سنجش ایدئولوژیهای مدرن- 5
خاموشی چراغ عقل غربی (پاورقی)
Research@kayhan.ir
شهریار زرشناس
هر عالَم تاريخی (مثلاً عالَم غرب مدرن) در ذيل يك «اسم» ظاهر ميگردد و تحقق مييابد. عالم غرب مدرن در ذيل «اسم نفس» (نفس امّاره) تحققيافته و پديدار گرديده و فعليت پيدا كرده است. بنابراين عالم غرب مدرن يا عالم مدرن يك عالَم تاريخ است كه مظهر «اسم نفس» است. عالم مدرن، روح وحدتبخشي دارد كه «نظر» و «عمل» آن را اداره ميكند و سامان ميبخشد. اين روح وحدتبخش حاكم بر عالم مدرن، روح كلي «اومانيسم» است كه در ظهور تفصيلي خود دو وجه اصلي و بزرگ دارد:
الف) «وجه نظري» كه تفكر در معناي اعم آن را دربرميگيرد و شامل فلسفه و شعر و هنر و سياست نظري و در مواردي ادبيات ميگردد و در كل، همة انكشافهاي نظري در ذيل سخن مدرن را دربرميگيرد.
ب) «وجه عملي» كه دربرگيرندة زندگي عيني و روزانه و مناسبات و معاملات و معاش و اخلاقيات و وجوه عيني و تمدني زندگي بشر مدرن ميشود.
«تفكر» عبارت از نوعي انكشاف و انفتاح نظري است و در ذات خود نوعي فرارفتن از عادات و مشهورات را دربردارد. هنگامي كه عالم مدرن تأسيس شد و روح مدرن (اومانيسم) ظهور و فعلیت یافت، تفكر مدرن با فرارفتن از مرزهاي فلسفه و هنر و شعر و مجموعة مشهورات غرب قرون وسطايي، به ترسيم باطن و توصيف جان ماية عالم مدرن [كه همان اومانيسم سوبژكتيویستی و خودبنيادانگاري نفسانيت مدار ميباشد] پرداخت، اينگونه بود كه در آراء فيلسوفان و افرادي چون: «پي پردوبوا»، «مارسيك ليو»، «نيكولا كوزاني» (كوزانوس)، «مارسيليو فيچينو»، «لوزنزووالا»، «پيكودلاميراندولا»، «ماكياولي»، «يانهوس» و «ژانبُدَن» و نيز در آثار ادبي «تپرارك» و «بوكاچيو» و «رابله» و «سروانتس» و «تاسو» و در نقاشيهاي «لئوناردودواوينچي» و «رافائل» و «ميكل آنژ» و «بوثيتلي» و بسياري قلمروهاي ديگر، نحوي انكشاف نظري پديدار شد و صور و انواع و اَشكال و انحاء و اقسام مختلف تفكر مدرن پديدار گرديدند. البته در تفكر اومانيستي مدرن، نقش فلسفه به معناي اعم كلمه و پس از آن شعر و ادبيات بسيار تأثيرگذار و تعيينكننده بوده است، زيرا صورت اصلي تفكر غرب مدرن، تفكر فلسفي است. اگرچه در بسياري اوقات، آثار عملي مختلفي بر تفكر مترتب ميگردد و اساساً با تفكر متفكران، شئون و وجوه و جنبههاي مهمي از زندگي مردمان سامان مييابد و متفكران فيلسوف به عنوان معلمان قوم، روح و جان عالم مدرن را مبنايي براي سامان دادن امور روزانة مردمان قراردادهاند، اما تفكر در ذات خود نوعاً كمتر ناظر به مقاصد مشخص و معين عملي و يا سود و زيانهاي مقطعي و موردي است. در عالم غرب مدرن، طبقات و گروهها و اقشار مختلف اجتماعي- اقتصادي حضور دارند كه اگرچه همگي به عالم مدرن تعلق دارند و هريك به طريقي تجسّم روح اومانيستي وسوبژكتيويستي غرب مدرن بوده و در ذيل صورت مثالي انسان بورژوا قرار ميگيرند، به عنوان انسانهاي مدرن [كه به قول «توماسهابز» جوهر مناسبات افراد بشر مدرن با يكديگر اينگونه است: انسان، گرگ انسان است] در يك رقابتها خصومتآميز و مبارزة خشن و نابودكنندة جدّي با يكديگر قراردارند و هريك از اينها در ذيل تفكر مدرن، براي بيان و دنبال كردن خواستها و آمال و منافع گروهي