ چون نمىشناسد كه اين شخص كيست؛ امّا شما كه پدر او هستيد و عقلتان صدبرابر اوست، در مقابل آن شخصيّت خضوع مىكنيد. ما در مقابل خداى متعال وضعيتمان اين است. ما مثل بچهها، مثل آدمهاى غافل، مثل آدمهاى پست، عظمت الهى را نمىفهميم؛ امّا آن كسانى كه از مرحله علم، به مرحله ايمان رسيدهاند؛ از مرحله ايمان، به مرحله شهود رسيدهاند؛ از مرحله شهود، به مرحله فناءِ لله رسيدهاند؛ آنها هستند كه عظمت الهى در چشمهايشان آنچنان جلوه مىكند كه هر عمل صالحى از آنها سربزند، بهنظرشان نمىآيد؛ اصلاً مىگويند ما كارى نكردهايم. هميشه بدهكار ذات مقدّس احديّتند.
سخاوت علی(ع)
ولقد اعتق من ماله الف مملوك فى طلب وجه الله والنجاة منالنار؛ بهتدريج، هزار غلام و كنيز را كه از مال شخصى خود خريده بود آزاد كرد براى اينکه رضاى خدا را جلب نمايد و از آتش جهنّم خود را دور كند. مما كد بيديه و رشح منه جبينه؛ اين پولهايى كه مىداد، پولهايى نبود كه مفت گيرش آمده باشد. امام صادق طبق اين روايت مىگويد: با كدّ يمين و عرق جبين و با كار سخت، پول بهدست آورده بود. چه در زمان پيامبر، چه در زمان فترت بيست و پنج سال، چه در زمان خلافت ـ كه از بعضى از آثار فهميده مىشود كه اميرالمؤمنين در زمان خلافت هم كار مىكرد ـ آن حضرت كار مىكرد؛ مزرعه آباد مىنمود، قنات مىكَند و پول در مىآورد و اين پولها را در راه خدا انفاق مىكرد. از جمله مرتّب برده مىخريد و آزاد مىكرد؛ هزار برده را اينطور خريد و آزاد كرد. ان كان ليقوت اهله بالزيت و الخل والعجوهًْ؛ غذاى معمولى خانه اميرالمؤمنين اينها بود: زيتون، سركه، خرماى متوسّط و يا پايين؛ كه حالا مثلاً در عرف جامعه ما نان و ماست، يا نان و پنير است. و ما كان لباسه الاّ كرابيس اذا فضل شىء عن يده من كمه دعا بالجلم فقصه؛ لباس معمولي اش كرباس بود، اگر آستينش مقدارى بلند بود، قيچى مىخواست و آستين بلند را مىبريد؛ يعنى حتّى به زيادى آستين براى خودش راضى نمىشد. مىگفت اين زيادى است؛اين پارچه را در جايى مصرف كنند و به كارى بزنند! آن روز پارچه هم خيلى كم بود و مردم مشكلاتى در زمينه پوشش داشتند؛ اين بود كه يك تكّه پارچه كرباس هم مىتوانست به دردى بخورد.
عبادت امام سجاد(ع) در مقایسه با عبادت علی(ع)
بعد راجع به عبادت حضرت صحبت مىكند. آن حضرت، قلّه اسلام است؛ اسوه مسلمين است. در همين روايت فرمود: و ما اشبهه من ولده و لا اهل بيته احد اقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسين عليهما السّلام. امام صادق مىگويد: در تمام اهل بيتمان ـ اهل بيت و اولاد پيامبر ـ از لحاظ اين رفتارها و اين زهد و عبادت، هيچ كس بهاندازه على بن الحسين به اميرالمؤمنين شبيهتر نبود؛ امام سجّاد، از همه شبيهتر بود. امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجّاد ذكر مىكند؛ از جمله مىفرمايد: و لقد دخل ابوجعفر ابنه عليه؛ پدرم حضرت ابى جعفر باقر يك روز پيش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم يبلغه احد؛ نگاه كرد، ديد پدرش از عبادت حالى پيدا كرده كه هيچ كس به اين حال نرسيده است. شرح مىدهد: رنگش از بىخوابى زرد شده، چشمهايش از گريه درهم شده، پاهايش ورم كرده و... امام باقر اينها را در پدر بزرگوارش مشاهده كرد و دلش سوخت: فلم املك حين رأيته بتلك الحال البكاء فبكيت رحمهًْ له؛ مىگويد وقتى وارد اتاق پدرم شدم و او را به اين حال ديدم، نتوانستم خوددارى كنم؛ بنا كردم زار زار گريه كردن. امام سجّاد در حال فكر بود ـ تفكّر هم عبادتى است ـ به فراست دانست كه پسرش امام باقر چرا گريه مىكند؛ خواست يك درس عملى به او بدهد؛ سرش را بلند كرد: قال يا بنى اعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادهًْ علىبنابىطالب(ع)؛ در ميان كاغذهاى ما بگرد و آن دفترى كه عبادت علىبنابىطالب را شرح داده، بياور.
