جوابیه ناشر آثار مرحوم علی صفایی حائری به نقدی بر کتاب «صراط»
آنچه از نظر میگذرد، پاسخ ناشر آثار مرحوم استاد علی صفایی حائری به قلم سید عبدالرضاهاشمی ارسنجانی به مطلب مندرج در صفحه ادب و هنر کیهان با عنوان «قبض و بسط گزارههای دینی در ذیل ادبیات نیمهداستانی؛ با نگاهی به کتاب «صراط» نوشته عین صاد» است. البته متن اصلی، بسیار مطول و فراتر از گنجایش این صفحه بود که به ناچار و مطابق قانون مطبوعات مبنی بر امکان انتشار جوابیه در حد دو برابر حجم مطلب مرجع، تلخیص شده است:
متنی که بیشباهت به نقد نبود، کتاب صراط نوشته مرحوم استاد علی صفایی(عینصاد) که حاوی طرح سلوکی ایشان و برگرفته از سوره حمد میباشد را به نقد کشیده و اشکالاتی از قبیل ۱. غیر منطبق بر پندار و طرحهای سلوکی علمای اخلاق ۲. غیر مرتبط با سوره حمد ۳. غیر مستند بودن ۴. تفسیر ذوقی آیات، ۵. متاثر از آثار و ادبیات شریعتی و چوبک ۶. جامع نبودن طرح ۷. و در نهایت ادبیات نیمه داستانی کتاب که مانیفست ایشان بوده و بر این باورند که با وجود گزارهها و مبانی دینی در قرآن، نیازی به ادبیات داستانی نبوده و لذا برای نوشتن طرح دینی باید به روش و متدی غیر از ادبیات رو آورد.
پیش از ورود به بحث جا دارد نسبت به اصل ورود و خروج منتقد گرامی مقدماتی را عرض و سپس به پاسخ شبهات بپردازم.
شبهات؛ تلقیها و پیشفرضها
۱. ایشان بیهیچ مقدمهای از تعریف حکمت، فلسفه و اخلاق از نظر قدیمیها بحث را شروع کرده و گویی از پیش این تعریف را پذیرفته شده تلقی کنند نتیجه را اعلام و میفرمایند؛ پس با این نتیجه، حکمت عملی عبارت است از علم به تکلیف و وظایف انسان، به نقل مشهور! و نتیجه این تکلیف محوری و وظیفه محوری این خواهد بود که چارهای جز شناخت موانع جهت رفع آنها نیست.
گرچه به این نوع شروع نقدهای فراوانی وارد است اما ظاهرا ایشان علیرغم مطالعه کتاب صراط و دیگر آثار استاد صفایی از این مطلب بیخبر بودهاند که آنچه تفکر مرحوم استاد علی صفایی را از سایرین متمایز کرده زیر سؤال بردن همین تلقیها و پیشفرضهای مشهور و غیر مشهور است. مرحوم استاد صفایی با استناد به کلام امیرالمومنین(ع) هر نوع فلسفه، علم و حکمت چه نظری و عملی را پیش از شناخت قدر و اندازه انسان، نوعی جهالت قلمداد کرده و میفرمایند: «كَفى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لا يَعْرِفَ قَدْرَهُ ».
شناخت مكتبها و فلسفهها و فكرها، تو را از جهل نمىرهاند و به حكمت پيوند نمىزند. تو با اين همه معرفت، اگر اندازه خودت را و قدر خودت را نشناسى، جاهلى. دليل جهل تو همين بس، كه تو معيارى ندارى و خودت را نمىشناسى. و اين است كه حدود و حقوق را نمىشناسى و اين است كه استثمار را نمىشناسى. و اين است كه دوست و دشمن را نمىشناسى. به كم قانع مىشوى. و براى آن كسى كه به تو علف داده تا از شيرت بدوشد، دم تكان مىدهى. بىجهت نيست كه انبياء از اين راه روشن شروع مىكردند. آدمها را با اقدارشان آشنا مىكردند. «معرفت به قدر»، «معرفت به رب»، «معرفت به غيب»، «معرفت به وحى»، «معرفت به يومالاخر» را به دنبال مىآورد. و ايمان به خويش، ايمان به اين همه را به دنبال مىكشد. و هدفها و همتها را بالا مىآورد.