و اجتماعي و طبقاتي خود نيازمند ايدئولوژياي است، كه صورت متنزل و تقليليافتة يك يا چند وجه از تفكر اومانيستي مدرن است. ايدئولوژيهاي مدرن در ذيل انفتاحي كه تفكر مدرن پديدار ساخته است حركت ميكنند و هريك از اين ايدئولوژيها وجه يا وجوهي از اين انفتاح را دنبال ميكند و بسط ميدهد. تفكر به معناي از ظاهر به باطن رفتن و از عالم عادات به عالم خلاف آمد عادات رفتن است، تفكر به معناي عبور از «عالم پندار» به «عالم ديدار» است [حتي اگر اين ديدار شيطاني و ديدار امّارگي نفس بشر باشد]، اما ايدئولوژي معطوف به حوزة ظاهر و امور عيني روزانه و عادات و عقل متعارف عامه مردم و عقل مشترك انسان ميانمايه است. ايدئولوژي از منظر سود و زيان و منفعتانديشي گروهي و طبقاتي معطوف به عمل و مقصود و مقصد مشخص عملي است. ايدئولوژي از تفكر مايه و مدد ميگيرد و با بيفروغ شدن عقلانیت مدرن [كه هستة اصلي تفكر مدرن است] اكنون تفكر مدرن نيز بيپشتوانه و بيبنياد گرديده است و فرارسيدن آنچه به آن «عصر بحران ايدئولوژيها» در غرب مدرن ميگويند، ريشه در همين به تماميت رسيدن تاریخ و تفكر غرب مدرن و خاموشي چراغ عقل غربي دارد.
ويژگيهاي اصلي ايدئولوژي (در معناي اصطلاحي آن) را ميتوان اينگونه برشمرد:
1 ـ ايدئولوژي، ماهيتي اومانيستي دارد و همة ايدئولوژيهاي مدرن به عنوان صور مختلف ظهور و بروز ايدئولوژي، مبادي و غايات اومانيستي دارند.
2 ـ ايدئولوژي، محصول تفكر فلسفي اومانيستي است اما عين تفكر نيست. ايدئولوژي را ميتوان صورت تقليليافتة تفكر اومانيستي دانست. همة انواع و اقسام ايدئولوژيهاي مدرن به لحاظ مبادي و غايات و اصول و مباني نظري ريشه در فلسفة اومانيستي دارند، هرچند كه هريك از ايدئولوژيها به وجه يا وجوه و شأن يا شئوني از تفكر اومانيستي مدرن بيشتر توجه كرده و آن را بسط داده است و از اين منظر تفاوتهايي بين ايدئولوژيها موجود است. فيالمثل ميتوان گفت كه ليبراليسم به عنوان يك ايدئولوژي مدرن وجه فردانگارانة فلسفة اومانيستي را كانون توجه خود قرارداده و مفهوم اتميستي «فرد» را به عنوان مصداق «دموس» درنظر گرفته است. (توجه كنيم كه همة ايدئولوژيها در ذيل دموكراسي به عنوان بستر مشترك و مادر همه انواع ايدئولوژيهاي مدرن تحققيافتهاند و هريك به تبع اقتضائات خود، مصداقي براي «دموس» عنوان كردهاند).
3 ـ همة ايدئولوژيها مدرن، دمكراتيك هستند. در واقع دموكراسي به معناي اين است كه به بشر خود بنياد انگار نفسانيت محور (سوژة نفساني) اصالت داده شود و حق حاكميت و حق قانونگذاري از آن اين سوژه نفساني (كه با نوعی تلقی مدرن از «دموس» تعريف ميشود) دانسته شود. «مفهوم مدرن دموس» كه مبنا و هستة اصلي و كانون دموكراسي اومانيستي است، بشر خود بنيادانديش نفسانيت مدار (سوژة نفساني) يا همان بشر مدرن را در مقابل خدا و به جاي خدا صاحب حق حاكميت و حق قانونگذاري اعلام ميكند و بدينسان ربوبيت تشريعي خداوند متعال را نفي و انكار مينمايد. دموكراسي به عنوان مفهومي محوري و كليدي در فلسفة اومانيستي مدرن، بيانگر برخي شئون و وجوه گسترده و فراگیر حقوقي و سياسي- اجتماعي سوژة مدرن است كه ايدئولوژيهاي مختلف مدرنيستي همگي در ذيل آن فعليت و تحقق مييابند و هويت پيدا ميكنند.
