kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۰۷۲۱
تاریخ انتشار : ۰۵ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۴
حیات‌نامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۷

هجرت به نجف و بازگشت زودهنگام به تهران

 

دکتر سهراب
مقدمی شهیدانی
هجرت به نجف
آیت‌الله مصباح یزدی که مراتب فضل و تحصیل علوم حوزوی را تا سطوح عالی فراگرفته بود و از فضلای جوانِ حوزه یزد محسوب می‌شد، سال ۱۳۳۰(یا اوایل ۱۳۳۱) به تشویق آقا شیخ احمد آخوندی، راهی نجف شد. والدين او نیز به واسطه وابستگی شدید به او، زندگی‌شان را جمع کردند، خانه و وسایل کار را فروختند و به نجف رفتند. پدرش در نجف مشغول کار شد و خودش مشغول تحصیل.
در نجف علمای بزرگی حضور داشتند که برخی در تراز مرجعیت بودند. حضرات آیات عظام سیدمحسن حکیم، سیدمحمود شاهرودی، سیدعبدالهادی شیرازی، سیدابراهیم اصطهباناتی، در درجه اول بودند. بعد از آنان آیت ‌الله خویی و دیگران در مرتبه بعد تلقی می‌شدند. تکثر بزرگان در حوزه نجف، برخی دسته‌بندی‌های حوزوی را نیز پدید آورده‌ بود که او تلاش می‌کرد از آن به طور کلی برکنار بماند.
آیت‌الله مصباح در توصیف فضای پیچیده حوزه نجف چنین می‌گوید: «جوّ آن‌جا طوری بود که علاقه‌مندان به هریک از این بزرگواران، با یکدیگر یک نوع رقابتی بین‌شان وجود داشت. البته خود آن بزرگواران از این جور توهمات که درباره‌شان می‌شد، منزه بودند؛ ولی بین طرفدارانشان یک طوری بود که مثلاً هر کدام یک گروهی تلقی می‌شدند.
هر کسی از آن فضلایی که بودند، حتی فضلای جوان هم در یک طیفی قرار می‌گرفتند و جزء اصحاب یک بیتی تلقی می‌شدند. کمتر کسی بود که به جایی انتسابی نداشته باشد و به همه احترام بگذارد. در یک حد طبعاً یک‌جوری بود که هر کسی وابسته به یک بیتی تلقی می‌شد و این خیلی من را زجر می‌داد و بعد که به قم آمدم، دیدم بحمدالله در قم به این شدت وجود ندارد.
این موضوع یکی از چیزهایی بود که از همان وقت در ذهنم بود و مرا رنج می‌داد؛ این که باید یک فکری کرد، چاره‌ای‌ اندیشید که این‌گونه رقابت‌ها یا بدبینی‌ها بین طرفداران بزرگان و مراجع و علما به وجود نیاید و بیشتر صمیمیت، همکاری و همدلی برقرار بشود.»1
گذشته از موضوع رقابت‌های درون‌‌حوزوی و برخی دسته‌بندی‌ها، مسئله ضعف نظام آموزشی و تربیتی حوزه نجف نیز به عنوان یکی از دغدغه‌های اصلی ایشان مطرح بود:
«از اول ورود در طلبگی، علی‌رغم این‌که من خیلی خوب درس می خواندم، از وضع این کتاب‌های درسی و کیفیت تدریس و برنامه‌های درسی طلبگی بسیار رنج می‌بردم. تا آن‌جایی که برایم میسر بود هر کتابی که بود، کتاب‌های مشابهش را می‌دیدم و حواشی را مطالعه می‌کردم.
مثلاً من همان وقت که معالم می‌خواندم، حاشیه معروف مرحوم «حاج محمدتقی» را که کتاب حجیم بسیار بزرگی است و مطالب خیلی سنگینی دارد، مطالعه می‌کردم.
منظورم این بود که از درس خواندن چیزی کم نمی‌گذاشتم؛ ولی این برنامه و این کتاب‌های درسی و سبک تدریس و مانند این را خیلی نارسا می‌یافتم و از همان اوایل در فکر خودم می‌پروراندم که اگر یک روزی دستم برسد و توانایی پیدا کنم، اقدامی بشود برای این‌که برنامه‌های درسی سامانی پیدا بکند، کتاب‌های درسی اصلاح بشود، کتاب‌های متناسب با زمان روی اصول علمی و تعلیم و تربیت نوشته بشود، چیزهایی که مفید هست در آن بیاید، چیزهایی که مفید نیست، حذف بشود.