مرحوم استاد علی صفایی نه تنها شناخت مکتبها و فلسفهها و فکرها را موجب رهایی از جهل و پیوند خوردن با حکمت و معرفت نمیدانند که با همین توجه، وظیفه محوری و تکلیف محوری بدون شناخت قدر انسان را نیز نوعی سادگی و حماقت دانسته و در کتاب مسئولیت و سازندگی ص۲۴ میگویند: در زمينهاى كه انسان مجهول است و هستى مجهول است و نقش انسان هم مجهول، در اين زمينه، ريشه عقيدهاى زنده نخواهد ماند و در اين كوير، اعتقادى سبز نخواهد شد و مسئوليتى نخواهد روييد. و اگر كسى در اين زمينه و با اين ريشه مرده مسئوليتى را گردن گرفت جدّاً آدم مفلوكى است كه دارد با احساسات و عادتهايش زندگى مىكند، نه با انتخاب و سنجش و ارزيابىاش.
بنابراین از همین ابتدای شروع،
پیشفرضهای ایشان زیر سؤال رفته و همچون معماری که خشت اول را بنهاد کج، تا آخرین سطر، خواهد رفت دیوار کج!
در بند دوم نیز همچون خطایی که در شروع مرتکب شدند، پای جهانبینی توحیدی را پیش کشیده و انسان را با استناد به آیه یا ایها الانسان انک کادح الی ربک فملاقیه، مسافری رهسپار به سوی لقای خداوند سبحان میدانند و دیگر بار پای درس صاحبنظران علم اخلاق، بخش آغازین این حرکت را آشنایی با رذایل و زدودن آنها «دفعا» و «رفعا» دانسته که آدمی باید در درمان آنها تلاش کند. در همین راستا از کتاب «مراحل اخلاق در قرآن» اثر علامه گرانسنگ آیتالله جوادی آملی زید عزه اشاره و موانع نظری و عملی سیر و سلوک را از نظر ایشان بیان و باز هم پس از پذیرش این پیشفرض که مانع زدایی را اولین گام سیر و سلوک میداند، به مقایسه تطبیقی آن با کتاب صراط میپردازند.
اکنون سؤال این است؛ آیا چنین مقایسهای اشکال زیربنایی ندارد؟ آیا مرحوم استاد علی صفایی پیش فرضهای شما را قبول دارد که بخواهید کتاب سلوکی ایشان را با مبانی سلوکی خود یا دیگر بزرگان نقد بزنید یا مقایسه کنید؟ ایشان گرچه انسان را مسافر و رهسپار به سوی لقای خدا میداند اما از همان ابتدا راهش را از دیگران جدا کرده وهمانگونه که عرض شد شروع حرکت این مسافر را از جای دیگر میدانند نه آشنایی با رذایل و زدودن آنها! البته آشنایی با رذایل و زدودن آنها در این مسیر هم وجود دارد ولی نه به عنوان اولین گام. چرا که همانطور که پیشتر هم بیان شد در زمینهای که انسان مجهول است، و هستی مجهول است و نقش انسان نیز مجهول است، در این تاریکی و ظلمت، رذیلت چه معنایی دارد؟ در چنین هستی ابله، با وجود انسانی کور یا در ظلمت، خوبی و بدی، رذیلت و فضیلت برابرند چرا که معیاری برای خوبی و بدی در دست نیست.
