حاشیهنگاری بر بیتهای حافظ
لسانالغیب و ولایت
علی قرباننژاد
آیات و سورههای قرآن را میتوان به طرق مختلف تقسیمبندی کرد. این بستگی به آن دارد که عناوین تقسیمبندی چه چیزهایی باشد؛ مثلا آیات مدنی و آیات مکی قرآن. با این حال حق تعالی خود یک تقسیمبندی از آیات قرآن ارائه داده که جالب توجه است. در آیه 7 سوره مبارک عمران به این نکته اشاره شده که قرآن از 2دسته آیات تشکیل شده که عبارتند از «محکمات» و «متشابهات». محکمات آیاتی هستند که معنای آنها به قدری صریح و روشن است که نیازمند تفسیر یا تاویل نیستند. متشابهات نیز آیاتی هستند که نیازمند تفسیر آنها هستیم.
این یکی از خاصیتهای بسیار ویژه زبان است. میتوان صورتبندی کلمات را در یک جمله به گونهای برگزید که معنایی صریح و روشن داشته باشد، طوری که همه کسانی که با آن جمله مواجه میشوند معنایی یکسان را دریابند. هم اینکه صورتبندی جمله (بافت جمله) میتواند حالتی را به وجود آورد که تفاسیر مختلف از آن به دست آید. باید به این نکته مهم اشاره کرد که اساسا این ویژگی شعر است که خاصیت انعطاف داشته باشد یعنی عرصه را برای ایجاد تفسیرهای گوناگون باز بگذارد. به این معنا شعر یا متون بسیار نزدیک به شعر در یک سمت قرار میگیرند و تمام حالتهای دیگر زبان (از نظم گرفته تا زبان معیار یعنی زبانی که روزنامهها و کتابها با آن نوشته میشوند) در طرفی دیگر هستند، طرفی که در آن زبان بیشتر و غالبا کارکردی ابزاری دارد. به این معنی که زبان محملی برای انتقال معناست.
این مباحث زبان شناسانه مباحثی بسیار ژرف و عمیق است و در این ستون فرصتی برای غور در این اقیانوس نیست و تنها برای مقدمه بحث اخیر اشارهای گذرا به یکی -دو نکته کردیم تا از این مسیر به یکی از عجیبترین و زیباترین و نیز رندانهترین غزلهای حافظ بپردازیم. در شمارههای قبل به این نکته اشاره کردم که حافظ در انتخاب کلمات شعرش بسیار دقیق و حساب شده عمل کرده است. گاهی نیز انتخابهای او به شکلی است که اعجاب برانگیز میشود و اوج رندی او را نشان میدهد. و اما آن بیت و آن غزل:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
به نظر معنای ظاهری بیت چندان پیچیده و سخت نیست. شاعر در این بیت به گلایه نشسته که کسی نیست که به رندانی که عطش آنها را فراگرفته آبی دهد؛ گویا دیگر در این سرزمین، در این شهر یا در این خطه دیگر ولی شناسی نیست. سه عبارت در این بیت در مرکز قرار گرفتهاند: «تشنه لب»، «ولی شناس» و «ولایت». عبارات نخست یعنی «تشنه لب» یک حالت نمادین برای ما مسلمانان و به خصوص برای شیعیان دارد. هر شخص ایرانی شیعه و حتی غیرشیعه بلافاصله پس از شنیدن این عبارات ناخودآگاه به یاد کربلا میافتد. عبارت ولی شناس از دو کلمه «ولی» و «شناس» تشکیل شده که ولی در لغت نامههای معروف فارسی چنین تشریح شده: دوست؛ یار؛ کفیل؛ دارنده بالاترین مقام در دین پس از پیامبر اسلام(ص)؛ آنکه در سلوک به نهایت رسیده؛ از القاب حضرت علی(ع)؛ از نامهای خداوند و...
چنانکه در ادامه مصرع نخست آمده معلوم میشود که ولی یا اولیاء همان «رندان تشنه لب» هستند. این نکته بسیار مهمی است. عبارت سوم اما عبارت چالش برانگیز و رندانهای است که گویای اوج نبوغ حافظ است. حافظ کلمات را بسیار حساب شده در غزلش به خدمت میگیرد. نمیدانیم که این چینش هنرمندانه و رندانه کلمات در اشعار او در همان لحظه سرایش آنها شکل و نضج یافته یا اینکه حافظ که یک هنرشناس و شعرشناس کم نظیر است در مراحل بعدی یعنی در مراحل ویرایش اثرش با فرصت کافی به نظام چینش کلماتش نظر دوخته و آنگاه آنها را به گونهای در بیت سامان داده و چیده است که مانند بیت مدنظر ما هم یک منطق ظاهری بر آن مترتب گردد و هم منطقی در لایههای عمیقتر ابیاتش شکل گیرد.