از سال اول طلبگی این فکرها در مغزم بود. راجع به تشکیلات روحانیت این کمبودها در نظرم خیلی جلوه می‌کرد و به همین دلیل و از همان آغاز سعی کردم به هیچ بیتی ملحق نشوم و ظاهراً در طول آن مدتی که من نجف بودم، به بیت هیچ یک از مراجع مشرف نشدم. غیر از بیت مرحوم «آقا سید جمال گلپایگانی» که ما در همسایگی ایشان زندگی می‌کردیم...»2
به نظر می‌رسد جرقه‌های اولیه پیرامون اصلاحات نهاد حوزه و دستگاه روحانیت از همان دوران در ذهن علامه مصباح ایجاد
شده است.
بعدها به موازات طی کردن مراتب عالیه حوزوی و مواجهه مستقیم با برخی خلأها، آثار این دغدغه‌مندی و نگاه راهبردی و آسیب‌شناسانه، در قالب تشکیل جلسات مشترک برای پیگیری اصلاحات حوزه و نهایتاً تشکیل «هیئت مدرسین» (جامعه مدرسین) تبلور یافت.
بازگشت به ایران
وضع معیشت و درآمد خانواده بسیار نامناسب بود و همین امر موجب شد که مدت حضور علامه مصباح در نجف چندان طولانی نشود. بعد از بی‌رونق ماندن کسب و کار خانواده و مشقت فراوان در امر معاش پدر، چاره‌ای جز برگشت به ایران باقی نماند و اصرار محمدتقی برای ماندن در نجف نیز نتیجه نداد.
وابستگی عاطفی مادر به او موجب شد که از حوزه نجف جدا شود. حتی وساطت برخی اساتید ایشان از جمله مرحوم «آقا شیخ محمدعلی سرابی» و مرحوم «آقا سید علی فانی» نیز نتوانست تصمیم خانواده را عوض کند.
یکی‌ از این استادان به پدر ایشان گفته بود: «شما اگر پسرت را از این‌جا ببری و نگذاری ادامه بدهد، امام زمان(عج) از شما راضی نخواهند بود!» و پاسخ شنیده بود که: «من می‌توانم تحمل کنم؛ ولی مادرش نمی‌تواند تحمل کند!»
در مدت قریب به یک‌ساله حضور در نجف، مقداری از مکاسب و کفایه را در نجف خواند و در درس تفسیر آیت‌الله‌العظمی خویی(ره) نیز شرکت می‌کرد.3 بعد از برگشت به ایران، خانواده ایشان در تهران ساکن شدند.
ایشان تابستان را در تهران ماند و ابتدای سال تحصیلی به قم آمد.4 پدرش با هجرت او به قم موافق نبود و می‌گفت:
«هنوز در تهران استقرار پیدا نکرده‌ و درآمد قابل توجهی نداریم تا به تو کمک کنیم که بتوانی درس بخوانی.» حتی بعضی از بستگان اهل علم را وادار کرد که ایشان را قانع کنند که اقلاً یک سال در تهران بماند تا پس‌اندازی تهیه شود و سال بعد راهی قم گردد. در پاسخ پدر گفت «من هم از شما توقعی ندارم. بالاخره من خود باید زندگی‌ام را بچرخانم، چه این‌جا باشم و چه قم. بنابراین برای آن‌که هم بتوانم کار بکنم و هم بتوانم درس بخوانم، من ترجیح می‌دهم به قم بروم.
اگر نیازی بود به این‌که کار بکنم، کار را در قم انجام می‌دهم و در کنارش هم می‌توانم درس بخوانم، اما تهران که باشم این کار برایم میسر نیست و دیگر تحصیلم به کلی لغو می‌شود.»5
ایشان برخلاف ماجرای بازگشت از نجف که تسلیم تصمیم خانواده شده بود، در مورد استقرار در حوزه قم، به تکلیف شرعی خود عمل کرد و توصیه‌های خانواده نتوانست او را در تهران نگه دارد.
آنچنان که خود ایشان روایت می‌کند، سرانجام با جلب موافقت خانواده راهی قم می‌شود:
«به هر حال من زیر بار نرفتم و عقیده‌ام این بود که کار واجبی هست و رضایت والدین در آن دخالتی ندارد، ولی با گفت‌وگوها دیگر آنها هم قانع شدند و موافقت کردند که من بیایم. در حالی که نه اثاث زندگی داشتم و نه حتی کتاب درسی، کتاب‌هایم را نجف فروخته بودم به قم آمدم.»6
پانوشت‌ها:
1- ذوالشهادتین امام، ص20.
2- همان، صص20-21.
3- همان، ص47.
4- زندگی‌نامه حضرت آیت ‌الله محمدتقی مصباح یزدی، ص23؛ ذوالشهادتین امام، صص22-23.
5- زندگی‌نامه حضرت آیت ‌الله محمدتقی مصباح یزدی، ص24؛ ذوالشهادتین امام، ص25.
6- همان.