بدهی سینمای ایران به دفاع مقدس
سعید مستغاثی
سینمای ایران در طول جنگ تحمیلی 8 ساله و سالهای دفاع مقدس، هیچ گاه در حد و اندازه سایر کشورهای صاحب سینما، آثار جنگی تولید نکرد، بیشتر به زندگی معمول و دهها موضوع غیر اولویت دار دیگر پرداخت، ولی جنگ و دفاع را حتی در سالهای اوج آن، تنها در حد حاشیه تلقی کرد و به آن پرداخت.
به نظر میآید همان سیاستی که در عرصه جنگ و دفاع برخلاف نظر امام و سران کشور، از اینکه همه امکانات کشور را در اختیار جبههها قرار دهد، امتناع کرده بود (بنابر آمار مسئولین آن زمان، تنها
20 درصد امکانات و پتانسیل و ظرفیتهای کشور برای جنگ اختصاص داده شد)، در عرصه فرهنگ و هنر و سینما نیز از در اختیار گذاردن همه امکانات سینما برای دفاع ملت ایران (که همه سرمایههای مادی و معنوی اش را به میدان آورده بود) اجتناب کرد و در نهایت کمتر از همان 20 درصد را به جنگ و دفاع مقدس اختصاص داد و طرفه آن که سالهایی این میزان به 10-12 درصد و حتی 3 درصد و زیر آن نیز رسید! انگار نه انگار که دفاع مقدس، اولویت اول کشور بود و این موضوع بارها از سوی رهبری نظام و مسئولین مختلف آن اعلام شد.
این درحالی است که در کشورهای صاحب سینما و در هنگامه جنگ، اغلب و بعضا تمامی تولیدات به آثار جنگی و حاشیه و متن آن اختصاص مییافتند. مثلا پس از حمله به پرلهاربر و ورود آمریکا به جنگ دوم جهانی، هالیوود با تاسیس «کمیته امور جنگی» مدیران استودیوها، پخش کنندگان، نمایش دهندگان، بازیگران و رؤسای اتحادیه کارگران سینما را در خدمت اهداف تبلیغاتی و برنامههای ترویج احساسات جنگی درآورد.
در انگلیس نیز با آغاز جنگ دوم جهانی، پارلمان این کشور موضوعات جنگی را با اولویتهای «هدف بریتانیا از جنگیدن»، «شیوه بریتانیا در جنگ» و «ایثار و از جان گذشتگی در جنگ» به عنوان سوژه اصلی ساخت فیلم اعلام نمود.
اما براساس آمار رسمی طی سالهای 1360 تا 1365 که تعداد 148 فیلم در سینمای ایران تولید گردید، فقط 25 فیلم متعلق به سینمای جنگ و دفاع مقدس بود یعنی تنها حدود 17 درصد از تولیدات سینمای ایران در طول سالهای اوج جنگ، به جنگ و دفاع مقدس پرداخته بود!
در سالهای پس از دفاع مقدس به خصوص از نیمه دهه 70 و به مسئولیت رسیدن کسانی که ادعای اصلاحات و روشنفکری داشتند، سال به سال تعداد فیلمهای تولیدی سینمای ایران در زمینه دفاع مقدس و جنگ، رو به کاهش گذارد. این کاهش در سالهای 1381 و 1382 به اوج خود رسید تا جایی که در سال 81 در بخش مسابقه سینمای ایران جشنواره فیلم فجر حتی یک فیلم در باب دفاع مقدس حضور نداشت و از همین رو در سال 82 نیز هیچ فیلمی از این نوع سینما به نمایش عمومی در نیامد!
سال بعد و سالهای بعدتر همچنان با سینمای دفاع مقدس به طور کجدارومریز رفتار شد تا این که در اغلب سالها، بیش از یک یا دو فیلم در این باره برپرده سینماها نرفت یا به جشنواره فیلم فجر راه نیافت. اما هر سال که اثری درباره سالهای دفاع مقدس تولید شد، متوجه شدیم و شدند چه موضوعاتی بکری از آن سالها وجود دارد که هرگز رنگ پرده سینما را به خود ندیده است. موضوعاتی که بدهی سینمای ایران به دفاع مقدس محسوب میشوند.
