حکایت سرّیترین قرارگاه جنگ
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
این ایام سالگرد عملیات بسیار مهم«خیبر»است که در تاریخ جنگ تحمیلی و سالهای دفاع مقدس، عملیاتی سرنوشتساز و تعیینکننده به شمار میآید. عملیاتی که از 3 اسفند 1362 آغاز شد و پس از 20 روز نبرد حماسی و نفسگیر در 22 اسفند با فتح جزایر استراتژیک مجنون به پایان رسید. عملیاتی که با شهادت برخی از مؤثرترین فرماندهان جنگ همچون سردار محمد ابراهیم همت و حمید باکری که هیچگاه پیکرش به خاک وطن بازنگشت، همراه بود. عملیاتی که پس از مدتها رکود در جبهههای نبرد، مسیری جدید برای ادامه دفاع از سرزمین اسلامی گشود.
در این عملیات برای نخستین بار توسط لشکرهای رزمندگان اسلام، عملیات آبی خاکی انجام شد و برای اولین بار در تاریخ جنگهای جهان، پل شناوری به طول 14 کیلومتر بر روی هورالعظیم، سواحل شرقی هورالهویزه را به جزایر مجنون متصل کرد.
در این عملیات برای نخستین بار صدام با سلاحهایی که از اربابان آمریکایی و اروپاییاش گرفته بود، برخلاف تمامی قوانین جنگی و حقوق بشری در سطح وسیعی از بمباران شیمیایی استفاده کرد اما هیچ یک از مدعیان حقوق بشر و آزادی در غرب، این جنایت او را محکوم نکردند چرا که خود در آن جنایت بیسابقه شریک بودند.
اما تدارک این عملیات بینظیر از حدود 9 ماه قبل و در اردیبهشت 1362 آغاز شده بود، از همان زمانی که سردار علیهاشمی به فرماندهی قرارگاهی مخفی به نام «قرارگاه نصرت» منصوب شد. او که دانشکده پزشکی را رها کرده و برای دفاع از انقلاب اسلامی و ایران به جبههها رفته بود، پس از برعهده گرفتن مسئولیت قرارگاه سرّی «نصرت»، عملیات شناسایی بر روی هور را با تعدادی از همرزمانش و جمع کثیری از مردم محلی آغاز کرد. قرارگاه و ماموریتی که هیچ کس به جز فرمانده کل سپاه از آن اطلاع نداشت و بعد از مدتی هم حضرت امام به طور ضمنی در جریان آن قرار گرفتند و از طریق محسن رضایی به علیهاشمی پیام دادند که برای او و یارانش در آن امر خطیر به درگاه خداوند تبارک و تعالی دعا میکنند.
عملیات شناسایی برای عملیاتی فوق سرّی
یکی از همرزمان سردار شهید علیهاشمی درباره آن قرارگاه و عملیات شناسایی فوق محرمانه گفته است:
«... اوایل سال 62 بود که علیهاشمی استفاده از هور را برای رسیدن به خاک عراق به محسن رضایی پیشنهاد داد. پس از آن که پیشنهاد استفاده از هور از سوی شهیدهاشمی ارائه شد تحقق آن به نظر مشکل بود و خیلیها آن را غیرممکن میدانستند، ولی شهیدهاشمی میگفت: «من کاری میکنم تا همانگونه که بر روی زمین حرکت میکنید از هور نیز عبور کنید...در آن زمان افراد بومی زیادی در منطقه حضور داشتند که با توجه به ویژگی مردمداری شهیدهاشمی جذب او شده بودند...
حمید رمضانی حدود 90 نفر از نیروهای جوان مساجد اهواز را با خود به منطقه آورد و با همکاری بومیان منطقه کارشناسایی هور را انجام دادند، ولی باز هم هیچ کسی نمیدانست این کارها برای انجام عملیات است... به هیچ کس نمیگفتیم کجا و در حال انجام چه کاری هستیم...»