ظاهراً از دوران امام علىبنابىطالب(ع) نوشتهها و كتابهايى در باب قضاوتهاى آن حضرت، در باب زندگى آن حضرت، در باب احاديث آن حضرت، در اختيار ائمّه بود. از مجموع روايات ديگر، آدم اينطور مىفهمد كه در موارد گوناگونى از آن استفاده مىكردند. اينجا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشتهاى را كه مربوط به عبادت علىبنابىطالب است، بردار بياور. امام باقر مىفرمايد: رفتم آوردم و به پدرم دادم. فقرأ فيها شيئاً يسيرا ثم تركها من يده تضجرا؛ مقدارى به اين نوشته نگاه كرد ـ امام سجّاد، هم به امام باقر درس مىدهد، هم به امام صادق درس مىدهد، هم به من و شما درس مىدهد ـ با حال ملامت آن را بر زمين گذاشت؛ و قال من يقوى على عبادهًْ علىبنابىطالب؛ فرمود چه كسى مىتواند مثل علىبنابىطالب عبادت كند؟ امام سجّادى كه آنقدر عبادت مىكند كه امام باقر دلش به حال او مىسوزد ـ نه مثل من و شما؛ ما كه كمتر از اينها هم به چشممان بزرگ مىآيد ـ امام باقرى كه خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است، از عبادت علىبنالحسين دلتنگ مىشود و دلش مىسوزد و نمىتواند خودش را نگه دارد و بىاختيار زار زار گريه مىكند، آن وقت علىبنالحسينِ با اينطور عبادات مىگويد:چه كسى مىتواند مثل على عبادت كند؟ يعنى بين خودش و على فاصلهاى طولانى مىبيند.
نیازبشر امروز به خصلتهای علوی
علىاى كه من و شما عاشق او هستيم، دنيا عاشق اوست، مسيحى عاشقانه برايش كتاب مىنويسد، آدمى كه به مبانى دينى هم عملاً خيلى پايبند نيست، درباره او زبان به ستايش باز مىكند، اين على را شما چرا از دور نگاه مىكنيد؛ نزديك برويد. هركس اين قلّه دماوند را از دور نگاه كند، مىگويد به به، عجب چيزى است! قدرى از اين پيچوخمها بالا برو، ببينم چه كارهاى! بايد نزديك شد؛ بايد راه افتاد؛ بايد حركت كرد. امروز بشريت به همين خصلتهايى كه اميرالمؤمنين پرچمدارش بود، احتياج دارد. اين خصلتها، با پيشرفت علم، با پيشرفت فناورى، با پديد آمدن روش جديد زندگى در دنيا كهنه نمىشود. عدالت كهنه نمىشود؛ انصاف و حقطلبى كهنه نمىشود؛ دشمنى با زورگو كهنه نمىشود؛ پيوند دل با خدا كهنه نمىشود. اينها رنگ ثابت وجود انسان در همه تاريخ است. اميرالمؤمنين اين پرچمها را در دست داشت. امروز بشر تشنه اين حرفها و تشنه اين حقايق است. راه چيست؟ راه، نزديك شدن است. مبادا اگر من و شما در جايى حرفى براى حق زديم، اين به نظرمان زياد و بزرگ بيايد؛ نه. على اين است. مبادا اگر ساعتى از شبى، روزى، نيمهشبى، توانستيم عبادتى كنيم، به چشممان بزرگ بيايد و ما را عُجب بگيرد؛ نه. على اين است. مبادا اگر در صحنه خطرى وارد شديم، خودمان را خيلى بزرگ ببينيم؛ نه. على اين است. هرچه مىتوانيد، نزديك شويد. اى روزهداران، اى نمازگزاران، اى نافلهگزاران، اى مجاهدان فى سبيلالله، اى حاضر شوندگان در ميدانهاى خطر، اى زاهدان در دنيا، اى شيران روز، اى عبادت كنندگان شب! خوشا بهحالتان؛ شما به على نزديكتريد؛ امّا شما هم مىتوانيد باز نزديكتر شويد.
در روايتى هست كه آنقدر اميرالمؤمنين با دست خودش به دهان يتيمان غذا گذاشت كه يك نفر
ـ لابد مثلاً جوانكى بوده ـ گفت آرزو كرديم كاش ما هم يتيم مىشديم تا اميرالمؤمنين اين طور به ما لطف مىكرد! آنقدر ناشناس به خانه فقرا و مساكين و گرفتارها و از راهماندهها سر زد كه معروف است بعد از ضربت خوردن آن حضرت، فهميدند آن انسانِ رحيم چه كسى بوده كه مىآمده است و او را نمىشناختهاند!
سخن او نهجالبلاغه است؛ فصيحترين كلام آدمى در ميان عرب. نهجالبلاغه اوج هنر و اوج زيبايى است؛ زيبايى لفظ و زيبايى معناست. انسان مبهوت مىماند! هيچ شاعر بزرگ عرب، هيچ نويسنده هنرمند عرب، نتوانسته بگويد كه من از مراجعه به نهجالبلاغه بىنيازم.
بیانات در خطبههاى نماز جمعه تهران - 1387/10/10