گلهای باوارده
حکایت ناگفتهای از حصر آبادان
مهرداد خوشبخت که پیش از این در زمینه دفاع مقدس، کارگردانی فیلم «آبادان یازده 60» (1398) و کارگردان دوم و مشاور اجرایی فیلم «تک تیرانداز» (1399) را برعهده داشته و همچنین فیلم تولید بزرگ «عقاب صحرا» را هم در سال 1391 در کارنامه دارد، در فیلم «گلهای باوارده» نیز ماجرایی ناگفته از سالهای دفاع مقدس را جلوی دوربین برده و هم یک اثر دیگر در زمینه تولیدات بزرگ را کار کرده است.
«گلهای باوارده» که پیش از این «پالایشگاه» نام داشت، درباره دوران ابتدایی حصر آبادان است که مشکلات کمبود نفت و بنزین و همچنین خطر حمله ارتش صدام به پالایشگاه آبادان و غارت وسایل و ابزار و امکانات پیشرفته آن که برای دیگر پالایشگاهها هم ذخیره شده بود، دفاع از این شهر را بسیار دشوار نمود.
از همین روی بنی صدر (رئیسجمهوری وقت) به بهانه دست نیافتن دشمن به پالایشگاه آبادان، خواستار انفجار و انهدام آن شده و حتی گروهی را برای این کار اعزام کرد. اما در مقابل، برخی از مهندسین پالایشگاه از جمله منوچهر شیرانی که رئیسستاد سوخت شهر هم هست، در مقابل تخریب پالایشگاه ایستاده و وقتی با مهندس تندگویان (وزیر وقت نفت) نیز تماس میگیرند او نیز با چنین کاری مخالفت مینماید.
اما کار اصلی و شگفت انگیز وقتی شروع میشود که برای نجات دهها میلیون دلار تجهیزات انبار شده در پالایشگاه آبادان که نرساندن آن به دیگر پالایشگاههای کشور همه آنها را تعطیل خواهد نمود، شیرانی و دوستانش به دنبال راهگریزی در شرایط حصر آبادان هستند و تنها به یک راه میرسند که خطرات بسیاری دارد.
فیلمساز سعی کرده تا با استفاده از همه امکانات تصویری (آنچنان که در «آبادان یازده 60» هم در شکلی محدودتر انجام داده بود) عظمت جهاد دشوار کارکنان پالایشگاه آبادان در ان شرایط سخت و پیچیده را به تصویر بکشد. استفاده از نماهای باز و هوایی و تدوین شتاب دار و نفسگیر خصوصا در صحنه حمل تجهیزات بزرگ با دو تریلی در کنار هم و زیر آتش دشمن و همچنین حمل آنها به لنج ربوده شده و... و به علاوه شخصیتهای باورپذیر و متفاوت از جمله کاراکتر منوچهر شیرانی (بانیپال شومون) یا ناخدا صائب (نادر سلیمانی) که در زندان است و تنها برای کمک از زندان بیرون میآید (همان نقشی که حمید فرخ نژاد 1/5 تا دو میلیارد تومان بابتش گرفت اما فرار کرد) فیلم «گلهای باوارده» را به اثری خوش ساخت تبدیل کرده است.
کاپیتان
تا آخرین نفس پای زندگی هستیم
فیلم «کاپیتان» از دیگر آثار نوجوانانه یا تین ایجری جشنواره امسال است که به کودکان سرطانی میپردازد. محمد حمزهای که پیش از این با فیلم «آذر» به حیطه کارگردانی سینما آمده، این بار در «کاپیتان» گامها از آن روایت شعاری و ضعیف فاصله گرفته و فیلمی امیدوارانه و دلنشین و شریف جلوی دوربین برده است.
حمزهای برای یافتن امید به یکی از تلخ ترین و ناامیدترین مکانها یعنی بخش کودکان سرطانی یک بیمارستان رفته که اغلب فاصلهای تا پایان راه ندارند و در آرزوی ناممکن بازیابی سلامت و زندگی در کنار خانه و خانواده، روزگار میگذرانند.
