kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۱۱۹۲
تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۱:۴۸

 یوسف شود، آن کس که خریدار تو باشد عیسى شود، آن خسته که بیمار تو باشد(چشم به راه سپیده)

 
 
 
در سایه دیدار تو
 یوسف شود، آن کس که خریدار تو باشد
عیسى شود، آن خسته که بیمار تو باشد
از چشمه خورشید جگر سوخته آید
هر دیده که لبْ تشنه دیدار تو باشد
خوابى که بِهْ از دولت بیدار توان گفت
خوابى‌ست که در سایه دیدار تو باشد
هر چاک قفس از تو خیابان بهشتى ست!
خوش وقت اسیرى که گرفتار تو باشد
بر چهره‏ گل پاى چو شبنم نگذارد
آن راهروى را که به پا، خار تو باشد!
«صائب» اگر از خویش توانى بدر آمد
این دایره‏‌ها نقطه پرگار تو باشد
  صائب تبریزی
هم ‌نفس با من
آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند
از فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند
آشنا بود صدا، لهجه زیبایی داشت
گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت
هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواند
داشت از گوشه ایران به عراقم می‌خواند
یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست
می‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست
جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست
سهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست
رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَد
خانه دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد
خانه دوست که از دوست پر از خاطره است
خانه دوست که نام دگرش سامره است
آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد
با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟
وطن آن‌جاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آن‌جا که در آن خانه محبوب من است
سامرا! خانه محبوب من! از او چه خیر؟
از دل‌آرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟
ما همه غرق سکوتیم تو این‌بار بگو
سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو
سایه روشنش آورده مرا تا اینجا
بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا
به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند
به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند
قَسَمت می‌دهم آری به همان راز و نیاز
آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟
آخرین مرتبه کی راهی میقات شده‌ست؟
آخرین بار کجا غرق مناجات شده‌ست؟
خسته از فاصله‌ام با منِ بی‌تاب بگو
با من از گریه او در دل سرداب بگو
سامرا! ای که بلندای شکوهت عرش است
گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟
حرمت ساحل آرام‌ترین امواج است
این گدا سامره‌ای نیست، ولی محتاج است
از زمستان پیاپی به بهارم برسان
بر لبم عرض سلام است به یارم برسان
ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ
رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد
آن‌چه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر
تو فقط چاره هر دردی و برمی‌گردی
وعده بی برو برگردی و برمی‌گردی
روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آن‌چه شکسته‌ست، قفس خواهد بود
از سر مأذنه کعبه اذان می‌خوانیم
قبله کج شده را سوی تو می‌چرخانیم
هر کجا می‌نگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست
تازه این اول قصه‌ست، حکایت باقی‌ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست
می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد
سیدحمیدرضا برقعی
الهی ببینمت
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدرِ نیم‌نگاهی ببینمت
تکلیفِ بیقراری این دل چه می‌شود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت
... ای کاش یک سه‌شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمت
یا که مُحَرَمی ‌شود و بین کوچه‌ای
در حالِ کارِ نصبِ سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من
سرگرم می‌شوم به گناهی ببینمت
با این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیالِ کهنه واهی: ببینمت!
دارم یقین که روزِ وصالِ تو می‌رسد
ذکرِ لبم شده که الهی ببینمت
محمد رسولی