kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۰۲۸۵
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ - ۲۰:۲۷

اندوه و شادی کنار قنداقه‌‌ حسین(ع)

 
 
منصور ایمانی
در خانه کوچک و گلین علی(ع) جشن عجیبی برپا بود. لحظه‌ای شادی بر چهره‌ها می‌نشست و لحظه‌ای دیگر، باران‌گریه،‌اندوهشان را برملا می‌کرد. 
جز اهل خانه هنوز کسی از مردم شهر چیزی از آن واقعه نشنیده است. اهل آسمان اما همه می‌دانند و آنجا غلغله‌ای است، بی‌آنکه زمینیان را از آن خبری باشد. صدای نوزاد فضای خانه را انباشته بود و سپیده‌دمِ سومین روز ماه شعبان، بر سیمای نقره‌گون مدینه تبسم می‌نشاند. 
به پیامبر خبر داده بودند که فاطمه(س) دخترت، پسری زاده است. همگان در انتظار آمدن رسول خدا(ص) چشم به در خانه دوخته بودند تا شادیهایشان را به پایش بریزند. وقتی پیامبر قدم به خانه فاطمه گذاشت، لب‌های منتظران برای شادباش به پیامبر(ص) چون گلهای محمدی شکفته شد. لحظه‌ای بعد هنگامی که چشم مبارکش را به قنداقه سفیدپوش کودکش دوختند، حالتی از سرور و‌اندوه توامان وجودش را فرا گرفت. 
«خداوندا مگر پیامبر در قنداق این نوزاد چه دیده است؟ رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد! آیا عیبی در این نوزاد دیده‌ای؟». پیامبر دورترها را و سرنوشت فردای نوزاد را جست‌وجو می‌کند و در‌اندیشه‌ای دیگر غوطه‌ور است. بار دیگر نگاهی به نوزاد خجسته می‌افکند. یک آن شادمانی او را در خود فرو می‌گیرد و همان دم‌اندوهی سنگین بر دلش می‌نشیند. اهل خانه هنوز در حیرت‌اند که ناگهان قطرات اشک از چشمان پیامبر راهی به محاسن مبارکش پیدا می‌کند. 
جماعت از خود می‌پرسند: «خداوندا او شجاع‌ترین بندگان توست، چرا در میان زنانی که برگرد شیرخواره علی حلقه زدند،‌گریه می‌کند؟». اَسما خادمه فاطمه زهرا(س) می‌پرسد: «چرا». پیامبر جواب می‌دهد: «به این فرزندم می‌گریم!». اسما دوباره می‌پرسد: «آخر او همین ساعت به دنیا آمده است،‌گریه چرا؟». پیامبر در جواب تاریخ می‌گوید: « اسما مردمان سرکش پس از من او را خواهند کشت، خداوند آنان را از شفاعت من بی‌بهره کند!». آن‌گاه جبرائیل(ع) هبوط می‌کند و پیغام می‌آورد: 
«ای محمد! خداوند سلامت می‌رساند و می‌گوید: «علی برایت به منزله ‌هارون است برای موسی، جز آن که پس از تو پیامبری نخواهد آمد. پس این فرزند را به نام پسرِ‌هارون بخوان!». 
پیامبر می‌پرسد: «فرزند ‌هارون چه نام داشت؟». 
می‌گوید: شٌبیر. 
-«اما من زبانم عربی و شبیر، زبان عِبری است.»
پس پیامبر نوزادش را حسین می‌نامد که هم‌معنای شبیر بود، یعنی شیر شجاع کوچک. جشن پایان می‌یابد، شادی و‌گریه به آخر می‌رسد، پیامبر دست کودک را می‌گیرد و در آغوش می‌فشارد. در یک گوش نوزاد اذان و در گوش دیگرش اقامه می‌گوید. آن‌گاه زبانش را در دهان شیرخواره می‌گذارد و او را سیراب می‌کند، به یاد آبی که در کناره فرات از لب‌های تشنه و ترک‌برداشته‌اش، دریغ خواهند کرد! آن هم نیم‌قرن بعد از رحلت رسول خدا(ص).