خوب و بد، زشت و زیبا، رذیلت و فضیلت، جز با شناخت اهداف روشن نمیشود. وقتی از شما میپرسند فلان صندلی چرخدار خوب است یا بد، انسان عاقل و با دقت پیش از پاسخ باید بپرسد به چه هدفی خوب یا بد است؟ اگر بنا باشد به عنوان صندلی هواپیما یا اتوبوس از آن استفاده کنید نه، خیلی هم بد و خطرناک است اما اگر بنا باشد پشت همین میز و به عنوان تکیهگاهی که قرار است هر از گاهی با آن چرخی بخورید و به وسایل روی میزتان دسترسی داشته باشید، بله خوب است.
بنابراین تشخیص خوب و بد جز در پرتو شناخت اهداف و شناخت اهداف جز در پرتو شناخت قدر،اندازه و امکانات میسر نخواهد بود. اگر با این دید بخواهید حتی از منظر جهانبینی توحیدی، به تعریفی از انسان و اهداف او بپردازید چارهای نیست جز این که اهداف این انسان را با توجه به قدر و اندازه او مشخص کرده و با همین توجه، شروع از جایی غیر از آن که به آن اشاره کردید رقم خواهد خورد. و لذا ایشان با همین توضیح در کتاب صراط ص۲۲ میفرمایند: تو اگر مىخواهى با عمل خوبت به خوبى برسى و بهرهبردارى و رفعتى بگيرى و بالاتر بروى، وسعتى بيابى و ظرفيتى به دست بياورى، ناچارى كه از اينجا شروع كنى. ناچارى كه پيش از عمل، خلوت و نظارت و شناخت و هدف و طرح و نقشهاى داشته باشى وگرنه آبى هستى كه به آسياب ديگران مىريزى. و اين دستور است كه: لاتَجْعَلْ رقبَتَكَ جِسْراً لِلنَّاسِ. از گردن خودت براى ديگران پل نساز كه آنها برسند و تو بمانى.
به وضوح شاهدیم که در این کتاب، گامهای سیر و سلوک نه با توجه به پیش فرضها و گامهای پذیرفته شده از طرف ناقد که به مراحلی چنین دقیق و علمی پرداخته شده. بله، علمای اخلاق با توجه به پیش فرضها و تلقی خودشان از انسان و از اخلاق به طرحی از اخلاق عملی رسیدهاند که گام اول را آشنایی با رذایل و زدودن آنها «دفعا» و «رفعا» دانسته که آدمی باید در درمان آنها تلاش کند.
اما آیا نویسنده کتابی که شما به نقد آن پرداختهاید نیز همین پیشفرض را پذیرفته و همین تلقی را از انسان و اخلاق دارد؟ و آیا میتوان طرح و هدفی را با طرحی دیگر و با مبانی کاملا متفاوت و از منظری دیگر مقایسه و نقد نمود؟ با این بیان ناگفته پیداست که نقد یک طرح و هدف با طرح و هدفی دیگر، غیرعالمانه و به دور از در نظر داشتن پیش پا افتادهترین قوانین نقد است.
غیرمرتبط با سوره حمد
۲. و اما در سومین بند، ناقد صرفا با استناد به عنوان روی جلد؛ «دیداری تازه با سوره حمد» طرح ارائه شده در کتاب صراط را غیر مرتبط با سوره دانسته و از همان ابتدا آن را متهم به ذوقی و بیدلیل بودن مینماید.
در پاسخ به این نکته باید گفت: اولا ایشان بیتوجه به متن و تصریح خود استاد که به کرات به این نکته اشاره میکنند که جهت پاسخ به سؤالی که در سوره حمد مطرح شده به تفسیری از سورههای نمل، ابراهیم و غیره میپردازم، عنوان روی جلد که صرفا اشتباه ناشر و طراح بوده و در اصل و حتی چاپهای پیشین با عنوان؛ «دیداری تازه با قرآن» چاپ میشده را به عنوان دلیل مطرح و آن را ذوقی و بیدلیل عنوان میکند.