در بیت مورد بحث ما کلید چرخش از منطق ظاهری بیت به منطق لایههای عمیقتر کلمه «ولایت» است. حال اگر ولایت را شهر و سرزمین در نظرآوریم که معنای بیت همان میشود که در بالا آمد اما اگر ولایت را به معنای سرپرست و ولی امر و متکفل امور دیگران شدن در نظرآوریم و نیز به این نکته توجه داشته باشیم که «ولایت» هم مفهومی پربسامد در قرآن است و نیز یکی از ارکان اصلی مذهب شیعه به شمار میآید آنگاه بیت مورد اشاره چنین معنایی خواهد یافت:
کسی به رندان تشنه لب آبی نمیدهد گویا آنان که ولی شناس مینمودند دیگر از دایره ولایت خارج شدهاند. قطعا معنای خطه و شهر و سرزمین برای عبارت ولایت معنایی نزدیکتر و دم دستیتر مینماید اما چنانکه بارها اشاره کردیم اولا میدانیم و یقین داریم که حافظ در انتخاب کلماتش وسواس عجیبی داشته و با دقت بالایی آنها را گزینش میکرده است. دوم اینکه حافظ در به کارگیری زبان به صورتی که فارق و رها از قطعیت زبان ابزاری باشد تبحری بسیار دارد. سومین نکته اینکه هم در نظام بافتار بیت (ارتباط افقی شعر) و هم در نظام ساختار شعر (ارتباط عمودی شعر) نشانهای بسیاری وجود دارد که با عبارت «ولایت» به معنای ولی امر هماهنگ و مرتبط میشود.
در همان بیت 2مورد وجود دارد که عبارتند از «ولی شناس» و «رندان تشنه لب» و اما دیگر گزارههایی که میتوان در غزل مذکور یافت را در ادامه مرور میکنیم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
شاعر غزلش را با اشاره به ویژگی «دلنوازی» یارش و اینکه میخواهد از او هم تشکر کند و هم شکایتی را نزد او مطرح سازد میآغازد. در مصراع دوم اما شاعر شرطی را پیش پای مخاطبش میگذارد تا مخاطب بداند اگر واجد شرایط باشد میتواند با حافظ همراه شود در این غزل. همراهی به آن معنی که آنچه شاعر گفته است به صورت شایستهای پی ببرد. آن شرط «نکته دان عشق» بودن است و بدون این خصیصه حکایت حافظ برایش آن آوردههای خاص را نخواهد داشت. پس شاعر در همین ابتدا متذکر شده که در این غزل نکاتی وجود دارد که در لایههای عمیقتر شعر هستند و نکته دوم اینکه شاعر حکایتی را مد نظر دارد؛ حکایتی که شاید در ظاهر و لایه بیرونی شعر حضوری آشکار ندارد اما آن حکایت بهاندازهای نزد همه مسلمانان و به خصوص شیعیان آشنا و آشکار است که حضورش در پس زمینه ذهن مخاطب کفایت میکند.
بسیار قابل توجه است که حافظ صنعت تلمیح را در این بیت از شعر به صورتی غیرمستقیم به اجرا درآورده است. به این شکل که در صنعت تلمیح یکی از عناصر اصلی قصه یا روایت یا زندگینامه شخصی یا دورهای یا رویدادی و... در شعر میآید و شاعر از این حافظه مشترک میان خود و مخاطبش به نفع ایجاز شعر کمک میگیرد تا بدون آنکه همه آن قصه را تکرار کند اما از نتایج تکرار قصه سود ببرد در جهت آفرینش معنا یا مفهومی بدیع. در این بیت حافظ اما اشارهای به یک عنصر اصلی ماجرای مدنظرش نکردهاما آوردن عبارت حکایت و اینکه میخواهد به بازگو کردن حکایتی بپردازد بیآنکه حکایتی را در غزل به صورت آشکار شاهد باشیم به نوعی (البته به عقیده من) نوآوری در صنعت تلمیح است. البته باید متذکر شوم که از عبارت «صنعت تلمیح» با تسامح بهره گرفتم.
