تلاشهای عبدالرحمن برومند و شاپور بختیار برای جلوگیری از انقلاب اسلامی - بازخوانی کارنامه عبدالرحمن برومند و خاندانش- ... وتنفروش-6
تیری که به سنگ خورد (پاورقی)
Research@kayhan.ir
سید محمد عماد اعرابی
کمکم صدای باز شدن مجدد دکان ملیگرایی به گوش میرسید، گاهگاهی نسیم جبهه ملی میوزید و عبدالرحمن را به این سو و آن سو تکان میداد، با این تفاوت که نسبت به قبل خیلی محتاطتر شده بود. سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا مأموران کار کشتهای دارد. 20 سال پیش فرانکلین کرافورد –سر کنسول وقت آمریکا در اصفهان- که برومند را ملاقات کرده بود این روزها را پیش بینی میکرد، آن زمان کرافورد معتقد بود شور و هیجان عبدالرحمن برای تغییرات و اصلاحات سیاسی چندان پایدار نخواهد ماند و در گزارش 29 مهر 1336، او و خانوادهاش را اینطور توصیف کرد:
آنها از طبقه بالای ثروتمندی هستند که آنها را به داشتن افکار محافظهکارانهتری از الآن سوق میدهد.1
حتی به شخص عبدالرحمن برومند گفتند:
هر تغییری در وضع موجود ممکن است که احتمالاً موقعیت اجتماعی مالی خانوادهاش را تحت تأثیر قرار دهد.2
برومند آن سالها جوان بود و کمتر این حرفها را جدی میگرفت اما حالا بعد از بیست سال کمی نگران به نظر میرسید. اول آبان 1356 وقتی خبر فوت سید مصطفی خمینی منتشر شد، نام آیتالله خمینی بیشتر از قبل بر سر زبانها افتاد. باز هم بوی اعتراضات مردمی به مشام میرسید؛ آمریکاییها معمولاً در این مواقع به یاد جبهه ملی میافتند، وقتی مشتری هست باید دکان را باز کرد. انگار دوباره نوبت به روشن کردن چراغ جبهه ملی رسیده بود، شاید باز هم اتفاقی باشد اما درست فردای همان روز یعنی 2 آبان 1356 جبهه ملی فعالیتهایش را به صورت رسمی آغاز کرد.3 عبدالرحمن در ایام تجارت، کم و بیش با جبهه ملی در ارتباط بود. ژست سیاسی میگرفت و شعار هم میداد. اینکه کسی اموال عمومی را غارت کند و به طور همزماننامه بنویسد و نسبت به مردم دلسوزی کند برای عبدالرحمن چندان عجیب نبود. خودش دست کم یک بار این گستاخی را انجام داد و در حالی که اموال مردم را در شاهینشهر چپاول کرده بود به آیتالله خادمینامه نوشت و سرکوب مردم اصفهان را به او تسلیت گفت.4 در تمام انقلابها چنین موجوداتی پیدا میشوند اما عبدالرحمن برومند از گونههای نادر بود. وقتی در 28 آبان، جبهه ملی اولین اعلامیهاش را صادر کرد نام عبدالرحمن، دوستش شاهپور بختیار و پسرعمهاش ادیب برومند از جمله اعضای شورای جبهه ملی اعلام شد.5 همه چیز جفت و جور بود، باید گفت همه چیزِ جبهه ملی به هم میآمد به خصوص نام ملت و ملیت در کنار خانواده برومند و شاهپور بختیار! از همان ابتدا تصویب کردند که:
دریافت هرگونه حکم نخست وزیری از شاه برای اعضا ممنوع میباشد.6
اعضای جبهه ملی نباید با وجود شاهپور بختیار و عبدالرحمن برومند به این دست قول و قرارها دل خوش میکردند. تنها یک سال از این تعهد گذشته بود که شاهپور بختیار بر روی صندلی نخست وزیری دربار پهلوی نشست، بختیار حتی 24 ساعت قبل در تماس تلفنی با بنیصدر به او اطمینان داد که هرگز قصد نخست وزیری ندارد7 اما حرفهای شاهپور بختیار تنها به درد شنیدن میخورد، نه باور کردن! تقریباً میان مردم جا افتاده بود که بختیار را باید «نوکر بیاختیار» صدا بزنند. بختیار، بیاختیار چند روز بعد کمک خواست و برای امام خمینی در پاریس پیغام فرستاد که: «حالا يک کاری است که شده!»8 وقتی از طرف امام خمینی به او پیشنهاد استعفا دادند بلافاصله قضیه را با کارتر در میان گذاشت و کارتر هم تنها یک کلمه گفت: «هرگز!»9 بختیار، بیاختیار همچنان نخستوزیر ماند. عبدالرحمن اما باهوشتر از آن بود که خودش را در مقابل آنهمه دوربین قرار دهد و مرغطوفان بخواند! با شاهپور بختیار به دفتر نخست وزیری رفت اما هیچ سمتی را از او نپذیرفت، در مقابل هیچ دوربینی ظاهر نشد و در تمام آن مدت با هیچ رسانهای مصاحبه نکرد.10 با این کار حداقل ژست انقلابیاش را حفظ کرد.
تجارت حساب و کتاب خودش را داشت، ادامه پروژه شاهینشهر میتوانست آینده خودش و فرزندانش را تا چند نسل تأمین کند و او مثل تمام سرمایهداران، خوب میدانست که یک سرمایهدار تنها باید به سرمایهاش متعهد باشد! عبدالرحمن باید از یک طرف خود را انقلابی نشان میداد تا شاید بتواند سرمایهاش را در نظام بعدی حفظ کند و از طرف دیگر باید در مقابل این انقلاب میایستاد چون ماهیت اسلامی این جنبش هیچ رحمی به لفت و لیسهای بیامانش نمیکرد. مدام از طریق بنیصدر برای امام خمینی پیغام میفرستاد که:
نباید به ایران بیاید. ایشان اگر بیاید ممکن است کشته شود، نیاید.11
12 بهمن 1357 وقتی امام خمینی به تهران آمد تیر عبدالرحمن به سنگ خورد. برای همین فردای آن روز یعنی جمعه 13 بهمن 1357، درست با همان هواپیمایی که امام خمینی به ایران آمده بود عازم پاریس شد و بختیار را تنها گذاشت.12 در پاریس جویای حال بختیار بود؛ یک هفته بعد دخترش لادن را به ایران فرستاد تا از احوال بختیار خبردار شود.13 لادن برومند میگفت: «برای تحقیق درباره انقلاب به ایران رفتم.»14 همینطور هم بود، معمولاً خبرچینها به بهانه تحقیق همه جا سرک میکشند! روز 22 بهمن خودش را به بنیصدر رساند و با همان ژست محققانه(!) پرسید: «میگویند آقای بختيار را در مدرسه رفاه نگاه داشتهاند؟»15 و از بنیصدر خواست تا او را به ملاقات بختیار ببرد.16 بنیصدر بدش نمیآمد که بعد از چند ماه دوباره بختیار را ملاقات کند و حتی ترتیب آزادیاش را بدهد. فوراً پیشنهاد لادن برومند را پذیرفت و او را به مدرسه رفاه برد اما خبری از شاهپور بختیار نبود.17 احتمالاً لادن همان شب نتیجه تحقیقاتش را برای پدر گزارش کرده است؛ هر چه باشد او یک محقق(!) است و باید به موقع کار را تحویل دهد!
منابع در دفتر روزنامه موجود است