اکنون سؤال این است. این طرح ذوقی است، بیدلیل است یا هر دو؟! اگر بیدلیل است چگونه در ادامه میفرمایند میتوان این الفاظ و کلمات را در سورههای دیگر قرآن مشاهده نمود و طرحی سلوکی استخراج کرد؟ اگر میشود چنین طرحی را از دیگر سورهها استخراج کرد پس مستند به قرآن خواهد بود و بیدلیل نیست. و چنانچه طرحی مستند به وحی باشد دیگر انگ ذوقی بودن به آن نمیچسبد. آیا در همین دو جمله تناقضی آشکار دیده نمیشود؟ انصاف و مروت اقتضا میکرد حتی اگر بنا به نقد بود میفرمودید این طرح مستند به سوره حمد نیست نه این که علیرغم اعتراف خودتان به مستند بودن آن به آیات دیگری از قرآن بفرمایید ذوقی است.
در ثانی، احدی منکر این نیست که کتاب صراط ناظر بر سوره حمد است. اما آیا صرف این که بناست از سوره حمد گفتوگو شود موجب میگردد که از دیگر آیات قرآن استفاده نشود؟ مرحوم استاد در مبنای تفسیری خود، ابتدا با نظر به سورهها به دنبال نکته کلیدی سوره برای باز کردن سؤالات و قفلهای دیگر بود. از دل سوره سؤالات و کلیدها را بیرون میکشید و برای پاسخ به آنها از آیات مرتبط، سنت، و حتی عقل بهره میبرد. این روشی نیست که منحصر به ایشان باشد که روشی متداول جهت تفسیر قرآن است.
3. ناقد میفرمایند خلوت و توجه که اولین گام سلوک در مبانی استاد است مستند به کجای سوره حمد است؟ سؤال این است که مستند به کجای آن نیست؟ ایاک نعبد. تنها تو را سزاوارپرستش میبینم. این اعتراف اگر صرفا لقلقه زبان یا به پشتوانه تعبد، یا تقلید و یا تلقین باشد بله، هیچ خلوت و توجهی در هیچ کجای سوره یافت نمیشود و فرمایش شما کاملا به جاست که این برداشت را یک برداشت ذوقی بدانید. اما اگر بنده با دیدن و شناخت این همه نیاز معترف به ایاک نعبد باشد، قطعا باید این معبود را با دیگر معبودها سنجیده باشد که لب به اعتراف گشوده. برای این سنجش نیازمند شناخت و فکر و برای این شناخت نیاز به سکوت، خلوت و توجه است. این روند طبیعی علاوهبر مستندی که ریشه در عقل و حضوریات انسان دارد، به نور کلام معصوم نیز منور گردیده و داریم: علامة العقل التفکر و علامة التفکر الصمت. تو تا نیندیشی نمیتوانی بسنجی و تا سکوت و خلوتی نداشته باشی نمیتوانی فکر کنی. اکنون سؤال این است: جناب صفایی طرح خود را طبق کدام یک از این فرضها تنظیم کردهاند؟ آدمی که بناست در سیر و سلوک خود بنا به عادتها، غریزهها، تقلیدها و با تلقین و نه تعقل و سنجش تنها خدا را سزاوارپرستش بداند یا نه، بندهای که برای اعتراف و گام نهادن در طریق بندگی خود را نیازمند شناخت نیازها و سنجش معبودها میبیند و پس از این شناخت و سنجش تنها راه را صراط و تنها معبود را خدای احد و واحد دیده و با این دید، هیچ شیطان و خناسی توان زیر سؤال بردن بندگی وی را ندارد؟ با این بیان میبینیم که حتی همین نقد نیز ریشه در اشکال سابق دارد که ناقد را با توجه به پیشفرضهای خود و بزرگان دیگر به این اشتباه انداخته. کسی که نه تنها برای تقلید و تلقین و مرید و مرادی و سلوک چشم و گوش بسته هیچ ارزش و اعتباری قائل نیست، که انسانیت انسان را جز در پرتو شناخت، سنجش و انتخاب او نمیداند. کسی که بر این باور است که وقتی میگویی ایاک نعبد، این کلام وقتی میتواند به هدایتی برای تو تبدیل شود که پس از زبان از کانال خلوت، شناخت و سنجش تو عبور کرده باشد و سپس قلبت را منور به نور ایمان کند و جوارح تو با عمل صالح مومن به آن بشوند.