سردارهاشمی و یارانی همچون حاج عباس هواشمی، علی ناصری، حمیدرمضانی، احمدسیافزاده، سیامک بمان، محسن نوذریان، مهدی نریمی، محمدمقدم، سعیدخزائلی، بهنام شهبازی، فیضالله حسن پوری، حسن زنگنه، قاسم حزباوی، جبار صخراوی، مجتبی مرعشی،منصورمنتظری، سیدصباح موسوی و... رزمندگان بیادعا و گمنامی بودند که نزدیک به 9 ماه، هرروز علیرغم خطرات بسیار حدود 10-12 ساعت برروی بلمها و قایقهای مختلف و با رعایت تمام نکات ایمنی و مخفیکاری، در میان نیزارهای در هم فشرده هور حرکت کرده و عملیات شناسایی را انجام میدادند.
از طریق افراد محلی با مردم عراق تماس گرفته و حتی با مدارک جعلی به داخل عراق رفت وآمد میکردند. بدین وسیله اطلاعات بسیاری از تعداد و استعداد جنگی نیروهای دشمن بعثی به دست آورده و آرایش آنها را ارزیابی کردند.
حدود 9 ماه عملیات فشرده شناسایی و رسم دهها نقشه از نحوه سازماندهی و آرایش ارتش صدام در منطقه و تسلط بر وجب به وجب آبهای هور باعث شده بود که میدان تازهای برای عملیات بعدی تدارک دیده شود. میدانی که براساس اطلاعات به دست آمده از ارتش صدام و آرایش نیروهایش، به هیچ وجه در مخیلهشان هم نمیگنجید که رزمندگان اسلام بتوانند عملیات بعدی خود را در همین ناحیه آغاز کنند.
حتی برخی فرماندهان جنگ باور نمیکردند
پس از 9 ماه عملیات فشرده و مداوم شناسایی در منطقه هور، بسیاری از فرماندهان سپاه و جنگ هم باور نداشتند که بتوانند در آن منطقه عملیات انجام داده و به دلیل عدم تجربه رزمندگان، حاضر نبودند نیروهایشان را به روی قایقها و در گسترهای به وسعت 1200 کیلومتر مربع آب و نیزار در هور رها ساخته و جانشان را به خطر بیندازند.
اما وقتی سردارهاشمی و یارانش، با قبول خطرات فراوان و ریسک اسیر شدن، تک تک فرماندهان اصلی سپاه را با همان قایقها و بلمها به روی هور برده و گوشه گوشه مواضع شناسایی شده را نشان دادند، فرماندهان هم این قوت قلب را پیدا کردند تا گردانها و تیپها و لشکرهایشان را به میدان آب و آتش و نیزار بیاورند.
حالا دیگر فرماندهان سپاه از کار عظیمی که سردار علیهاشمی و همرزمانش در هورالعظیم انجام داده بودند، مطلع گردیدند. کاری کارستان و باورنکردنی یا صبری عظیم و پنهانکاری عظیمتر که حتی خود همرزمان و یاران نزدیک سردارهاشمی هم نمیدانستند این همه شناسایی طویلالمدت و بیسابقه برای چه منظوری است. هیچ کدام حتی تصورش را هم نداشتند که چند ماه بعد، بزرگترین عملیات آبی خاکی در همین منطقه به اجرا درآمده و اولین حمله و تک جدی و بزرگ رزمندگان به دشمن بعثی پس از 3 سال دفاع، صورت خواهد پذیرفت.
یا رسولالله دعا کن خیبری دیگر رسید!
عملیات خیبر در اسفند 1362 براساس همان شناساییهای دقیق سردارهاشمی و یارانش، آنچنان پرقدرت و غافلگیرانه انجام گرفت که بیش از 1000 کیلومتر مربع از هورالعظیم، 140 کیلومتر مربع در جزایر مجنون و ۴۰ کیلومتر مربع در منطقه طلائیه را به تصرف رزمندگان اسلام درآورد و این مناطق علیرغم تعداد بسیار پاتکهای خردکننده دشمن و حجم عظیم استفاده از سلاحهای شیمیایی، تقریبا تا آخرین روزهای جنگ توسط سردارهاشمی و رزمندگان همراهش، حفظ گردید.
شاید بتوان گفت شهادت علیهاشمی یکی از مظلومانهترین نوع شهادتهای طول دوران انقلاب و دفاع مقدس باشد. چراکه پس از شهادتش در تیرماه 1367، هیچ کس به طور یقین نمیدانست او شهید شده یا اسیر و یا...