4 ـ ايدئولوژيهاي مدرن به تبع تفكر اومانيستي، صبغهأي سكولاريستي (از نوع سكولاريسم مدرن) دارند و مروّج و مبلغ سكولاريسمِ اومانيستي هستند.
5 ـ ايدئولوژيهاي مدرن، صور مختلف ظهور و بسط عقل مدرن هستند. عقل مدرن در ظهور و بسط و تحقق تاريخي خود، مراتب و مراحل مختلفي داشته است و ايدئولوژيهاي مدرن در نسبت مستقيم با بسط عقل اومانيستي در عصر ظلماني به اصطلاح روشنگري و مراحل پس از آن قرارداند و بخشي از بحران ايدئولوژيهاي اومانيستي در اين دوران نيز به بحران عقل مدرن و پريشاني و خود ويرانگري آن برميگردد.
6 ـ ايدئولوژيهاي مدرن مبتني و متكي بر تفسيري اومانيستي- سكولاريستي از عالم و آدم هستند و ارزشها و آمال و خواستها و غاياتي كه دنبال ميكنند، ملهم از جهاننگري عصر ظلماني روشنگري است. مفروضات مبنايي جهانبيني عصر به اصطلاح روشنگري نظير اعتقاد به «فلسفه تاريخ اومانيستي»، «اصل ترقي»، «سوبژكتيويته»، «ساينتيسم (اصالت علم مدرن) و تكنوكراتيسم»، «مفهوم مدرنيستي قدرت» و نظاير اينها در جواهر و اَعراضِ ايدئولوژيهاي مدرن حضور تأثيرگذار و تعيينكننده و فعال دارند.
7 ـ ايدئولوژيهاي مدرن ذاتاً معطوف به عمل سياسي- اجتماعي و مقصد و مقصود عملي هستند. مباحث نظري و مقام تفكر كمتر مورد توجه ايدئولوگها و ايدئولوژيها است. ايدئولوژيها معطوف به عمل سياسي- اجتماعي هستند و اين عملهاي سياسي- اجتماعي يا به منظور بسط و تحكيم افق مدرنيستي در اجتماعات و در ميان گروهها و اقشار اجتماعي است و يا به منظور دفاع از مدرنيته و عالم مدرن غربي و غربزده، و در هر حال خصيصه پررنگ سياسي- اجتماعي دارند. اين خصيصه پررنگ سياسي- اجتماعي، ايدئولوژيها را با مفهوم قدرت سياي در ارتباط تنگاتنگ قرار ميدهد و عرصة وسيع سياست مدرن را به قلمرو جولان ايدئولوژيهاي مدرن تبديل ميكند.
8 ـ جان مايه تأثيرگذار و اغلب تعيينكننده ايدئولوژيها به لحاظ نقش و وظيفة وجوديشان، وجه معطوف به دستورالعملها و فرمولهاي سياسي- اجتماعي و اجرايي ناظر به عمل است كه ايدئولوژيها با خود و در خود دارند. در واقع ركن اصلي هر ايدئولوژي مدرن، مجموعة دستورالعملها و فرمولهاي اجرايي سياسي- اجتماعياي (به معناي اعم آن) است كه دارد و ارائه ميدهد. ايدئولوژيها در واقع نوعي بديل سكولاريستيِ شريعت آسماني در عصر مدرن و سيطرة اومانيسم هستند.