4. اما در استناد طرح طبق توضیحی که گذشت، روش استاد صفایی بر این مبنا بود که ابتدا با غوری در سورهها کمر به یافتن نکات کلیدی سوره میبست و سپس با طرح سؤالات مرتبط، جهت پاسخگویی، به آیات دیگر قرآن مراجعه مینمود. بنابراین اصل طرح مستند به سوره حمد بوده ولی جزئیات آن با سورههای دیگر قرآن از قبیل نمل، ابراهیم و... روشن گردیده است که خود استاد نیز به این نکته تصریح کرده و به عنوان مثال در گامی که مربوط به سنجش و مقایسه است به تفسیر آیاتی از سوره نمل میپردازد. این که با آیات سوره نمل گام سنجش و تعقل توضیح یافته دلیل نمیشود که این گام را بیارتباط با سورهی حمد بدانیم. اصل گام در سوره حمد و مصادیق آن در سوره نمل روشنتر میشود. اصلا بر فرض هم که این گام را از سورههای دیگر قرآن نیز بتوان استخراج کرد، اشکالی به مستند بودن آن به سوره حمد وارد نمیکند. نهایتا این که یک گام، مستند به چند جای قرآن میشود. آیا چنین استنادی موجبات قوت طرح را پدید میآورد یا ضعف؟
متاثر از آثار چوبک
آیا یک عنوان، آن هم بیتوجه به متن و تصریح نویسنده، تا به این حد محکمهپسند است که علاوهبر انگ ذوقی بودن، منتقد را به یاد آثار شریعتی، خلق کلمات قصارگونه، اثری از صادق چوبک و تاثیری که چوبک بر آثار و طرح سلوکی ایشان گذاشته میاندازد؟
خندهدار است. طرحی که جز از وحی ننوشیده، از آثار چوبکی متاثر است که خود استاد صفایی از وی و همکیشانش چون صادق هدایت و بهرام صادقی و غیره با عنوان خدایان شبهه افکنی یاد کرده و در نقدی بر هرمنوتیک ص۱۳میگوید: آنها (چوبک، هدایت، صادقی و...) وسعت شبهاتی نسبت به خدا، نبوت، امامت، معاد، مقدسات و احکام را در آثار خود جا دادهاند و در برابر شبهاتی که از طریق این آثار ناخودآگاه انسانها را هدف گرفته نمیتوان با فلسفه و عرفان ایستاد. در برابر چنین شبهاتی عمیق و تاثیرگذار چارهای جز این نیست که از همان اهرمها بهره برد و ناخودآگاهها را درگیر کرد و شبهات را پاسخ داد.
خود استاد صفایی علاوهبر آن که هم روش امثال چوبک و هدایت را میشناسد و هم اهرم مبارزه با آنها را به دیگران متذکر میشود، سوگند یاد میکرد که حرفها و مبانی من جز از چشمهسار وحی ننوشیده و حتی درباره این که ادبیاتش از چه کسی تاثیر پذیرفته میفرمودند ادبیات من کاملا متاثر از قرآن است.
کار چنان از گریه گذشته است که بر آن باید خندید. وای برما! به چه قیمتی؟! آیا در محکمه وجودمان وجدانی یافت میشود؟
گرچه ترجیح میدهم همین جا سخن کوتاه کنم اما عقل حکم میکند نه در پاسخ کسی که مستندی جز عنوانی اشتباه از روی جلد کتابی بیش ندارد، بلکه صرفا به دلیل احترامی که برای فهم مخاطبین قائلم و این احتمال را میدهم که آنان انتظار شنیدن پاسخ دارند باقی موارد را مرور بنمایم.