در ادامه غزل با یک بیت شاهکار مواجه میشویم. بیتی که به گمانم زیباترین نگاه به شهدای کربلاست. نگاهی در نهایت شاعرانگی، عاشقی، عرفانی و بدیع بودن. آن بیت این است:
در زلف چون کمندشای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
در بیت فوق دو مورد دیگر از آن نشانهها را به وضوح میتوان دید: «سرهای بریده» و «بی جرم و بیجنایت» که به نوعی اشاره به همان مظلومیت و بیگناهی شهدای کربلا نیز هست. زیبایی این بیت اما در این است که حافظ گویی در این بیت میخواهد بگوید سرهای بریده شده و که بر بالای نیزهها در حرکت بودند را یزید یا شمر یا عمربن سعد یا بقیه آن ملعونین نکشتهاند بلکه در حقیقت آنها پیش از ظهر عاشورا کشته شده بودند. آری آنها کشتگان عشق به ولی امر خود، امام حسین(ع) بودند. برای همین است که حافظ سرهای آن بزرگواران را در زلف چون کمند امام دیده است. در مورد زلف چون کمند «خون خدا» حضرت اباعبدالله(ع) هم هیچ کسی مانند «زهیر بن قین» شاید نتواند سخن بگوید. کسی که به شدت از دیدار و رویارویی با امام پرهیز داشت تا آنجا که امام او را دعوت کرد اما او نرفت و... سرانجام در یک منزل با بیمیلی و کراهت و به اصرار همسرش راهی چادرهای امام و اطرافیان و همراهان امام میشود اما در کمال ناباوری و حیرت همسرش با شور و اشتیاق بازمی گردد تا با زنش وداع کند. زهیر به همسرش که با چشمانی از حدقه بیرون آمده نگاهش میکرد میگوید: «من جان خود را برای کشته شدن در راه امام حسین علیهالسلام آماده کردهام.» در بیت بعدی محتوای حدیثی بسیار معروف از رسول خدا(ص) دیده میشود و آن بیت این است:
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آیای کوکب هدایت
پیامبر اکرم(ص) در حدیثی که بسیار معروف است و گمان نمیکنم کسی باشد که آن را نشنیده باشد نواده بزرگوارش را چراغ هدایت و کشتی نجات میخواند. آن رسول مهربانی فرمودند: «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهًْ الْنِّجاهًْ» معنای این حدیث عبارت است از «به درستی که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.»
پس در این بیت نیز دست کم یک نشانه یا گزاره مرتبط وجود دارد و آن گزاره عبارت است از «کوکب هدایت» البته در «گم گشتن راه مقصود» نیز به صورت مستتر گزارهای دیگر وجود دارد که عبارت است از صراط مستقیمی که امام خود آن صراط است. به گمانم در 2بیت پایانی شاهد اوج گیری زیبایی هستیم:
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
گزارههای «بردن آب»، «حبیب»، «قرآن ز بر خواندن»، «چهارده روایت» نیز مکمل گزارههای پیشینی هستند. «بردی آبم» به یک معنا یعنی «آبرویم را بردی» و بیآبرویی در این درگاه وقتی است که جایی در کنار امام یا معشوق خویش نداشته باشی. اشاره به عبارت «حبیب» برای من مملو از ظرایف و دقایق است. داستان بزرگمردی مانند «حبیب بن مظاهر» را باید حتما خواند. اینکه این پیر روشن ضمیر چطور در «سایه عنایت» سه امام به درجه بالایی میرسد و خداوند به این واسطه به او مقام شهادت آن هم شهادت در دشت کربلا عطا مینماید.در بیت آخر حافظ به نکتهای اشاره میکند و آن این است که اگر قرآن را از حفظ و در چارده روایت بخوانی عشقت به فریاد خواهد رسید. این البته دو معنا میتواند داشته باشد: نخست آنکه عشق به مدد تو خواهد آمد. دیگر اینکه عشق تو به فریاد خواهد رسید که کنایه از رسیدن عشق به منتهیالیه آن است. بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص)، بعضی از صحابه مانند: «ابن مسعود»، «ابی بن کعب»، «ابوموسی» و ... هر یک مصحفی ترتیب دادند که از نظر ترتیب سورهها و شیوه قرائت با هم اختلاف داشتند. این اختلاف در معنای آیات و سورهها نبود با این حال مردم نیز گروه گروه شدند و هر گروهی از یک صحابه تقلید کرده و بر طبق مصحف او قرائت میکردند. اجتهادهای شخصی قرّاء و لهجههای آنها نیز در کنار دیگر عوامل تأثیر میگذاشتند. در دورههای بعد از ترکیب قرائتها، به قرائت 7گانه رسیدند. در دوره که حافظ میزیسته آن 7روایت مرسوم بوده است. همچنین سؤال این است که چرا خواندن قرآن در قرآئتهای مختلف (و نه حتی تدبر و تفکر در آیات) عشق را به فریاد میرساند؟! به گمانم باز هم حافظ رندی را به نهایت رسانده است.
درست بعد از بیتی که در آن کلمه «حبیب» آمده به قرآن و ز بر خواندن آن اشاره شده است. جالب است که بدانیم حبیب بن مظاهر (که رحمت و رضوان خداوند بر او باد) در شمار حافظان قرآن و محدثین بوده است. با این وجود آن زمان عشق او به منتهیالیه میرسد که او «کلام خدا» و «عترت پیامبر» را مجموع و با هم میگیرد. لازم است در یگ پرانتز به مفهومی در میان علمای شیعه اشاره کنیم که 14معصوم را 14قرآن ناطق عنوان میکنند. حال به بیت دوباره نگاه کنیم آیا جالب و حیرت انگیز نیست که حافظ چه رندانه «ثقلین» را در اینجا ذکر کرده است. او با عنوان کردن قرآن ز بر خواندن در 14روایت هم به کلام خدا و هم به عترت او اشاره میکند و به عقیده او راه رسیدن به نهایت عشق مجموع این دو با هم است.