22 سال این تردید وجود داشت، از یک سوی به دلیل یافته نشدن پیکرش، اطمینانی بر شهادتش نبود و از طرف دیگر با اعلام نام و نمایش تصویرش امکان بسیار داشت که در صورت اسارت مورد شکنجه شدید نیروهای بعثی قرار بگیرد. در این مدت یارانش و دیگر سرداران خون دل خوردند ولی نامی از سردار هور بر زبان نیاوردند. تا این که در سال ۱۳۸۹ پیکر وی پس از ۲۲ سال، بدون سر و دست در حالی که زخمی عمیق بر پهلو داشت، در نزدیکی محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم کشف شد.
شهادتی به درازای 22 سال
علیاکبر کیانی یکی از همرزمان سردار شهید علیهاشمی ماجرای شهادت او را این گونه بیان میکند:
«... یک شب قبل از حمله صدام به جزایر، در سطح وسیعی از بمبهای شیمیایی استفاده کرد و با استفاده از انواع عاملهای تنفسی و گاز خردل منطقه مجنون را آلوده کرد. بسیاری از رزمندگان در همان ابتدا شهید شدند و نزدیک صبح بود که حمله آغاز شد. صبح عملیات من با برادر بهنام شهبازی و یکی دو تا از دوستان وارد جزایر شدیم. در آن لحظات سخت حاجی (علیهاشمی) و حاج احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاه خاتم 4 حضور داشتند و از آنجا سعی در کنترل اوضاع میکردند، خیلی خوب یادم هست علیهاشمی یک دست لباس تمیز و مرتب پوشیده بود. محاسنش را کوتاه کرده بود و خیلی آرام و با طمأنینه نشسته بود. مثل همیشه سرش پایین بود و با تسبیح ذکر میگفت.
درگیری بسیار شدید شده بود هر لحظه از حملات دشمن و پیشرویهایش گزارش میآمد و قرارگاه خاتم چهار هم زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بود. حاج احمد غلامپور گفت: حاجی، یک مقدار برویم عقبتر که بتوانیم فرماندهی را کنترل کنیم. حاجی با طمأنینه گفت: حاج احمد، من کجا برم عقب؟ عقب به مردم بگویم من بچههای شما را گذاشتم و خودم آمدم عقب؟ نه، من همین جا میمانم.
با تواضعی که نشاندهنده حالات درونی، اخلاص و علاقه او به بچهها بود آرام نشسته بود و حاضر به ترک قرارگاه نبود. در همان لحظه به ما خبر دادند که دشمن از جاده سیدالشهداء(ع) پیشروی کرده، من به اتفاق یکی از دوستان یک گردان از نیروها را برداشتیم و رفتیم جلو تقریباً نیم ساعت تا یک ساعتی بیشتر طول نکشید که برگشتیم. داشتیم به طرف قرارگاه خاتم چهار میرفتیم که تعدادی از دوستان جلوی ما را گرفتند و گفتند: کجا دارید میروید؟ سمت قرارگاه. همین حالا هلیکوپترهای دشمن توی قرارگاه نشستند. حاجی و خیلی دیگه از بچهها توی قرارگاه ماندند. اونها چی شدن؟ معلوم نیست!! احتمالاً در نیزارها مخفی شدهاند.
اما دشمن نیزارها را آتش زد، آتش بسیار زیاد بود و شعله میکشید. چند گروه تفحص راهانداختیم تا دنبالشان بگردیم. به تدریج بچههایی که محاصره شده بودند، آمدند... سراغ حاجی را از هر کس میگرفتیم چیزی میگفت: دیدمش، ولی تا هلیکوپترها نشستند، دیگه ندیدمش. یکی دیگر میگفت: به سمت نیزارها رفت.
هیچکس دقیقاً متوجه نشد که چه اتفاقی افتاده. امید داشتیم در زندانهای عراق باشد و اسیر شده باشد و با این امید همه درباره علی سکوت کردند، بعد از سقوط صدام گفتیم شاید بیاید. اما حاجی مزد یک عمر جهاد با نفس و اخلاص در راه ولایتفقیه بودنش را گرفت...»