9 ـ ايدئولوژيهاي مدرن همگي به عالم مدرن تعلق دارند و هريك به طريقي مقوّم اين عالم هستند. اما در عالم مدرن و در اجتماعات آن، طبقات و گروههاي مختلف اجتماعي- اقتصادي و سياسي رقيب و متخاصم با يكديگر حضور دارند. اين گروهها درگير رقابت خصمانة منفعتطلبانة سودمحورانة جمعي و گروهي ميشوند و ايدئولوژيهاي مدرن هريك به نحوي با يك يا چند گروه با طبقه اجتماعي يا كانون سرمايه و زرسالار در پيوند قرار ميگيرند و به نوعي نقش سخنگو يا نمايندة سياسي- تئوريك آن را بازي ميكنند. در برخي موارد ممكن است يك طبقه اجتماعي- اقتصادي اساساً يك ايدئولوژي را به عنوان نماينده و سخنگوي خود پديدار سازد، مثل نسبتي كه ليبراليسم كلاسيك با سرمايهداري بزرگ اروپايي در قرون هفده و هيجده و پس از آن داشته و دارد. به عبارت ديگر بايد تأكيد كرد كه ايدئولوژيهاي مدرن كه همگي اومانيستي و سكولاريستي هستند با منفعتطلبيها و سودجوييها و رقابتهاي منفعتطلبانة طبقات اقتصادي- اجتماعي اجتماعات مدرن پيوندهای بعضاً تنگاتنگ دارند و به طُرُق مختلف بيانگر اغراض طبقاتي و گروهي آنها ميباشند.
10 ـ ايدئولوژيها نقش مهمي در تهييج و بسيج بدنة گروههاي اجتماعي و طبقاتيای كه اغراض منفعتطلبانة آن طبقات و گروهها را نمایندگی ميكنند، برعهده دارند.
11 ـ روشنفكران حاملان و پروپاگانديستهاي اصلي ايدئولوژيها مدرن هستند. سير حركت روشنفكران مدرنيست به عنوان نمايندگان و مدافعان و مروّجان ايدئولوژيهاي مدرن در مسير اغراض استيلاجويانه و استكباري سوژة نفسانيت محور مدرن قراردارد.
12 ـ در هر ايدئولوژي به لحاظ ساختار سيستمياي كه دارد يك هستة مفهومي بنيادين وجود دارد كه ديگر عناصر مفهومي اين ايدئولوژي (چه در قلمرو مفرواضت و مفاهيم توصيفي و جه در قلمرو مفاهيم و مفروضات دستورالعملي يا به عبارت ديگر احكام اقتصادي- اجتماعي- سياسي معطوف به عمل) حول اين هستة بنيادين مفهومي سامان ميگيرند و مجموعاً حالت يك منظومه سيستماتيك و نظاممند و مرتبط باهم و داراي وحدت ارگانيك را رقم ميزنند. بنابراين ميتوان در كالبدشكافي ساختاري ايدئولوژي اينگونه عنوان كرد كه هر ايدئولوژي به عنوان يك منظومة سيستماتيك از مفاهيم (مفروضات تئوريك) و احكام (مفاهيم معطوف به عمل سياسي- اجتماعي- اقتصادي در معناي اعم آن) تشكيل شده است به عبارت ديگر ميتوان گفت، مفاهيم سازنده هر ايدئولوژي به دو دسته تقسيم ميگردند:
1 ـ توصيفي: (مفاهيمي كه به عنوان مفروضات تئوريك، وجوه هستيشناسي و انسانشناسي و معرفتشناختي و... را عنوان ميكنند و در كل، سيما و تصوير موردنظر هر ايدئولوژي از عالم و آدم را ترسيم ميكنند.
2 ـ دستورالعملي: بيانگر احكام اقتصادي و سياسي و اجتماعي موردنظر هر ايدئولوژي در معناي اعم آن جهت دستيابي به اغراض قدرتطلبانه و تصرفگرانه و استيلاجويانة و اومانيستي آن ايدئولوژي ميباشد. اين دو دسته احكام سابق الذكر هريك به طريقي در نسبت با هستة مفهومي بنيادين هر ايدئولوژي قراردارند و مجموعاً منظومه مفاهيم سازندة يك ايدئولوژي را پديد ميآورند.
1 ـ در معناي اصطلاحي آن يعني نمايندگان و مروّجان و مبلّغان مدرنيته كه غالباً در هيأت روزنامهنگاران و داستاننويسان و تحليلگران و منتقدان ادبي و سياسي و هنرمندان و برخي فعالان سياسي و... ظاهر ميشوند.