اما در این میان نوجوانی به نام عیسی وجود دارد که در همین شرایط، آرزوی بزرگ تری هم برای خودش دارد و آن کاپیتانی تیم فوتبال و بازی در آن پست است. او روز و شب را با این خیال گذرانده و دیگر بچهها را با همین آرزو، امیدوار نگاه داشته که در این میانپرستاران و خانوادهها (از جمله پدر عیسی) و برخی فوتبالیستها هم نقش مهمی ایفا مینمایند.
تصاویری که حمزهای از شیطنتها و بازیگوشیهای کودکانه بچهها نشان میدهد و فضاسازی سرحال و شاداب بر پس زمینه رنگآمیزی سرد در و دیوارها، میتواند همان حرف فیلم را در ترکیببندی و میزانسن اثر نشان دهد. فیلم «کاپیتان» میتوانست اثری شعاری یا سیاه باشد اما گویی فیلمساز از لبه تیغ عبور کرده و اجازه نداده که فیلمش اگرچه رنگ تلخی دارد اما این تلخی به سیاهی بگراید.
یادگار جنوب
دروغگوهای پست کثیف
این تیتر، عنوان یک فیلم کمدی از «فرانک اُز» است که در سال 1988 ساخته شد درباره یک عده خلافکار که مدام به هم رکب میزدند، چنان که مثلا فکر میکنیم یکی از آنها دیگری را سرکار گذاشته بعد متوجه میشویم که آن دیگری نیز این یکی را به نوعی بازی داده است!
شاید بتوان گفت اگر قصه آن فیلم کمدی فرانک اُز به شکل تراژدی روایت شود، ساختار روایی همین فیلم «یادگار جنوب» حاصل میآید، البته برخلاف کاراکترهای مختلف آن فیلم که حقه باز و شارلاتان بودند، در اینجا حداقل برخی کاراکترها مثل شخصیت اصلی به نام وحید، نیرنگ باز نیستند (اگرچه سرانجام ناگزیر از زدن یک حقه میشود)!
مثلا در حالی که زنی به نام رعنا را بازی دادهاما گویا رعنا نیز به عنوان آلت دست نقشههای فرد دیگری به نام صالح برای انتقام از وحید، او را به بازی گرفته و زمانی هم که صالح قرار است هر دو اینها را زمین بزند، هر دو نفر همدست شده تا با طرحی دیگر، صالح را به دام بیندازند!
به نظر میآید که این فیلم تازه «حسین دوماری» و «پدرام پورامیری» قابل قبولتر و جاندارتر از فیلم اولشان یعنی «جاندار» از کار درآمده و از طرف دیگر معلوم میکند که این دو همکار فیلمساز، کارشان تنها نوشتن فیلمنامههای درست و درمانی مثل «شنای پروانه» نیست و میتوانند در عرصه کارگردانی نیز لحظات قابل تاملی ایجاد نمایند. لحظاتی که در شروع و تقریبا نیمه نخست فیلم «یادگار جنوب» کم نبوده و همچون عقد وحید و شیدا در آی سی یو بیمارستان یا رابطه عجیب و غریب با رعنا و اساس شکل گیری آن، زمینهساز بقیه درام میشوند.
اما فیلم «یادگار جنوب» تقریبا از نیمههای خود دچار سندرم کاریکاتوری بودن کاراکترهای تازه وارد میشود، از «حرا» گرفته که گویی رئیسباند قاچاقچیان است تا فردی موسوم به «خاله» (حیف از آنگریم سنگین برای تبدیل صابر ابر به چنین کاراکتری) و تا حتی خود صالح که یکی از ضعیفترین بازیهای پژمان جمشیدی به شمار میرود.
اما انتهای فیلم «یادگارجنوب» هم بیشباهت به آن فیلم کمدی فرانک اُز نیست با این تفاوت که در آن فیلم، چند پایان به شدت غافلگیرکننده اتفاق میافتاد ولی در «یادگار جنوب» صحنههای طولانی و کشدار و کسالت باری را شاهد هستیم که وحید به تنهایی به افق چشم دوخته است!